آغاز پویش قرآنی «نورا» با هدف ترویج فرهنگ قرآنی در میان نوجوانان + فیلم اعلام ویژه‌برنامه‌های سراسری به مناسبت بزرگداشت «روز شهید» سامانه جامع نسخ خطی قرآن راه‌اندازی شد نمایشگاه قرآن فرصتی برای آشنایی جوانان با فرهنگ قرآنی و معارف اهل بیت (ع) است فراخوان شانزدهمین جشنواره بین‌المللی فارابی منتشر شد ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم طراحی نرم‌افزار موبایلی «منظومه رضوان» | مجموعه‌ای دقیق از روایات امام رضا (ع) تهیه‌کننده برنامه محفل: اگر تولیداتمان جذاب نباشد، باختیم آیت‌الله خاتمی: مساجد جاذبه‌های اول انقلاب را احیا کنند آمادگی آستان قدس رضوی در حمایت همه‌جانبه از فعالیت‌های قرآنی ارائه راهکارهایی درخصوص رفع موانع تأمین مسکن و زمین برای خانواده‌های شهدا و ایثارگران جابه‌جایی بیش از ۱۶۹ هزار زائر از ابتدای دور دوم عملیات عمره مفرده داریوش ارجمند: هنوز کسی نتوانسته در ایران فیلم قرآنی بسازد درباره نفیس‌ترین قرآن جهان که توسط ۲ هزار دانشجوی دانشکده الزهرا (س) مشهد سوزن‌دوزی شده است برنامه‌ریزی برای بهبود نمایشگاه قرآن و عترت مشهد در سال‌های آینده نمایشگاه بین‌المللی قرآن و عترت مشهد؛ پیوند معنویت، هنر و فناوری در جوار حرم رضوی فرصت بهشتی شدن با نماز در رمضان اوج بگیریم | مروری بر نمازهای توصیه‌شده برای ماه مبارک رمضان کاسبی سعودی‌ها از زائران در ماه رمضان
سرخط خبرها

ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم

  • کد خبر: ۳۲۰۸۸۴
  • ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۳
ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم
محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که می‌گوید ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

به گزارش شهرآرانیوز، محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

این جانباز از لحظه مرگ خود چنین گفت:

توی سردخانه بعد از شش‌هفت ساعت، با لرزش برانکارد از این حالت خارج شدم؛ مثل کسی که از خواب بیدار می‌شود، چشم‌هایم باز شد و دیدم با یک چیزی شبیه کفن پیچیده شده‌ام. یادم آمد دکتر‌ها تلاش می‌کردند تا مرا نجات بدهند. گفتم حتماً اینجا امکانات نبوده و مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، تا آنجا جراحی کنند. اما هوا سرد بود و لرزم گرفته بود. با خودم گفتم اگر مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، چرا پتویی رویم نکشیده‌اند تا سرما نخورم. توی همین فکر‌ها بودم، یک‌دفعه از حرف‌هایی که زده می‌شد فهمیدم توی سردخانه‌ام. گفتم خدایا به من قدرتی بده که فقط بتوانم یک کلمه صحبت کنم. با تمام وجود گفتم «یاحسین». تا گفتم، مرا انداختند و فرار کردند.

منبع: فارس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->