اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

لمس رنگ ها

  • کد خبر: ۱۶۵۹۵۷
  • ۰۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۸:۵۷
لمس رنگ ها
معلممان می‌گوید: خدا شما نابینا‌ها رو بیشتر دوست داره، چون نمی‌بینید. ولی من گفتم: خانم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم.

معلممان می‌گوید: خدا شما نابینا‌ها رو بیشتر دوست داره، چون نمی‌بینید. ولی من گفتم: خانم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم. بعد گفت: خدا دیدنی نیست، ولی همه جا هست. آسمون، جنگل، گل، برگ، تو بال پروانه، دریا، ماهی ها، مرغای آبی... می‌تونید اون رو حس کنید. گفت: شما با دستاتون لمس می‌کنید، با گوشتون می‌شنوید و با قلبتون می‌بینید.

حالا من همه جا را می‌گردم تا یک روزی بالاخره دستم به خدا بخورد. آن وقت بهش می‌گویم، هرچه توی دلم هست بهش می‌گویم.
صدای بال زدن کبوتر‌ها را می‌شنوم؛ می‌نویسم سفید!

مارجان می‌گفت: این جایی که می‌ری خدا خیلی نزدیک‌تر از جا‌های دیگه است
صدای گریه‌های یک زن را می‌شنوم؛ می‌نویسم بنفش
مارجان می‌گفت: اونجایی که می‌ری صاحبش عزیز خداست
صدای خنده‌های یک بچه را می‌شنوم، می‌نویسم صورتی.
مارجان می‌گفت: اونجا هرچی خواستی بگو، هرچی خواستی بخواه.

صدای همهمه و رفت و آمد اطرافم را پر کرده، عده‌ای صلوات می‌فرستند؛ می‌نویسم آبی.
مارجان گفت: رفتی سلام کن، می‌شنوه، جواب می‌ده. بلند سلام می‌کنم. بوی عطری شبیه گل یاس‌های حیاط مارجان می‌خورد به دماغم
صدای یک آهنگی بلند می‌شود، مردم می‌گویند: نقاره می‌زنن؛  حالم خوب است؛ می‌نویسم سبز.
حالا می‌خواهم هر چه توی دلم هست را بگویم! بگویم چشم هایم... بگویم من رنگ‌ها را خیلی دوست دارم اما...
اما....
اما نه! می‌گویم مارجانم سلام رساند.

عکس: صادق ذباح

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->