صدور هشدار سطح نارنجی هواشناسی کشور در پی تشدید بارش باران (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) «اوتیسم»، درخودماندگی خاموش | از هر ۷۰ نوزاد، یک نفر به اوتیسم مبتلا می‌شود شنبه و یکشنبه (۱۶ و ۱۷ فروردین ۱۴۰۴) در یزد به‌دلیل قطع‌بودن آب تعطیل شد انفجار مین در سردشت یک مصدوم بر جای گذاشت (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) آیا رژیم غذایی پرنمک خطر ابتلا به افسردگی را افزایش می‌دهد؟ زنان باردار در ماه‌های آخر بارداری تا حد امکان از رانندگی خودداری کنند برقراری ۷۲۸۰۰۰ تماس با اورژانس در نوروز توصیه‌های ایمنی برای سیزده بدر | در این مکان‌ها مستقر نشوید تصادف‌های صبح سیزده‌بدر در مشهد؛ ۱۴ مصدوم در دو حادثه رانندگی (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) معرفی ۲۲ هزار مرکز غیر بهداشتی به مراجع قضایی ۱۳ فروردین، بهانه‌ای برای آشتی با طبیعت است | مشهد، پرچمدار ترویج فرهنگ احترام به طبیعت باشد جان باختن ۷۴۷ مسافر نوروزی در ۱۸ روز استقرار ۳۹ آمبولانس و موتورلانس در بوستان‌های خراسان‌رضوی (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) گذراندن زمان در طبیعت، فواید بسیاری در حفظ سلامت روان دارد تولد نوزاد با وزن حدود ۴کیلو و ۹۰۰ گرم در قوچان  (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) ورود سامانه بارشی جدید از جمعه (۱۵ فروردین ۱۴۰۴) ۱۳ فروردین، از افسانه پوریم تا جشن طبیعت ماهی های قرمز را فردا در رودخانه ها رها نکنید!+ویدئو تردد از تهران به شمال ممنوع شد (۱۲ فروردین ۱۴۰۴) مقصران سانحه واژگونی اتوبوس کرمان _ مشهد شناسایی شدند ماجرای فرود اضطراری هواپیمای کویتی در فرودگاه زاهدان چه بود؟ ترافیک سنگین در جاده‌های شمال (۱۲ فروردین ۱۴۰۴) شمار جان‌باختگان ناشی از تصادفات در نوروز ۱۴۰۴، به ۷۰۴ نفر رسید (۱۲ فروردین ۱۴۰۴) پایان گروگان‌گیری پدر آیسان اسلامی بلاگر معروف پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی برای ۱۲ و ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ یک کنشگر محیط زیست: مردم در سیزده‌به‌در، جز ردپا چیزی در طبیعت باقی نگذارند آغاز موج بازگشت مسافران نوروزی | احتمال اعمال محدودیت‌های مقطعی در محور‌های شمالی پیش‌بینی بارش باران قابل ملاحظه در برخی نقاط کشور (۱۲ فروردین ۱۴۰۴) کاهش ۱۵ درصدی آمار فوتی‌ها در تصادفات نوروزی خراسان رضوی (۱۱ فروردین ۱۴۰۴) سه تصادف پیاپی در خراسان رضوی با ۱۶ مصدوم | ۲ مصدوم با بالگرد به بیمارستان منتقل شدند (۱۱ فروردین ۱۴۰۴) توضیحات رئیس پلیس راهور فراجا درباره حادثه اتوبوس کرمان-مشهد
سرخط خبرها

کویر ابری نسرین

  • کد خبر: ۱۵۰۹۰۷
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۵
کویر ابری نسرین
نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود.

گاهی امید، همان چند لکه ابری است که روی کویر پهناور تفت خورده پیدایش می‌شود. حتی اگر نبارد، دست و پای ناامیدی را جمع می‌کند تا مبادا رگ و ریشه تک درخت کویر را بخشکاند.

گل‌های صورتی رنگ آستین‌های نسرین به من می‌گفت در زندگی پردرد او هنوز رگه‎هایی از امید هست؛ گرچه خودش این اعتقاد را ندارد.

ما تکیه زده بودیم به نیمکت باغ ملی و داشتیم حرف می‌زدیم. یعنی نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود. همسرش همین دو سال پیش سکته کرد و تمام شد.

نسرین می‌گوید تمام شدن حسین، نقطه پایان زندگی او هم بوده. حالا نسرین مانده و سه بچه قد و نیم قد که مادرشان را بابا هم می‌بینند. وقتی داشت توی باغ ملی از روزگار سخت و سرد بی سرپناه بودنش می‌گفت، دستش را بالا و پایین می‌کرد. مانتو مشکی بلند و نسبتا براقی پوشیده بود که روی آستین هایش شکوفه‌های ظریف صورتی رنگی گلدوزی شده بود، شکوفه‌هایی که من می‌توانستم عطر ملایم و گرمشان را حس کنم. آن شکوفه‌ها در زمینه براق مشکی، خودنمایی می‌کرد و وسط زمستان، بهار را تداعی می‌کرد.

نسرین گفت برای بیوه شدنش هنوز خیلی زود بود و بعد بغض کرد. حسین برای او، خانه‌ای کوچک به جا گذاشته و آب باریکه‌ای که اداره بیمه آخر هر ماه به حسابش می‌ریزد. همه این‌ها شکر خدا دارد، اما نسرین بی کس و کارتر از این شده که این نعمت‌ها را ببیند. او تنهایی عذاب آورش را‌ می‌بیند و مادرشوهری را که پیر و فرسوده و زمین گیر شده و وبال گردن عروسش. نسرین دربه در دنبال کاری است که بتواند برایش درآمد اضافه‌ای داشته باشد. از آن طرف، پسرش توی خانه بند نمی‌شود، دنبال رفیق بازی است و بعضی مواقع تا نیمه شب برنمی گردد.
گفت: خیلی کم آورده ام. بابا که بالا سر بچه نباشد، سخت می‌شود.

آستینش را با آن شکوفه‌های صورتی بالا آورد و اشکش را پاک کرد. دست گذاشتم روی بازویش و دلداری اش دادم. آن گل‌ها زیر انگشتان دست من پنهان مانده بود، اما عطرشان را توی شامه ام حس می‌کردم؛ بویی سرخوش.

گفت: دیروز رفتم همان چهار تکه طلایم را بفروشم که این پسر، گوشی سامسونگ بخرد. ازبس بهانه می‌گیرد که به او توجه نمی‌کنم. گاهی دلم می‌خواهد خودم را از یک بلندی پرت کنم و خلاص شوم.

بعد دوباره دستش را بالا آورد و اشکش را پاک کرد و آن شکوفه‌ها به تکان افتاد. از روی نیمکت به پشت سرمان اشاره کرد و گفت: همین مغازه‌های پشت، طلا‌ها را فروختم. پول را ریختم به کارتش.
بعد گفت: سرراه رفتم جنت، از غصه دلم این مانتو را خریدم. قشنگه؟

لبخند زد و حس کردم چشمانش برقی می‌زند. گفتم: شکوفه هایش محشرن.

خنده اش عمیق‌تر شد و گفت: تا دیدمش گفتم باید بخرم. حیفم می‌آید تنم کنم. نگهش می‌دارم برای عروسی خواهرزاده ام.

گفتم: همیشه به شادی.

وقت خداحافظی که سوار اتوبوس می‌شد، روی پله برایم دست تکان داد و همه آن شکوفه‌ها پخش شد توی خیابان. من نگرانش نبودم. ابر‌هایی روی کویر زندگی اش در حرکت بودند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->