پرونده جنجالی نتفلیکس و دفاعیه شوک‌برانگیز کارگردان هالیوودی: من در حالت روان‌پریشی بودم زمان اکران «ناتور دشت» مشخص شد + تیزر انتقاد تند خاویر باردم از جنایات اسرائیل؛ «ارتش اسرائیل همان منطق نازی‌ها را دنبال می‌کند» مجید قیصری از تحول در جایزه جلال خبر داد الناز شاکردوست با «مثل یک راز» در لندن روی پرده می‌رود حضور سروش صحت و سعید آقاخانی در یک فیلم جنگی اتریش با طنز اجتماعی، آلمان با درام تاریخی به اسکار ۲۰۲۶ رفتند «غریبانه»، روایتگر مظلومیت امام رضا (ع) می‌شود پرونده ویژه «سینمای ارگانی» در «هفت» امشب (۳۱ مرداد ۱۴۰۴) بررسی می‌شود بررسی جشنواره تلویزیونی مستند در «نردبان» زمان فیلمبرداری «سواران» با بازی برد پیت مشخص شد «بیژن ابراهیمی»، هنرمند مشهدی درگذشت + علت فوت «آسمان هشتم (ع)» تجربه‌ای هنری در قلب حرم رضوی تاجیکستان با توزیع شاهنامه، فرهنگ مطالعه را ترویج می‌دهد کارگردان «سوپرمن» به دنبال همکاری با مریل استریپ کارگردان «کلاه سبزها»: با اثری در مورد جنگ ۱۲ روزه به «فجر۴۴» می‌آیم تغییر چهره عجیب مهرداد فلاحتگر بازیگر سینما و تلویزیون پس از ابتلا به سرطان + فیلم فیلم جدید شهرام مکری به جشنواره بی‌اف‌آی لندن راه یافت سحر دولتشاهی به فیلم سینمایی «استخر» پیوست دوره دانش‌افزایی زبان فارسی در هند با محوریت گفت‌و‌گو‌های فرهنگی ایران و هند آغاز شد
سرخط خبرها

هجرت تلخ

  • کد خبر: ۳۰۲۰۲۲
  • ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۰
هجرت تلخ
حوصله سؤالات دلال کتاب را نداشت و دست‌آخر گفت «به هر قیمتی که خود می‌دانی، بردار» و بعد رفت و از روی میز کنار اتاق، بلیت پروازش را برداشت. 
مریم قاسمی
نویسنده مریم قاسمی

در خاموشی بی‌سابقه‌ای از خود، به سمت کتاب‌فروشی کوچکی در انتهای سالن یک پاساژ قدیمی، پیش می‌رفت. آدم‌هایی که پشت سرش بودند، او را آدمی غم‌زده می‌دیدند که به سمت حفره‌ای از تنهایی کشیده می‌شد.

همان‌طورکه تنش زیر نور چراغ‌های کم‌جان پاساژ می‌لغزید، سر خماند و از پله‌ها پایین رفت.

کتابخانه کوچک، اما انباشته از کتاب‌های قدیمی و دست‌دوم بود که چون ستون‌هایی چهارگوش تا سقف بالا رفته بودند.

صورت جوان اما غم‌زده مرد روی کتاب‌ها چرخید تا رسید به ردیفی از کتاب‌ها که چون دیواری فروریخته تا زیر چانه فروشنده آمده بود.

مرد جوان جلو رفت. چند کلامی بینشان ردوبدل شد، فروشنده یادداشتی نوشت و بالای سرش چسباند و به کارش مشغول شد و مرد جوان که چهره‌اش زیر نور زرد چراغ ورودی، غم‌زده‌تر به‌نظر می‌رسید، راه رفته را بازگشت و به خانه و سپس به اتاقش رفت.

مرد طوری پشت پنجره اتاق نشسته بود و سرخی غروب را تماشا می‌کرد که گویی بر ته زندگانی نشسته بود. با صدای زنگ در خانه، برگشت و به کتابخانه شخصی‌اش نگاهی انداخت. بعد تن غرق در اندوهش را که چون جنازه‌ای پس‌آمده از دریا سنگین شده بود، بلند کرد و به سمت در رفت. کتاب‌فروش را تا پای کتابخانه شخصی‌اش بدرقه کرد و نشست به تماشای او که کتاب‌ها را یک‌به‌یک در دست می‌گرفت و ورق می‌زد.

حوصله سؤالات فروشنده را نداشت و دست‌آخر گفت: «هر قیمتی که خودت می‌دانی، بردار.»

با سنگینی که در تنش مانده بود، رفت و از روی میز کنار اتاق، بلیت پروازش را برداشت و ساعت پرواز را نگاه کرد.

فروشنده که ذوق‌زده کتاب‌ها را دسته‌ می‌کرد و داخل کارتن می‌گذاشت، پرسید: «حالا کجا می‌ری به‌سلامتی؟»

مرد جوان می‌خواست پاسخ بدهد کانادا، اما در عوض گفت: «چه فرقی می‌کند؟»

فروشنده گفت: «معلومه که دلت نمیاد کتاباتو بفروشی، اما چاره چیه؟ ۲۰ کیلو همیشه ۲۰ کیلو هست.»

مرد جوان نتوانست بگوید کاش می‌توانست همه کتاب‌هایش را با خود ببرد؛ همه آن واژه‌های پرمعنا که مرهم درد تنهایی‌اش بودند، همه آن جملاتی که گاه می‌گشت و در کتابی که قبلاً خوانده بود، پیدا می‌کرد و از دوباره‌خواندن آن حظ می‌برد.

فروشنده شماره‌کارت مرد جوان را گرفت و مبلغی برایش واریز کرد. مرد جوان پیام واریزی را توی گوشی‌اش دید. خواست بگوید ارزش این کتاب‌ها خیلی بیشتر از این حرف‌هاست، اما حرفی نزد. گوشی را گذاشت روی قفسه خالی کتاب و به پنجره چشم دوخت که آسمانش رو به سیاهی می‌رفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->