اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

علی‌اکبر قاضی‌زاده: چه خوب که این روز‌ها را ندید!

  • کد خبر: ۲۴۸۶۸
  • ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۰
علی‌اکبر قاضی‌زاده: چه خوب که این روز‌ها را ندید!
قندی یکی از چند وجودی است که در چند دهه دانش روزنامه‌نگاری (نه علم ارتباطات) را به جوانان آموخت. بسیاری از بچه‌هایی که امروز در تحریریه‌ها کار می‌کنند یا حالا سرگرم شغل دیگری هستند، از دانسته‌ها و تجربه‌های او بهره برده‌اند.
به گزارش شهرآرانیوز، علی‌اکبر قاضی‌زاده، استاد ارتباطات، در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: «حالا ۵ سال می‌شود که حسین قندی را کنارمان نداریم. وقتی بیماری‌اش بالا گرفت، با چند نفر از دوستان و همکاران جمع شدیم تا برایش کاری بکنیم. دیر شده بود. دوستان خیلی زحمت کشیدند. حسین، اما رو به راه نبود.
حسین را اولین بار سال ۵۱ در دانشکده ارتباطات دیدم. من، دانشکده را تمام می‌کردم و او تازه آمده بود. سر هر ماه روی تابلو اسمش می‌آمد که به دفتر رجوع کند. برایش پول می‌فرستادند. از همان زمان تمیز و خوب می‌پوشید و خوب حرف می‌زد. بعد‌ها در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها بیشتر توانستیم همدیگر را ببینیم. چه روزگار خوبی بود. در فاصله میان دو کلاس فرصتی برای حرف زدن و خبردار شدن داشتیم. بعد در جامعه و طوس همکار شدیم. او و مسعود شهامی‌پور در اتاق سردبیری می‌نشستند؛ همسایه احمدرضا دالوند که حسین او را «دال بزرگ» صدا می‌کرد.
داشتیم نوعی روزنامه‌نگاری را تمرین می‌کردیم که دوست داشتیم. دور دوم کار آن تشکیلات، قندی دیگر همراهی‌مان نکرد. با فریدون صدیقی و رضاییان انتخاب را گرداندند.
من هرگز از حسین، از زندگی خصوصی، گذران، مشکلات و دغدغه‌هایش چیزی نشنیدم. خیلی اهل گفتن از درونیات نبود. دل‌مشغولی‌های دیگران را هم به شوخی می‌گرفت. اولین بار که دیدم چیزی در وجودش عادی نیست؛ پاییز ۹۱ بود: با چند داور دیگر در دفتر فریدون صدیقی در خیابان نجات‌اللهی جمع بودیم. کار که تمام شد، از حسین پرسیدم، وسیله داری؟ نداشت. گفتم: کجا؟ گفت: شمرون؛ خانه. گفتم: بیا تا یک جا با هم برویم. راه افتادیم. از قائم‌مقام که به مطهری پیچیدم، بدون مقدمه و ناگهان گفت: من همین جا پیاده می‌شوم. تعجب کردم. با عتاب اصرار کرد و پیاده شد. نگفت چه کار دارد. یقین داشتم و دارم که تصمیم او آنی و بدون فکر بود. زمستان همان سال در ساختمان محیط زیست در پارک پردیسان باز برای داوری جمع بودیم. آن شب، با یونس شکرخواه برخوردی کرد که نه درخور حسین بود و نه در شأن یونس. آن قدر دوست بودیم که به سکوت برگزار کنیم. همان سال شنیدم کار تدریس‌اش در مرکز مطالعات به مشکل خورده و کلاس نیمه‌کاره مانده است.
دور هم نشستن با صدیقی، قاسمی، فرقانی، نمک‌دوست، رضاییان، توکلی و دوستان دیگر که ببینیم برای قندی چه می‌شود کرد، کمی بعد از این ماجرا اتفاق افتاد. می‌خواستیم ببینیم برای درمان حسین و برای حفظ حرمتش چه باید کرد. بی‌اثر هم نبود؛ گرچه دیر شده بود. چند باری هم به خانه‌اش رفتیم: آپارتمانی کوچک در انتهای اشرفی اصفهانی. همان شکلی بود که بود؛ فقط کمی لاغر شده بود و رنگ‌پریده. همان‌طور‌تر و تمیز و شیک کنارمان می‌نشست. نمی‌شناخت‌مان. لبخند آشنا را همیشه، اما داشت. شعری را هم از اول تا آخر خواند. تکان‌مان داد. دیدم که دو چشم صدیقی خیس است. چه رنجی خانمش و دخترش در نگهداری او کشیدند؟ فقط کسی می‌داند که بیمار دمانسی را‌تر و خشک کرده باشد و تمام روز و شب بپایدش که کار دست خودش ندهد.
بعد، روز نحس چندم اردیبهشت ۹۴: جلوی دفتر مطالعات در خیابان پاکستان. عده زیادی جمعند تا با دوست، همکار، استاد و آشنای‌شان وداع کنند. صدیقی بغض کرده از قطاری گفت که در آنیم و ما را می‌برد و هرگز نمی‌رساند و ....
حالا شش سال از آن روز می‌گذرد. عبدالرحمان فرامرزی، روزنامه‌نگاری بود که نوشتن روزنامه‌نگارانه یاد همه ما داد. تا دهه ۴۰ غولی در این حرفه به شمار می‌رفت. آخر عمر وقتی بستری بود، از الهی پرسید: کسی بعد‌ها از من یادی می‌کند؟ الهی تعارف کرده بود که جایگاه شما از یاد رفتنی نیست و از این نوع دل‌داری‌ها. چهل و چند سال از درگذشت فرامرزی می‌گذرد. من، ندیده‌ام از همکارانم، یکی، در جایی، کلمه‌ای از آن بزرگمرد بنویسد. از قندی هم! غیر از روز‌های اوایل اردیبهشت، آن هم گذرا، کسی کمتر به یادش می‌آورد؛ دریغ.

قندی یکی از چند وجودی است که در چند دهه دانش روزنامه‌نگاری (نه علم ارتباطات) را به جوانان آموخت. بسیاری از بچه‌هایی که امروز در تحریریه‌ها کار می‌کنند یا حالا سرگرم شغل دیگری هستند، از دانسته‌ها و تجربه‌های او بهره برده‌اند. حسین پاک‌دل، در نشست یادکرد روانشاد احمد بورقانی گفت: حالا ما آن‌طرف‌ها بیشتر از این طرف‌ها آشنا داریم.
چقدر بد است که قندی را کنارمان نداریم. چقدر خوب است، اما که مصیبت‌های این ۵ سال را ندید: تحریم قلدرانه ایران از همه جهات، زلزله کرمانشاه، سیل در مازندران و خوزستان و لرستان و فارس و جا‌های دیگر، جدال رسمی با شغل روزنامه‌نگاری نوشتاری، گرانی بی‌پیر، پیش رفتن تا نزدیک جنگ، ساقط شدن هواپیمای مسافری، درگیری‌های پراکنده و ... حالا این کووید۱۹ نکبتی.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->