به گزارش شهرآرانیوز رضا شاه که تاج گذاری میکرد، محمدرضا و خواهر دوقلویش اشرف، شش ساله بودند و این آغاز زندگی کاخ نشینی خانواده پهلوی بود. زندگی اشرافی و مجللی که اتومبیلهای آمریکایی، اسب سواری، صد تومان مقرری ماهیانه و معلم زبانهای فرنگی خانوادگی، گوشه کوچکی از رفاه شاهزادههای کوچک بود. اشرف، اما در میانه زندگی شاهانه اش، از کمبود محبتی رنج میبرد که در کشاکش توجه به خواهر بزرگ ترش شمس و برادرش محمدرضا او را به انزوا میکشید. پدرش رضا نیز بیش از هرکس، با خانواده اش از باب جدیت و استبداد وارد میشد.
اشرف چهارده ساله بود که نخستین سفر خود به اروپا را تجربه کرد. سفری که به همراه خانواده، برادرش محمدرضا را به سوئیس همراهی میکرد تا به تحصیلاتش ادامه دهد، اما اصرار او به پدر برای اقامت در سوئیس و ادامه تحصیل با مخالفت جدی همراه شد.
پس از این سرخوردگی، سوغات او از رویارویی با غرب، نمایش فرهنگ اروپا و تغییر الگوی ایرانی بود که آن را نخستین بار با حضور در جشن فارغ التحصیلی، بدون حجاب ایرانی، ابراز کرد. هفده ساله بود که بر سر سفره عقد علی قوام نشست در حالی که ناکام در عشق نخستین زندگی و هم بازی دوران کودکی اش، مهرپور بود که با کشف توطئههای سیاسی پدرش تیمورتاش برای همیشه به مهرهای سوخته تبدیل شد.
آنچه او را به ادامه زندگی با قوام دل گرم میکرد، امکانات و قدرت اجتماعی سیاسی حاصل از ازدواج با او بود. با سقوط رضا شاه و خروج او از کشور، زمینه برای ابراز وجود اشرف که سالها زیر سایه استبداد پدرش در حال خفقان و سرکوب بود مهیا شد و با دخالت در تمام ارکان کشوری اعم از ساواک و سیاستهای داخلی و خارجی تا جایی پیش رفت که به مکملی برای تصمیم گیریهای محمدرضا، تبدیل شد.
روزنامههای اروپایی در آن ایام، اشرف را به واسطه قدرت مخفیانه پشت سلطنت، با عنوان «پلنگ سیاه» یاد میکردند.
سقوط مصدق در کودتای ۱۳۳۲ نیز نمونهای از تأثیرات او در امور مملکت بود که از نفرت او نسبت به مصدق ریشه میگرفت. پس از آن، با جذب رجال سیاسی برکنار شده در شاخهای سیاسی، به شکلی مستقل در حوزه قدرت و سیاست ورود کرد و به طور بی رحمانهای به مخالفان خود واکنش نشان میداد.
از جمله آتش زدن روزنامه نگار و شاعری به نام کریم پور که از هواداران مصدق بود. حسین فردوست که از دوران کودکی هم بازی محمدرضا و اشرف بود در خاطرات خود اذعان دارد اشرف از فاسدترین زنان جهان بود که به واسطه اعتیاد، قاچاق مواد مخدر و روابط نامشروع متعدد او را شیطان لقب میدادند.
اشرف، در بحبوحه انقلاب اسلامی نیز پیش از برادرش از کشور خارج شد و به فرانسه و آمریکا پناه برد و ثروت بادآورده اش را تا سالها با امید براندازی نظام نوپای جمهوری اسلامی، هزینه کرد.
ثروت نامشروعی که با پوشش خیریه و فعالیتهای اجتماعی نظیر شورای عالی جمعیت زنان ایران، جمعیت زنان صلح جو، سازمان زنان و.. به دست آورد و به واسطه آن، نیمه دوم زندگی اش را در آمریکا تا هنگام مرگ سپری کرد تا اینکه در زمستان سال ۹۴ در سن نودوشش سالگی پس از تجربه بیماری آلزایمر، به هلاکت رسید.
اشرف، قاچاقچی بین المللی بود و به طور مسجل، عضو مافیای آمریکا بود. او هرجا که میرفت، در یکی از چمدان هایش هروئین حمل میکرد و کسی هم جرئت نمیکرد آن را بازرسی کند. این مسئله از سوی بعضی از مأموران به محمدرضا پهلوی گزارش شد که اشرف چنین کاری میکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویند این کار را نکند. همین!
خاطرات حسین فردوست / ص ۲۲۳
اشرف پس از چند سال زندگی مشترک با «احمد شفیق» که به صورتی فضاحت بار با او ازدواج کرد، از او خسته و بیزار شد و درحالی که هنوز همسر شرعی شفیق به حساب میآمد، به «رزم آرا» رئیس ستاد کل ارتش شاهنشاهی روی خوش نشان داد. زیرا دوست داشت این چهره مقتدر در هیئت حاکمه را عاشق و دل خسته خود ببیند. آن هم در شرایطی که رزم آرا متأهل بود و از همسرش خانم «هدایت» (خواهر صادق هدایت) صاحب چند فرزند بود. بدین ترتیب یک ماجرای دیگر در کارنامه زندگی پر از فساد اشرف ثبت و نامه نگاریهای عاشقانه میان این زن و مرد متأهل آغاز میشود.
روزنامه کیهان، مورخه ۱۱/ ۲/ ۱۳۳۵