الهام ظریفیان | شهرآرانیوز عباس رثایی، هنرمند مشهدی، در بیست وچهارمین سال فعالیت تئاتری اش سی وپنجمین نمایشش به نام «مکبث» را روی صحنه برده است. این تئاتر برداشتی آزاد از تراژدی مشهور ویلیام شکسپیر به همین نام است که به شیوه مونولوگ یا تک گویی اجرا میشود. چنان که عباس رثایی روایتش را از این اثر نوشته است و آن را روی صحنه پلاتو تئاتر تماشاخانه شمایل کارگردانی و بازی میکند. او البته اجرای این تئاتر را از تهران در تماشاخانه ماه شروع کرد و پس از مشهد نیز قصد دارد این تئاتر را در کیش و اهواز اجرا کند. به همین مناسبت گفت و گویی با این هنرمند انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
این اثری است که به تنهایی آن را بازی و به جای چهارده شخصیت نقش آفرینی میکنم. «مکبث» یک تراژدی است، اما آنچه من نوشته ام و اجرا میکنم، مکبثی است به روایت خودم که به روز و امروزی شده است و به معضلات امروز جامعه ما میپردازد. تکنیک این نمایش مونولوگ انفرادی است؛ یک تک گویی بلند یک ساعته که به اتفاقات تراژدی «مکبث» وفادار است، اما از دیدگاه یک فرد ایرانی و شرقی به نام عباس رثایی روایت میشود.
فضای صحنه با یک چهارپایه طراحی شده، اما موقعیت نور در صحنه به شدت در توالی صحنهها و اتفاقات تعیین کننده است. روی عنصر نور خیلی تأکید داشتم. نورپردازی این کار را دستیار کارگردان، مسعود مهرگان، انجام داده که از قدیمیهای سینما و تئاتر کشور است.
آثار بومی که من کار کرده ام، به طور مشخص گونههای نمایشی ایرانی هستند. در واقع این نام برای آنها مناسبتر است. در تاریخ تئاتر ایران بعد از اسلام دو گونه نمایش داشته ایم؛ نمایش تعزیه که به حوادث عاشورا میپردازد و نمایش مضحکه یا نمایشهای تخت حوضی یا سیاه بازی. من سعی کرده ام در گونه تخت حوضی تخصص داشته باشم و هنوز در این راه درحال کسب علم هستم. منتها نمایشهای سیاه بازی من مدرن اجرا میشوند و نمادهای امروزی به خود میگیرند.
برای مثال «سیاه» در نمایش من دیگر آن لباس قدیمی را ندارد، لباسش قرمز، اما امروزی و جوان پسند است. فقط قسمتهایی از صورتش ممکن است سیاه باشد به عنوان نمادی از سیاه بازی. فرم و اصول موسیقی سنتی در آن رعایت میشود، اما واژگان و اشعارش به شدت امروزی است. من یک کمدی موزیکال به نام «تایلند» را آماده کرده بودم که اول قرار بود آن را اجرا کنم، اما «مکبث» را اسفند گذشته نوشته بودم و احساس کردم کار پرقدرتی است.
ترجیح دادم آن را اول اجرا کنم. ۷۲ صفحه دیالوگ را در ۹ روز حفظ کردم و بعد هر روز آن را روتوش و تمرین کردم. این طور بود که «مکبث» شکل گرفت. در این کار میخواستم هنر بازیگری و انرژی مضاعفی را که خداوند به من داده است، نشان بدهم. همین که به قول تماشاگران ۵۹ دقیقه روی صحنه باشم و احساس خستگی نکنم، برای من کفایت میکند و به این معنی است که کارم را درست انجام میدهم.
در واقع این کار یک جور رخ نمایی یا خودنمایی من در اجرای تئاتر غرب است. کار بعدی ام هم از ویلیام شکسپیر است به نام «ریچارد سوم». آن هم به شدت سنگین و طاقت فرساست و برای سال آینده آماده اش میکنم.
پیش از این هم کار تئاتر غرب داشته ام. سال ۱۴۰۰ «مضحکه میرزاچغوک» را با دوازده هنرپیشه روی صحنه بردم که بازخوانی «هملت» به لهجه مشهدی بود. درواقع تراژدی هملت را به مضحکه تبدیل کرده بودم و به شیوه تخت حوض و کمدی آن را اجرا کردم و تماشاگر را خنداندم.
سال ۱۴۰۱ نمایش «بازگشت به خانه» اثر ماتئی ویسنی، یک نویسنده معروف فرانسوی رومانیایی، را روی صحنه بردم که قصه سربازان جنگی بود که ارواحشان میخواست به وطن برگردد. من هم در زمینه تئاتر وطنی و هم در تئاتر غرب درحال کسب تجربه هستم. دلم نمیخواهد محدود شوم به اینکه بومی کارم، سیاه بازم یا هر چیز دیگری. بله، من سیاه بازی هستم که سعی میکنم هم زمان که ابزار و نمادهای تئاتر مملکت خودم و ریشههای آن را بازیابی و کشف میکنم، تلاش کنم در تئاتر غرب هم تجربه کسب کنم.
از طریق نورپردازی و همچنین با تغییر ژستها و صداها. برای مثال نقش سه خواهر جادوگر را با سه صدای مختلف اجرا میکنم، پادشاه یا مکبث را به همین صورت. حتی وقتی لیدی مکبث را میخواهم بازی کنم، سعی میکنم در بدن و نوع جنس بازی خودم، روح زنانگی لیدی مکبث را جاری کنم.
بزرگترین خوبی یک مونولوگ برای بازیگر، دیده شدن و تثبیت شدن او در ذهن و قلب تماشاگر و همین طور منتقدان است. میتواند توانمندیهای بازیگر را بهتر نشان و پرورش بدهد. همچنین به بازیگر جرئت میدهد که خودش را به عنوان یک بازیگر قدرتمند تثبیت کند. اینکه من یک تنه در این شهر دارم مونولوگ کار میکنم و از پا نمینشینم، یک مبارزه است.
حمید کیانیان بعد از دیدن این تئاتر به من گفت سختترین نوع اجرای روی صحنه، تک گویی یا مونولوگ است. بله، با شما موافقم. در این ۲۴ سال کسی را ندیدم که به انرژی و پشتکار من بتواند مونولوگ کار کند. این دوازدهمین تک گویی من در این مدت بوده است. من سالها در مهدکودکها تئاتر را به عنوان بازی درمانی کار میکردم و چند سال است که خدا به من دوقلو داده است.
سعی کرده ام با انرژیای که از تجاربم در مهدکودکها و از ارتباط با دوقلوهای خودم دارم، کودک درونم را حفظ کنم و زنده نگه دارم. این کودک درون به من این جرئت و جسارت را میدهد که به سمت تراژدیهایی مانند «مکبث» بروم. این سرزندگی درون من است که اگر شاداب بماند و مدام آبیاری شود، به خلق مونولوگهای طولانیتر و بهتری منجر میشود.
ضمن اینکه با وجود نظر برخی دوستان و همکاران که معتقدند در تئاتر باید طراحی صحنههای عظیم کنند و دروتخته و چوب و شیشه و اشیای بزرگی را روی صحنه نمایش بیاورند، من این نظر را قبول ندارم. با احترام به همه آن ها، نظر من این است که حرف امروز تئاتر مدرن، بدن آماده و بیان مسلط و قوی بازیگر است و البته عنصر نور که میتواند به شدت در قدرت تخیل و تصور تماشاگر اثرگذار باشد.
شاید نیازی به این همه تجهیزات نباشد. متأسفانه یا خوشبختانه ما در تئاتر مشهد همچنان درگیر همین طراحیهای صحنه هستیم. وقتی هم که صحبت میشود، میگویند سلیقه تماشاگر مشهدی این طور عادت کرده است. من با این دیدگاه موافق نیستم. فکر میکنم با یک مونولوگ هم اگر درست و جذاب اجرا شود، میتوان تماشاگر را یک ساعت روی صحنه نگه داشت.
نه اصراری ندارم. در این اثر خواسته ام که این طور کار کنم. گاهی هم سمت نمایشهای پربازیگر میروم. کمدی موزیکال «تایلند» من هشت بازیگر دارد. «بازگشت به خانه» چهارده بازیگر داشت. پربازیگر هم کار میکنم، اما مطلوب من در زمانی که حالم خوش است، این است که مونولوگ کار کنم یا دست کم یک کار دونفره زن و مردی.
اصلا ماجرا این نیست که من تئاتری را یک نفره روی صحنه میبرم یا چندنفره؛ مهم این است که آیا عباس رثایی هربار روی صحنه میرود، میتواند باعث شود تماشاگر با اثر ارتباط برقرار کند، جوری که نتواند تکان بخورد و گذر زمان را حس نکند، صدای جریق جریق صندلی را نشنود، به ساعتش نگاه نکند، با موبایلش بازی نکند یا پچ پچ نکند؟
نقل قولی هست که به گمانم از مرحوم عزت ا... انتظامی باشد. میگوید بازیگر کهنه کار اگر هر شب دلش نلرزد و استرس اجرا نداشته باشد، بازیگر نیست. مانند دروازه بانی که اگر گل نخورد، دروازه بان نیست. نمیدانم این نترس بودن من از کجا نشئت میگیرد، ولی خداوند خیلی به من کمک میکند.
انرژیای که از سمت تماشاگران و دوستانم میگیرم یا حتی از کسانی که از کارهای من خوششان نمیآید هم به من انگیزه میدهد. عشقی که از خانواده ام میگیرم و محبتی که جامعه به من نثار میکند، همه اینها باعث میشود عباس رثایی جسور باشد؛ آن قدر جسور که سراغ «مکبث» برود که کاری به شدت عرق ریز و طاقت فرساست. بعد از تمام شدن نمایش، تماشاگران آن قدر دست میزنند که من شرمنده میشوم، ولی مهمتر آن است که تماشاگر شگفت زده سالن را ترک میکند. این برای من مهم است.