خادم | شهرآرانیوز؛ نشست بررسی کتاب «قرار با خورشید»، در قالب چهل ودومین نشست «عصرانه داستان نویسان رضوی»، در فروشگاه مرکزی «به نشر» برگزار شد. این کتاب دربردارنده بیست روایت از تجربه زیسته در مواجهه با امام رضا (ع) است به قلم بیست نویسنده که به دبیری مهدی قزلی گردآوری شده است. ما، پیش تر، در همین صفحه، به این کتاب پرداخته بودیم. باری، سخنرانی مهدی قزلی درباره ادبیات آیینی و نسبت زندگی با این نوع ادبیات، بخشی از این نشست بود که قسمتی از آن در ادامه میآید.
من با واژهها و عبارات و گزارههایی مانند «ادبیات رضوی» یا «ادبیات آیینی» یا «ادبیات امام حسینی» خیلی آشنایی ندارم. به چه کسی میگویند «نویسنده ادبیات رضوی» یا «شاعر رضوی»؟ کسی که هر اثری که تولید میکند نسبت دار با امام رضا (ع) است؟ اگر نسبت دارد، با کدام وجه نسبت دارد؟ با وجه علمی، وجه عبادتی، وجه سیاسی یا وجه خانوادگی امام رضا (ع) نسبت دارد؟
آیا مواجهه همیشگی با یک نگاه یا یک موضوع باعث نمیشود یک آدم بعد از مدتی درگیر نوعی از سانتی مانتالیسم در این حوزه شود؟ چون بالأخره یک بار سفر امام رضا (ع) را مطرح میکنیم، یک بار موضوع خلافت و قبول ولایتعهدی را، یک بار هم موضوع شهادت را؛ بعد -چون تاریخ خیلی شفاف و روشن نیست- از یک جایی به بعد درگیر احساسات گرایی بشویم و هی آه بکشیم؟ همین را درباره امام حسین (ع) و ادبیات آیینی هم در نظر بگیرید.
شما نگاه کنید بین شاعران آیینی ما که شعر زیاد دارند چند شعرشان به امام حسین (ع)، حضرت امیر (ع) و امام رضا (ع) تعلق دارد و چندتا از شعرهایشان به دیگر ائمه. این ضعف من است در شناخت ادبیات دینی و آیینی و تلاش کردهام و فهم دقیقی پیدا نکردهام.
اصولا، ادبیات را متناسب با زندگی شناختهاند. هرچه بررسی کردهام، دیدهام، اگر کاری قرار باشد خوب دربیاید، باید نسبت دار با زندگی باشد. نسبت دار با زندگی بودن یعنی چه؟ معنایش این است که باید زندگی را بشناسیم و آن را حلاجی کنیم، یک بار احادیث ائمه را بررسی کنیم و ببینیم نظرشان درباره زندگی و انواع آن چه بوده است. بخشهایی از زندگی وجود دارد که این بزرگواران به آن توجه کردهاند، اما ما، موقعی که میخواهیم کار ادبی بکنیم، به آن توجه نمیکنیم.
ادبیات کارش انعکاس زندگی است. یک بار بروید در حرم امام رضا (ع) بایستید و ببینید زندگیای که آنجا میگذرد چه شکلی است. توی حرم امام رضا (ع) همه سر حال هستند، حال خوب دارند، درحالی که -به طور کلی- آثار منتشرشده مرتبط با آدمهایی که حرم میروند این طورند که انگار همه آدمهایی که آنجا میروند غمگین هستند، درحالی که این طور نیست؛ آدم غمگین هم، وقتی میرود آنجا، در غم خودش دچار نوعی از انبساط خاطر است، که ما این را فراموش کردهایم.
حدود بیست سال پیش، مواجه شدم با یک سری مطالب مربوط به شفایافتگان که قرار بود آنها را بخوانم و کتاب کنم. خواندم و گفتم نمیتوانم. گفتند چرا. گفتم به این خاطر که این ها، همه، جنسِشان اعجاز است، جنسشان زندگی نیست اصلا. گفتم اینها پنجاه نفرند که میتوانید با یک تقریبی بگویید شفا یافتهاند. الان، سالی ۲۵میلیون زائر داریم. اگر تخفیف بدهیم و تکراریها را حذف کنیم، سالی یک میلیون زائر داریم؛ چند شفایافته داریم؟ فرض کنیم ۱۰۰ شفایافته داریم. ببینید چنددرصد میشود.
درواقع، شفایافته استثناست. آن موقع، گفتم احساسم این است که، اگر میخواهید درباره اعجاز امام رضا (ع) صحبت کنید، باید درباره آن یک میلیون آدمی صحبت کنید که میآیند، خواسته هم دارند، اما امام رضا (ع) یا نمیدهد یا نباید بدهد، و آنها دوباره میآیند. اعجاز امام رضا (ع) این است که آدمها میآیند، نمیگیرند، و ادامه میدهند.
البته در همان شفاگرفتهها هم بحث است. معلوم نیست این را امام (ع) بهش داده است یا جریان عادی عِلی و معلولی؛ مثلا، قرص خورده، یک سال بعد قرص جواب داده است. فکر میکنم باید درباره همه بنویسیم، درباره آنهایی که آمدهاند و نگرفتهاند هم. فکر میکنم اینها در دسته بزرگتر و قابل احترام تری قرار میگیرند که بی نسبت با امام رضا (ع) نیستند، حتی وقتی میآیند دعوا و قهر میکنند.
ماجراهای اینها عمومیتر و معطوف به زندگیتر است. چرا نباید اینها را کار کنیم؟ یک روز، گفتم کار درباره امام رضا (ع) محدود شده به دو حوزه عمومی: یک بازخوانی تاریخ است که خودم هم انجامش دادهام، دوم درگیری سانتی مانتالیستی با امام و حرم اوست، همان آه کشیدن عمومی خودمان است، درحالی که همه آدمهایی که این پرده بازرسی را رد میکنند و پایشان را جایی میگذارند که احساس میکنند آنجا دیگر حریم امام محسوب میشود حال خوبی دارند که باید روایت شود.
پیشنهاد دادم تلاشی بکنیم ببینیم میتوانیم برای زندگی امروز و جاری کاری بکنیم یا نه. از بین همه این آدم ها، کسانی که احتمالا خودآگاهتر هستند به این حسها و به این بده بستانها و به این مسئله ها، هنرمندها هستند و در کار ما هم، چون جنسش کتاب بوده، نویسنده ها. پیشنهاد دادم برویم سراغ نویسندهها که نسبت شخصی شان با امام رضا (ع) را بنویسند، اگر دارند. خیلی زود به نتیجه رسیدیم. کسی هم که فکر میکرد چیزی ندارد شب زنگ میزد و میگفت: «چیزی یادم آمد.» این شد که کتاب «قرار با خورشید» آماده شد.
درواقع، من چند موضوع را در نظر گرفتم: یک اینکه از موضوع فیکشن [= داستان]خارج شدم؛ فکر کردم ما در موضوع امام رضا (ع) اصلا احتیاجی به تخیل نداریم. نه که تخیل نکنیم یا داستان ننویسیم؛ فکر کردم قبل از آن همین چیزی که مستند در دست داریم غنی است. دو اینکه از خودم گذشتم. دیدم عرضه اش را ندارم. دوست میداشتم «قرار با خورشید»، همه ۲۰ روایتش، مال خودم باشد. اما نمیتوانستم، چون کم مایه میشد؛ این بود که رفتم سراغ آدمهای دیگر.
داستان هم میتوان نوشت، اما اینها این قدر زیاد شده که انگار امام رضا (ع) چیزی جدا از زندگی امروز ماست، درحالی که این جوری نیست. آنی که نمیتواند بیاید هم سالی دو بار به امام رضا (ع) فکر میکند. درباره سفر همین است: اصولا، هر غیرمشهدی، هر وقت درباره سفر صحبت میکند، همیشه یک گزینه بهش چشمک میزند به اسم مشهد.
اگر از هویت مشهدْ امام رضا (ع) را بگیریم چه میماند؟ معلوم است که مشهد یک دال مرکزی دارد و آن هم امام رضا (ع) است که در زندگی ما جاری است. اما این جاری بودن نمود بیرونی ندارد، به این خاطر که روایت نشده است. همه دستههای روایت مدنظر است: داستان، خبر، گزارش، همه این ها.
[به عنوان نمونه]یک جوری درباره زائرپذیری و مهمان پذیری اربعین در عراق صحبت میشد که انگار ماها اصلا به عمرمان مهمان ندیدهایم. آنها کلا ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال است که دارند این کار را انجام میدهند، اگر انجام میدادهاند؛ و بعد از صدام این شکلی شد؛ یعنی اصلا ریشه و سابقه عمیق و قدیمی ندارد. اما در ایران این شکلی نیست و زائرپذیری بسیار ریشه دار است. منتها، مثل بعضی چیزهای دیگر که ورود حکومت و حاکمیت باعث شده مردم عقب نشینی کنند، مردم از این ماجرا عقب نشینی کردهاند یا دیگر دنبالش نیستند.
ولی، پیش بیاید، بسیاری از مشهدیها از بسیاری از عراقیها مهمان نوازتر هستند، نشان به آن نشان که فردای اربعین بروید عراق بگویید: «یک قوطی آب میخواهم» بهتان نمیدهند، با اغراق میگویم. اینجا این جوری نیست. خودتان را یک غیرمشهدی جا بزنید و به چهارتا مشهدی یک حرف «من در راه ماندهام» یا «کمک میخواهم» بزنید؛ مفهوم مهمان پذیری جاری میشود. اینکه میگویم «زندگی» از این جنس است.