پرچمها هنوز سرجایشاناند، دیوارهای آزادی هنوز طنین «یا علی» را به خاطر دارند، اما پرسپولیس... انگار دیگر آن پرسپولیسِ دیروز نیست. فصل، با چشمهایی خیس و دستانی خالی به پایان رسید؛ و سرخ، رنگی شد برای دلتنگی، نه برای شکوه.
پس از سالهایی که این تیم، ققنوس فوتبال ایران بود، از خاکستر شکستها برخاست و به عرش افتخار رسید، حالا زمینگیر شده، بیپر، بیصدا، بیرمق. پرسپولیس که روزی فاتح میدانها بود، امسال تنها در نبرد غرورِ دربیها پیروز شد و در دیگر میدانها، جامها را همچون برگهایی در باد، یکی پس از دیگری از کف داد.
در روزگار کوچ ستارهها، انگار قلب تیم نیز تکهتکه شد. بیرانوند که رفت، دروازه پر از دلهره شد؛ ترابی که رفت، خلاقیت در میانهی میدان مُرد؛ اسماعیلیفر که رفت، جناح راست پرسپولیس تبدیل به کوچهای تاریک و فراموششده شد.
نه تعویض مربی، نه تغییر ترکیب، نه فریادهای روی سکوها... هیچکدام نتوانستند این تیم را از مردابِ فصل بیافتخار نجات دهند. کارتال آمد، شاید با دل و نیتی روشن، اما با تیمی که از درون شکسته بود، از آغاز معلوم بود که کار آسانی ندارد.
حالا نگاهها به آینده است؛ به تابستانی که داغیاش نه از خورشید، که از آتش دل هواداران است. زمزمهی بازیکنانی میآید که در لیگ ترکیه آخرین روزهای فوتبالشان را میگذرانند. آیا قرار است پرسپولیس تبدیل به آسایشگاه بازنشستگان فنرباغچه شود؟ آیا این نسخهای است برای زندهکردن یک تیم جوان، جنگنده و تشنهی جام؟
پرسپولیس، تیمی نیست که در چارچوب تحلیلها بگنجد. پرسپولیس یک روایت است؛ روایت عاشقی میلیونها دلِ بیقرار؛ و این دلها، دیگر تابِ یک فصل بیقهرمانی را ندارند.
هوادار پرسپولیس، جام نمیخواهد؛ غرور میخواهد. تعصب میخواهد. تیمی میخواهد که اگر میبازد، با چشمان باز باشد، نه دستهای بسته.
آیا کارتال، همانند برانکو، میتواند از دلِ این نیمفصل تلخ، فردایی روشن بسازد؟ یا قرار است دوباره در کوچههای بیقهرمانی پرسه بزنیم، با خاطراتی که روزبهروز دورتر میشوند؟
هواداران سرخپوش حالا چشمانتظارند.
شاید دوباره ققنوس برخیزد. شاید دوباره از خاکستر این فصلِ سوخته، تیمی سر برآورد که سکوها را پر کند از فریاد. اما فعلاً...
پرسپولیس، قصهای شده از شکوه گذشته و حسرت امروز.