حسن کامشاد پس از یک قرن زندگی درگذشت (۲ خرداد ۱۴۰۴) نامزدهای هجدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت معرفی شدند + فهرست امتیازات «زن و بچه» و «یک تصادف ساده» در جدول منتقدان اسکرین دیلی (جشنواره کن ۲۰۲۵) واکنش منتقدان به فیلم «زن و بچه» سعید روستایی | یک درام خانوادگی پرتنش و تکان‌دهنده‌! اوشین مهمان برنامه ۱۰۰۱ و جناب خان می‌شود + زمان پخش و تیزر بازیگر برنده اسکار در فیلم جدید «بازی‌های گرسنگی» سعید روستایی و پیمان معادی در کن ۲۰۲۵ + عکس واکنش رامبد جوان به شباهت «۱۰۰۱» با «خندوانه» فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۱ و ۲ خرداد ۱۴۰۴) + خلاصه داستان و شبکه پخش یادی از فضل‌الله آل داود، ملقب به بدایع‌نگار آستان قدس رضوی | صدای مردم بی‌صدا بود اولین تریلر انیمیشن «زوتوپیا ۲» منتشر شد + فیلم فیلم‌برداری سریال حضرت «موسی (ع)» به زودی آغاز خواهد شد هنر از یادرفته نقاشی قهوه خانه‌ای؛ در گفت‌و‌گو با محمدرضا حمیدی، از معدود بازماندگان نقاشی قهوه خانه‌ای کشور نقد ادبی و داستان نویسی ایران در گفت وگو با حسین آتش پرور | اگر نویسنده حرفی نداشته باشد، گم می شود تأثیر قطعی برق بر وضعیت چاپخانه‌ها و صنعت نشر کتاب مشهد | نمایشگاه تمام شد، کتاب‌ها چاپ نشد آغاز فروش بلیت کنسرت «ایرانم» علیرضا قربانی با قطعات جدید
سرخط خبرها

در سمت تواَم

  • کد خبر: ۱۶۶۴۵۳
  • ۰۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۸
در سمت تواَم
پشت پنجره فولاد ایستاده ام و مانده ام چه بگویم. صدایی توی ذهنم می‌پیچد؛ «یا رفیق من لا رفیق له»

آسمان شکم انداخته است روی زمین، سرد و عبوس و چهره درهم کشیده! بی تابم و مضطرب. علتش را پیدا نمی‌کنم. برای همین یک جا بند نمی‌شوم و دستم به کاری نمی‌رود. هی طول اتاق را قدم می‌زنم و برمی گردم.

هی می‌ایستم پشت پنجره و به ناکجا آباد مغشوش ذهنم نگاه می‌کنم. باران تاب می‌خورد و خودش را به هر جایی که می‌رسد می‌کوبد، انگار درونم شعله‌ای زبانه می‌کشد. پنجره را باز می‌کنم. به تنها خرمالوی باقی مانده نوک درخت سال خورده میان حیاط نگاه می‌کنم.

برگ هایش ریخته اند و فقط او آن بالا مانده است و دو دستی چسبیده است به انتهای شاخه. حالم حال آن خرمالوست که ترس از افتادن دارد. پنجره را می‌بندم. کبوتری خودش را می‌کوبد به شیشه، دوباره پنجره را باز می‌کنم، اما کبوتر سفید بعد از کمی سردرگمی بلند می‌شود و هراسان توی آسمان زیر باران پرواز می‌کند.

پرنده‌ای میان سینه ام دست و پا می‌زند و در مسیر سینه تا گلویم بالا و پایین می‌رود. طبق عادت دوباره و چندباره گوشی را مرور می‌کنم. اینستاگرام، تلگرام، واتس آپ... این دخمه‌های رنگارنگٍ هزار تو هم خالی است و مرا خالی نمی‌کند. یک کبوتر سفید.

کیفم را بر می‌دارم و چادرم را روی سرم می‌کشم و می‌روم سمت در خروجی! مادرم می‌پرسد: «کجا می‌ری یه دفه تو این بارون! لا اقل چترت رو ببر. بارون میاد سرما می‌خوری؟»
شانس می‌آورم که توی این باران تاکسی گیر می‌آورم. رادیو روشن است و صدایی خش دار و مغموم شعری را دکلمه می‌کند. همراهش می‌شوم و جملاتش را تکرار می‌کنم. «در سمت تواَم، دلم باران، دستم باران، دهانم باران، چشمم باران...»

پبه میانه صحن که می‌رسم پرنده دوباره از سینه ام خود را می‌رساند به میانه گلویم و این بار پر می‌گیرد و می‌رود.

پشت پنجره فولاد ایستاده ام و مانده ام چه بگویم. صدایی توی ذهنم می‌پیچد؛ «یا رفیق من لا رفیق له»

در پاسخش می‌گویم: «هر اسم تو را که صدا می‌زنم //ماه در دهانم هزار تکه می‌شود»

عکس: محمدجواد مشهدی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->