رادمنش | شهرآرانیوز؛ یک تجربه زیسته، قرار گرفتن در یک موقعیت و حاصل شدن چیزی خلاف انتظار و ماجراهای پس از آن، ایده و انگیزهای شد که سپیده دولتشاه دست به نوشتن شاهنامهای بزند به روایت خودش؛ «شاهنامه به روایت سپیده». او وقتی دختر خردسالش را به برنامه اجرای نقالی برده بود، متوجه شد میزان شور و هیجان و شیوه اجرا و حتی صدای قدرتمند و پر صلابتِ نقال مناسب سن کودک نیست و نه تنها باعث جذب و ورود این قشر به دنیای شاهنامه نمیشود که میتواند با ایجاد ترس در آن ها، دافعهای هم داشته باشد. او در جلسه رونمایی کتابش که در مشهد برگزار شد، گفته بود روایتی مادرانه از شاهنامه داده است.
او سعی کرده اثری تولید کند برای پدر و مادرها، مربیان و همه بزرگ ترهایی که میخواهند کودکان را با شاهنامه آشنا و وارد این دنیای شگفت کنند. سپیده دولتشاه حقوق خوانده و در همین زمینه مشغول است، اما به گفته خودش نقاشی و مطالعه، مشغولیتهای جدایی ناپذیر زندگی او از نوجوانی تاکنون است. چند سالی است قصه گویی برای ردههای سنی مختلف را تجربه میکند و «شاهنامه به روایت سپیده» نخستین کتاب اوست که درباره آن گفت وگویی با او داشته ایم.
البته او به لطف فضای مجازی تجربهای در خوانش قصه گونه ادبیات کهن فارسی برای عموم داشته و در مجموع، قصههایی از شاهنامه را برای ۱۰ هزار نفر و مثنوی معنوی را برای ۶ هزار نفر خوانده است. او با تکیه به این تجربه میگوید: با دیدن بازخوردهای جالب مخاطبان به این باور رسیده ام که تکه گمشده برای آشتی مردم با ادبیات کهن را یافته ام و اگر عمری باقی باشد این شیوه را ادامه خواهم داد.
تمرکز من روی روایتی قصه محور از شاهنامه است. متنی که به دور از کلمات مهجور و ثقیل باشد. برای باورپذیرترشدن، گفتگوهای بین شخصیتها را به نوع صحبت روزمره مان نزدیک کرده ام. اگر قصهها را با صدای بلند و کمی طمأنینه بخوانید، متوجه خواهید شد که مشغول اجرای یک نمایش نامه صوتی هستید که به نظر من این بهترین راه حل برای والدینی است که میگویند قصه گفتن بلد نیستند.
داستان کتاب من از یک اجرای نقالی آغاز شد. به خیال علاقهمند کردن دخترم به شاهنامه او را به دیدن مراسم نقالی برده بودم، محو در حرکات و اجرای زیبای مرشد، ناگهان متوجه شدم دخترکم وحشت زده پشت من پنهان شده و به خودش میلرزد. آن شاهنامه خوانی با صدایی فریاد مانند، آن دست زدنها و آن پا کوبیدنها چنان او را ترسانده بود که شبها از نگرانی مرد عصا به دستی که فریاد میکشید، دیگر نمیخوابید و من مدتها برای بازگرداندن آرامش به دخترم نیازمند کمک گرفتن از مشاور شدم... بعدها بدون اینکه اسمی از شاهنامه ببرم قصههای لطیف و پر هیجان جناب فردوسی را برای او تعریف کردم و وقتی اشتیاق شنیدن را در او دیدم فهمیدم باید در شیوه روایت، ابزار و اجرا نوآوری به خرج داد.
نوشتن این کتاب سه سال زمان برد و در آن از چهار تصحیح شاهنامه استفاده کردم؛ تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق، مسکو، ژول مول و دست نویس لنینگراد و همچنین حدود سی منبع معتبر در حوزه تاریخ، هنر و ادبیات فارسی بهره برده ام. در مقدمه کتاب تأکید کرده ام که شیوه روایت من کاملا وفادارانه به ابیات است. این به معنی خط به خط نوشتن معنی هر بیت نیست.
روش کار من به این ترتیب بوده که ابتدا کل ابیات یک مبحث را برای خودم معنی و نکات ظریف آن را یادداشت کرده ام بعد آن را با حفظ امانت و بدون اضافه کردن شاخ و برگ بیشتر به قالب قصهای قابل فهم درآورده ام. در شاهنامه بسیاری از وقایع بارها تکرار و یادآوری میشوند که من آنها را با توجه به حوصله مخاطب به طور خلاصه بیان کرده ام. برای طراحی و صفحه آرایی کتاب هم وقت و هزینه زیادی صرف شده و به طور غیرمستقیم مخاطب را برای تشخیص بازههای زمانی و تصور شخصیتها راهنمایی میکند.
ببینید، اگر پدر و مادر حقیقت یک قصه، ضعف و قدرت شخصیتها و پندی را که در آن مستتر است، درک کنند به راحتی میتوانند در جایگاههای مناسب زندگی برای تعلیم فرزندانشان از آنها استفاده کنند. پس اختصاص زمانی مختصر، اما به صورت پیوسته برای روایت قصه ها، تشخیص لحظهای روحیه فرزند برای انتخاب یک ماجرا، آرامش و تعجیل نداشتن در قصه گویی و افزایش دایره لغات آنها به صورت غیرمستقیم باید مدنظرشان باشد.
قطعا نظر آنها محترم است. متخصصان و استادان عرصه ادبیات، گوهر شناسان فرهنگ و دانش این سرزمین هستند، پس مسلما به کمتر از جواهری با خلوص بالا راضی نمیشوند. اما شاید بد نباشد که بضاعت اندک افراد عادی را هم که دوست دارند لحظهای این جواهرات را در دست بگیرند، لحاظ کنند. چرا که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید پس من مسئله را آن قدرها بغرنج نمیبینم، تکلیف روشن است. کسانی که به نظم انس و الفت دارند و درک صحیحی نسبت به محتوای ابیات دارند، مسلما مستقیما با خود اشعار شاهنامه ارتباط برقرار میکنند. گروهی هم که عاشق نظم هستند، اما معانی و ظرایف را متوجه نمیشوند با بهره گیری از متخصصان این حوزه به مراد خودشان میرسند. نمونه آن جلسات شاهنامه خوانی بسیار پر شوری که در همه شهرها برگزار میشود.
اما کسانی که به شعر علاقه ندارند یا آن را نمیفهمند یا وقت یا حوصله زمان گذاشتن برای درک معانی ابیات را ندارند چه؟ آنها را خط بزنیم؟ مگر نه اینکه شاهنامه مهمترین سندِ عظمت زبان فارسی است که مجموعهای از تاریخ و فرهنگ ایرانیان را با همه ابعاد زندگی، اعتقادات، باورها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی شان در خود جای داده است؟
پس خلاقانهترین کار از نظر من ابتدا آشنا ساختن مردم عادی با محتوای اصلی هر قسمت از شاهنامه است، بعد ایجاد اشتیاق برای خواندن اصل ابیاتی که حالا قصه آن را به خوبی میدانند؛ که من با تجربه قصه گویی از شاهنامه برای ۱۰ هزار نفر و مثنوی معنوی برای ۶ هزار نفر در فضای مجازی و دیدن بازخوردهای جالب مخاطبان به این باور رسیده ام که تکه گمشده برای آشتی مردم با ادبیات کهن را یافته ام و اگر عمری باقی باشد این شیوه را ادامه خواهم داد.
پاسخ شما را با خاطرهای از یکی از دوستانم میدهم. چند سال پیش در یک اردوی دانش آموزی مقطع دبیرستان، بچهها را به دیدن طاق بستان کرمانشاه برده بودند. مربیِ همراه، دبیر ریاضی بوده و دانش آموزان هر سؤالی درباره آنجا پرسیده بودند، به سادگی گفته بود: «نمی دانم!» انشای اغلب دانش آموزان از خاطرات سفر هم جالب بود. اغلب روایتی بود از شادی بسیار در اتوبوس و بعد بازدید از چند کنده کاری روی دیوار و بستنی عسلی! آورده این اردو با آن همه هزینه چه بوده است؟
گذشته از برنامه ریزی غلط فضاهای آموزشی، اصولا ما از دبیر ریاضی انتظار نداریم اطلاعات تاریخی عمیقی به دانش آموزان بدهد، زیرا تمرکز تحصیلی و شغلی او چیز دیگری است. اما به عنوان یک مادر چه؟ اگر آن مربی قبلا قصههای شاهنامه یا خمسه نظامی را آموخته بود، بچهها دست خالی برمی گشتند؟ قصه خسرو و شیرین یا اردشیر دانش آموزان را مشتاق مشاهده بیشتر آن فضا نمیکرد؟
پس قصه گویی والدین از ادبیات کهن در دوره سنی خاصی از فرزندان اهمیت بالایی دارد و نقش بسزایی در علاقهمند کردن نسل نو به داشتههای فرهنگی غنی مان ایفا میکند. بسیاری از پدر و مادرها نقش خود را در زندگی فرزندانشان به تأمین مالی و سرویس دادن روزمره به آنها تقلیل داده اند و در عین حال گله مندند که بچهها بیشتر وقت خود را با گوشی همراه میگذرانند. آیا وقت آن نشده که باب گفت وگوی هدفمند را با فرزندانمان باز کنیم؟ آیا زمان آن نرسیده که ذهن نوجوانانمان را نسبت به آنچه که از فرهنگ و تاریخمان به تاراج رفته آگاه سازیم؟