به گزار شهرآرانیوز، چند قوطی رنگ، چند عدد قلم مو را داخل کوله ام میگذارم. یک قمقمه آب و یک جیپ ارتشی که جای سالمی روی بدنه اش نیست و یک همراه پرحرف و اسلحه ژ۳ اش. جیپ را روشن میکند.
وقتی از زیر سایه مینشینم روی صندلی جلو، هوای گرم میریزد در سینه ام. نفسم میگیرد. جیپ به جلو میپرد. از خاکی به جاده میزند، به میدان پنج شیر و چیزی نمیگذرد در جاده خرمشهر، هرم هوای گرم تمام صورتم را میسوزاند. همراه پرحرفم حرف میزند که حرف هایش در میان باد گم میشود. به سه راه مرگ نزدیک میشویم. سرعت جیپ بیشتر میشود.
صدای خمپاره در دشت میپیچید. ماشین تکانی میخورد. دستم را میگیرم به میله ای، همراهم میگوید: «نزدیک بود هااا!»
میخندم. ادامه میدهد: «خوبه، نه حرف میزنی، نه جواب میدی. فقط میخندی کا؟»
باز هم لبخند میزنم.
«ما رو دیوار کی نقش میزنیم!»
و خودش هم میخندد.
اطراف را نگاه میکنم، نخلهای سوخته، رملها و جادهای که انتها ندارد، گرمایی که صورت میسوزاند و عطش ناتمام من. هرچی جلوتر میرویم، جاده شلوغتر میشود و ماشینها بیشتر. از جلو تابلویی رد میشویم: به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر.
به همراهم میگویم جیپ را نگه دارد. تابلو را نگاه میکنم و دوباره سوار جیپ میشوم. به خرمشهر نزدیک میشویم. سمت راست جاده هرچه میله و ماشین سوخته است ایستاده کاشته اند. همراهم میایستد. به میان جنگل آهن میرویم، میلههای چندمتری به فاصله کنار هم. هر لحظه بیم آن میرود که بر سر آدم فروبریزند.
همراهم میگوید: «اینها سبز هم میشن کا؟»
میخندم. خودش خنده اش میگیرد. وقتی با زحمت وارد شهر میشویم، تا به مسجد برسیم، هیچ ساختمانی سالم نمانده. روی دیوارها پر است از شعارهای عراقی درمدح صدام و ....
به مسجد میرسیم. شلوغ است، هیاهو و شادی و غم. کسی به طرفمان میآید. لباس خاکی به تن دارد. سلام میکنم و میپرسم: «تابلوی خرمشهر رو کی نوشته و نصب کرده؟»
با لهجه شیرین جنوبی میگوید: «بهروز مرادی ۱ نوشته ش. چرا؟»
«خیلی قشنگ نوشته. با اجازه بریم یه کم شعار بنویسیم و شعارهای عراقی رو هم پاک کنیم.»
«ولک مواظب باشین نارنجک و مین نهادن. کا حواستون باشه سی کنید حتما.»
قلم و رنگها را درمی آورم. همراهم آب میآورد و به کوچه پس کوچههای شهر میزنیم.
۱- شهید بهروز مرادی در نخستین روز از دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر به دنیا آمد، اگرچه تبار اصفهانی داشت، در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. او حرفه معلمی را در پیش گرفت، اما بعد با پیش آمدن رخدادهای منجر به انقلاب اسلامی وارد عرصه مبارزه شد. در ادامه نیز به مصاف ماجراجوییهای تجزیه طلبان و سپس به جبهه جنگ علیه دشمن بعثی رفت. او جزو مدافعان خرمشهر در برابر تجاوز عراق بود و با آزادی شهر در سوم خرداد نیز با بوسهزدن به خاک وطن، تابلو مشهور «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر» را در ورودی شهر نصب کرد.