«مریم خمیازه کشید. بعد رختخوابش را جمع کرد. رفت پای روشویی و آبی به دست و روش زد. حالا نوبت مسواک بود. توی آشپزخانه در جانانی را باز کرد. هنوز تکهای نان داخل آن بود...» اگر چنین آستانهای برای داستانتان بنویسید، احتمالا خواننده تان هم همراه با مریم دهن دره خواهد کرد و بعد از خمیازههای مکرر داستان شما را به گوشهای خواهد انداخت!
آستانه (آغاز) داستان اهمیت ویژهای در کار داستان نویس دارد. او اگر این نخستین گام را درست بردارد، احتمال پیمودن درست ادامه مسیر هم برایش وجود خواهد داشت، اما اگر همین ابتدای امر شکست بخورد، حتی اگر در ادامه، داستانی در ردیف بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان بیافریند، شاید کسی آن را نخواند.
این کسی که میگوییم، از بررسِ ناشر تا خواننده را شامل میشود. درست است که داستانهای خوب فراوانی نوشته و حتی مطرح شده که شروع گیرا و دلچسبی ندارد، اما در این میان مسئلهای وجود دارد. داستانها و رمانهای بسیاری به دست آن آقا یا خانم بررس میرسد که در یک بنگاه انتشاراتی مسئول خواندن و انتخاب آثار دریافتی برای چاپ است.
بعید است او وقت یا حوصله کند همه این آثار را بخواند؛ بنابراین یکی از روشهایی که در پیش میگیرد خواندن آستانه داستان هاست و اگر نویسنده نتوانسته باشد در همان آغاز کار توجه او را جلب کند، درصد مردود شدن آن اثر از نظر انتشاراتی افزایش پیدا میکند. اگر هم گاهی اثری که نوشته اید با وجود آستانه بد و ضعیف آن بتواند رضایت بررس و ناشر را جلب کند، پس از چاپ، کار سختی برای خوانده شدن از سوی خواننده و مخاطب ادبیات خواهد داشت. اما چگونه میتوان شروعی جذاب برای داستان رقم زد؟ یک راهش استفاده از شخصیتهای جذاب است.
مثلا فرض کنید در ابتدای داستان آمده باشد: «خیلی دلم میخواهد راستش را بگویم، اما وقتی میتوان راست نگفت، صداقت چه لزومی دارد؟ به نظرم آدمهای راستگو یک جای کارشان میلنگد! اصلا ریگی به کفششان است! من که میگویم آنها راست میگویند تا خلافهای دیگری بکنند. مثلا عمه سهیلا وقتی پیش شوهرش اعتراف میکند سکههای پس اندازشان را فروخته تا پول سفر ترکیه جور شود، برای این است که اطمینان شوهرعمه به اندازه کافی جلب شود و دیگر درباره سرگرمی تازه عمه سهیلا، علوم غریبه و احضار جن و این حرف ها، پرس وجو نکند!»
آغازهایی این چنینی احتمالا کنجکاوی خواننده را برمی انگیزد و او را با شخصیت هایی، چون راوی و عمه اش همراه میسازد! روش دیگر، آوردن رخدادی جالب است: «کله سحر بود که از زمینهای روستای سیف آباد الماس رویید! مرجان تازه نمازش را توی ایوان سلام داده بود که درخشش نقاطی پراکنده در حیاط چشمش را زد. گرد از چهارمین تکه بلور درخشان که گرفت، فهمید اینها الماس است.» بهره گیری از معما راه دیگری برای خلق آستانه گیراست: «چرا باید دزدی در شهر پیدا شود که بعد از سرقت از هر خانه و مغازه و اداره، کارت ویزیتی از خودش باقی بگذارد؟»
راههای شکل دادن به آغاز جذاب در داستان، متعدد است و به همین سیاق میتوانید روشهایی را هم خودتان نام ببرید. منتها این گونه مینماید که وجه اشتراک همه این راهها و روشها یک چیز است: کنجکاو کردن خواننده. شما میتوانید داستانی با آغاز ملال آور و ایستا و بدون جذابیت بنویسید، اما شرطش این است که پیش از آن به قدری مشهور و محبوب شده باشید که هر چه نوشتید خواننده برایش سر و دست بشکند!
پس تا آن زمان در نوشتن آستانههای لغزنده - یعنی شروعی که پای خواننده در آن سُر بخورد و به دام داستانتان بیفتد - مهارت پیدا کنید. نکته دیگری که نباید فراموش کنید این است که خلق آغاز جذاب مسئولیت سنگین تری به دوش شما میگذارد: اینکه داستانتان در ادامه افت نکند و حتی از شروعش هم بهتر باشد!