امروز پرسش بنیادین درباره هر اثر ادبی کلاسیک این خواهد بود که «کارکرد آن اثر در امروز و هنوزِ جامعه ایرانی چیست؟» اگر بر این باوریم که ادبیات فارسی آینه تمام نمای تاریخ و فرهنگ ماست و در تنگناها و دشواریها همچون جان پناه و گریزگاه بوده و شادیها و غم ها، بهروزیها و تیره روزی ها، فرازها و فرودها، شکستها و پیروزی هایمان را در آن آینه به تماشا نشسته ایم، پس باید در مواجهه آگاهانه و خوانش خردورزانه هر یک از آثار سترگ ادبیات غنی فارسی این پرسش را پیش کشید و به پاسخ آن اندیشید.
پاسخ این پرسش درباره اثری مثل «شاهنامه» فردوسی اهمیت دوچندان دارد. «شاهنامه» با به کارگیری بن مایههای اسطوره ای، روایت ژرفترین لایههای وجودی انسان ایرانی است و از همین رهگذر، آن را شناسنامه ملی ایرانیان نامیده اند. پیوند «شاهنامه» با هویت جمعی ایرانیان، آن را به کتاب بالینی این قوم در طول تاریخ خود بدل کرده است. ازاین رو، ایرانیان همواره در پاسخ به پرسش «کیستی» خود، به «شاهنامه» مراجعه کرده و خودشان را در جهان آن یافته اند.
اما بهترین حالت «آگاهی تاریخی» برای هر قوم و ملت، سودجستن از آن برای ساختن حال و آمادگی برای آینده خواهد بود. یکی از خویش کاریهای «شاهنامه» فردوسی و از مهمترین ارزشهای آن همین ویژگی است. «شاهنامه» «بر رهِ رمز» است و همین رمزینگی، دروازههای تأویل و تفسیر حالات و مقامات انسان ایرانی در طول سالیان را بر او گشوده نگه داشته است. از میان رموز پرشمار نهادینه در «شاهنامه»، یکی هم فرهنگ پرسشگری و ادب مبتنی بر پرسش است.
پرسش را به معنای طرح مسئله به کار میبرم؛ در مقام بازاندیشی به مسائل بنیادین، در جایگاه اندیشیدن به آنچه بدیهی پنداشته میشود. از این منظر، فردوسی و «شاهنامه» از یک سو خود میراث دار حکمت ایرانشهری اند و از دیگرسو پل انتقال این حکمت به پس از خود؛ پدیدهای که به آن «تداوم فرهنگی» میگویند و آن است که تاریخ ایران نه مانند پاره خطی است که به دورههای مختلف تقسیم شود، بلکه همچون خط ممتدی است که از هزارههای دور تا امروز و هنوز و همواره ما ادامه دارد. چنان که گاتها، نخستین رویکرد فکری مکتوب ایرانیان، نسبت به جهان و به خود آمیخته به پرسشگری بوده است؛ مینوی خرد نیز مجموعهای از پرسشهای دانا از روح خرد است.
فردوسی نیز در «شاهنامه» آغاز کار خود را با یک پرسش رقم میزند:
بپرسیدشان از کیان جهان
وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی در آغاز، چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیک اختری
بر ایشان بر آن روز گُندآوری؟
او همچنین در خطبههای آغازین داستانهای «شاهنامه»، پرسشهای بنیادین پیش میکشد و خواننده را به تأمل وامی دارد:
اگر تندبادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر؟
هنرمند گوییمش ار بی هنر؟
اگر مرگ داد است، بی داد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
دکتر حسن قاضی مرادی بر آن بود که «شک کردن در همه چیز و به پرسش درآوردن هر موضوعی بنیان پیشرفت و تعالی انسان است. حیرت به پرسش درآمده آغاز راه شناخت است و از منظر مفهوم پرسشگری، گذار از جامعه سنتی به جامعه متجدد، گذار از جامعهای پاسخ جو به جامعهای پرسشگر است»؛ و این پرسشگری همان میراث فکریای است که به دست فردوسی تثبیت شده و توسط خیام به اوج رسیده است. چنان که «گفتمان خیامیت» با شعر شک و فلسفه تردید و روحیه عصیان، به نام حکیم نیشابور زبانزد شده است، اما کیست که با خواندن «شاهنامه» درنیابد که «خیامی ترین» اندیشهها را میتوان در «شاهنامه» فردوسی یافت:
بیا تا به شادی دهیم و خوریم
چو گاه گذشتن بوَد بگذریم.