غزاله حسینپور _ وحیده ابراهیمزاده یکی از آنهاست. او در کارنامهاش سابقه موفقیتهایی در جشنوارهها را دارد که عمدتا در نوجوانی او رخ داده است. حالا این نویسنده سیودوساله بهجز داستانهای کوتاهی که در کتابهایی گروهی انتشار داده است، شماری داستان کوتاه و یک رمان آماده چاپ دارد که شاید در آیندهای نزدیک دستکم به چاپ یک عنوان کتاب بینجامند. همچنین رمان دومش را دست گرفته است و روی آن کار میکند. ابراهیمزاده معماری و فلسفه خوانده و اکنون دانشجوی دکتری فلسفه معاصر است.
کتابخانهای در زیرزمین
علاقهاش به نوشتن از زیرزمین منزل پدری کلید میخورد، زیرزمین بزرگی که دیوارهایش ستونبهستون از قفسههای کتاب پر شده بود: همیشه دست پدرم روزنامه و کتاب میدیدم. ظهرها بعد از ناهار به آن زیرزمین میرفتم و هرچه گیرم میآمد میخواندم. اغلب آن کتابها به سن و سال من مربوط نبود، اما آن موقع این تشخیص را نداشتم. این بود که از یک کنار همه را میخواندم. از «مردی در تبعید ابدی» نادر ابراهیمی بگیرید تا «مالکوم ایکس» و «انقلاب الجزایر».
کمکم چیزهایی پراکنده نوشتم و برای مسابقات و جشنوارهها فرستادم. ١١ یا ١٢ سالم بود که مقامهایی در حوزه داستان دانشآموزی به دست آوردم. اما موفقیت در جشنواره شعر و داستان جوان هرمزگان مرا واداشت تا علاقهام را جدیتر دنبال کنم. در پانزدهسالگی به عنوان رابط فرهنگی مدارس و آموزش و پرورش انتخاب، و در سال ۱۳۷۹ از طرف آموزش و پرورش استان به کلاسهای آموزش نویسندگی دعوت شدم. همان سال به عضویت انجمن نویسندگان خراسان درآمدم.
امروز به اطمینان لازم رسیدهام
وسواس و سختگیری یکی از بازدارندههای چاپ کتاب برای نویسندگان است، اتفاقی که از سویی میتواند به ظهور طوفانی نویسنده با اثری قدرتمند منجر شود و از سوی دیگر، ممکن است فرصتهایی را از او بگیرد. ابراهیمزاده میگوید: وسواس شخصیام مانع از انتشار کتابم تا امروز شده است وگرنه همیشه بعد از کسب مقام در جشنوارهها پیشنهادهایی برای چاپ آثارم از طرف برخی نشرها داشتهام. از طرفی، من در سن پایین به این حوزه کشیده شدم و همیشه نویسندههای باتجربه اطرافم این جمله را به من گوشزد میکردند که «وقتی رمانت را به ناشر بسپار که از چاپ آن مطمئنی». امروز به آن اطمینان لازم رسیدهام؛ اینکه کار درخوری نوشتهام و اکنون امیدوارم زودتر کتابم بیرون بیاید.
از قواعد بینالمللی تبعیت نمیکنیم
این نویسنده مشهدی انتقادهایی هم به وضعیت داستاننویسی در کشور دارد. وقتی نظرش را درباره داستان امروز ایران میپرسیم میگوید: فضای کلی داستان در کشور ما شبیه بزرگ کردن بچهای به دور از اجتماع و در خانه است. تلاشهایی به زبان خودمان داریم و کارهایی میکنیم، اما درهای دنیا به روی ما و درهای نویسندگی ما به روی دنیا بسته است. از قواعد بینالمللی تبعیت نمیکنیم و چوبش را هم داریم میخوریم. نویسندههای مطرح دنیا به کشور ما آمد و رفت ندارند و تعامل فرهنگیمان جز سالی یک بار رفتن به نمایشگاه کتاب فرانکفورت و صحبتهای خارج مرزی چیز دیگری نیست. با این درهای بسته از کجا و با چه سنجهای بفهمیم حال داستان ما چطور است؟
ابراهیمزاده پیشنهادی هم برای مسئولان فرهنگی دارد که آن را درد دل همه نویسندهها میداند: مخاطبم وزارت ارشاد و مسئولان دولتی هستند. ادبیات و داستان هنر است و هنر هراس ندارد. دورش ادبیات بیرحمانه حصار نکشید.