هر بار که میخوانی و در هر جا و هر زمان که میخوانی سلام. من یک مهاجرم! البته خودم این را قبول ندارم و خواهم گفت که چرا قبول ندارم. این نامه را در حالی مینویسم که خاطرات این ۳۰ سال و اندی زندگی در ایران از جلوی چشمانم عبور میکند. من در ایران متولد شدم، در مشهد و اگر دقیقتر بگویم در گلشهر! محلهای کوچک در حاشیه شهر. پدر و مادرم سالها قبل از به دنیا آمدن من به ایران آمده بودند، یعنی قبل از انقلاب. من نمیدانستم که با تولدم به تعداد مهاجران و پناهندگان افزودهام، خدا شاهد است روحم هم خبر نداشت. حالا سی و پنج سالهام، یعنی ۳۵ سال آزگار در مشهد مجاور امام رضا (ع) بودهام، این بزرگترین افتخار من است که بچه محله امام رضا هستم، البته که شر و باصفایم. از بچگی متوجه این شدم که یک تفاوتی با همکلاسیها دارم، یک تفاوت عجیب! مثل کسی که پا ندارد، معلول است. من هم حس میکردم که یک جای کار میلنگد. هر چه جلوتر آمدم این تفاوت ابعاد بزرگتری گرفت و به من گفتند تو یک مهاجر هستی! اما من که از جایی به جایی نرفتهام، همین جا بهدنیا آمدهام، اینجا درس خواندهام، زندگی کردهام، چطور مهاجر هستم؟ حتی گاهی به من میگویند اتباع بیگانه! این موضوع مرا رنج میدهد، خیلی زیاد. آنقدر که میروم حرم، گوشه صحن مینشینم؛ به گنبد آقا نگاه میکنم و اشک میریزم. کار دیگری از دستم برنمیآید. من با تمام این شهر خاطره دارم، از گلشهر و التیمور و پنجتن و خواجهربیع و بولوار طبرسی بگیر برو تا میدان شهدا و تقیآباد و ملکآباد و وکیلآباد و سجاد همه پیادهروها مرا میشناسند. چطور بیگانهام؟ ۳۵ سال آزگار زندگی کردهام، ریشه دواندهام، تلاش کردهام، با خنده شما خندیدهام، با گریه شما اشک ریختهام. این شهر و آدمهایش برای من عزیز هستند، من عاشق مشهدم و هیچ جای دنیا برای من ایوان طلا و صحن و سرای آقا نمیشود. مهاجر، اتباع بیگانه، اتباع خارجی، افاغنه! این کلمات آزاردهنده است، چون بین ما فاصله میاندازد و هر چیزی که بین ما انسانها فاصله ایجاد کند، خوب نیست. آیا میدانید که پس از گذشت ۴۰ سال یک مهاجر هنوز یک مهاجر است؟ نسل دوم و سوم مهاجرت در ایران متولد شده و اینجا رشد کردهاند، اما هنوز مهاجر هستند. این موضوع چطور است به نظر شما؟ وقت آن رسیده که چشمها را بشوییم و جور دیگری ببینیم. مگر میشود کسی ۴۰ سال مهاجر باشد؟ ۳۵ سال عمرم رفته است و دیگر برنمیگردد، هر سال مالیات دادهام تا کارت اقامتم تمدید شود، هر سال برای کارت کارگری مالیات دادهام، هزینههای بیمارستان را آزاد پرداخت کردهام، هیچجا بیمه نشدهام، هیچجا نتوانستهام به صورت رسمی شغل پیدا کنم، هنوز گواهینامه رانندگی ندارم، کارت عابربانکم هر از گاهی قطع میشود و باید دوباره اقدام کنم، هیچ چیزی نمیتوانم به نام خودم بخرم! و این در حالی است که خیلیها مثل من هستند، در سختترین شرایط! برخی میگویند مهاجران شغلها را اشغال کردهاند، اما خوب است بدانید یک مهاجر فقط در شغلهای سختی مثل کوره آجرپزی، بنایی، چاه کنی، تفکیک زباله و... میتواند کار کند، آن هم فقط به عنوان کارگر ساده! مهاجرت اختیاری نیست، هیچ کسی دوست ندارد خانه و کاشانهاش را رها کند و برود! پدران ما از ترس جانشان به ایران پناه آوردند، نه از سر دلخوشی. اگر به تاریخ مهاجرت افغانستانیها به ایران نگاهی بیندازید، خواهید دید که آنها سهم خودشان را به این آب و خاک ادا کردهاند، در ۸ سال دفاع مقدس بیش از ۲ هزار شهید افغانستانی داریم که «شهید نسیم افغانی» یکی از آنهاست. راستی میدانید چرا به امام رضا (ع) میگوییم غریب الغربا؟