هنگامی که تصاویر دانشجویان کشته شده افغانستانی را میبینیم و توصیفهای دانشجویان از حمله وحشیانه تروریستها را میشنویم، بیش از هر چیز برای مظلومیت این مردم متاسف میشویم؛ مظلومیتی همهجانبه.
۱۹ سال پیش لشکرکشی کردند تا افغانستان را از دست طالبان و القاعده آزاد کنند و در عرض مدت کوتاهی امنیت و رفاه برای این سرزمین و مردمش به ارمغان آورند. اکنون نه تنها طالبان و القاعده هستند که به جمع آنان داعش نیز اضافه شده است! و به طور طبیعی از امنیت نیز خبری نیست. روز روشن در قلب کابل جوانان و دانشجویان را بیهیچ گناهی به خاک و خون میکشانند و همزمان آمریکاییها چنان غرق در انتخابات خود هستند که احتمالا حوصله شنیدن این خبر را هم ندارند، چه رسد به اینکه انتظار توجه به آن را داشته باشند.
آنان کشته شدند بدون اینکه واکنش در خوری در جهان برایشان شاهد باشیم. آنان کشته شدند بدون اینکه هیچ چشمانداز امیدبخشی از آینده را نزد جوان افغانستانی بر اثر اقدامات رسمی حکومت و جهان به وجود بیاورد. این تروریسم کور و جنایتکارانه دهها و صدها برابر آنچه در غرب قربانی گرفته است در کشورهای منطقه مرتکب شده است، ولی متاسفانه سیاستمداران منطقه به جای تمرکز بر ریشههای فکری و اجتماعی این گرایش خطرناک در کشورهای خود بیشترین کوشش را معطوف به توصیف یا محکوم کردن رفتارهای غربیها از خلال انتشار کاریکاتور و... میکنند. آیا دانشجویان افغانستان نیز کاریکاتور کشیده بودند؟ آیا آنان در بازگویی خاطره خود از این جنایت جز اینکه میگویند در آخرین لحظات شهادتین را جاری میکردند، خاطره دیگری را بیان میکنند؟
این نگاه تکفیری است که ریشه و بنیان این جنایات است. این نگاه است که تعدادی جوان را چنان مسحور خود میکند که با علم به کشته شدن قطعی خود، به یک مرکز علم و دانش حمله م و جوانان هموطن و همدین خود را پرپر میکند. این رفتار با دانشجو و دانشگاه و محل تحصیل علم، بازتاب عقدههای رهبران مرتجع آنان است که معتقدند، هر چه داشتهاند، از طریق گسترش علم و دانش از آنان سلب شده است.
برخی معترض هستند که چرا غربیها در برابر کشته شدن حتی یک نفر از میان خودشان به دست این افراد جنایتپیشه، این همه تبلیغات راه میاندازند؟ و برخی نیز درصدد اثبات این هستند که همه این جنایتکاران و گرایش منسوب به آنان دستپرورده غربیها است. این نوع استدلالها حتی اگر درست هم باشد، جامع نیست. اینکه آنان چرا در برابر کوچکترین جنایات این افراد اینقدر حساس هستند، روشن است. این نقطه قوت آنان است و لزومی هم ندارد که درباره اتفاقات مشابه در سایر جوامع این حد از حساسیت را نشان دهند. اگر هر کشور در درجه اول درباره رویدادهای جامعه خودش حساس باشد، همه حوادث پوشش داده میشود.
مشکل از حساسیت زیاد دلشتن آنان نیست، مشکل عدم حساسیت ماست که بعضا ریشه در تایید ضمنی یا ناخواسته این اقدامات دارد. هنگامی که از این اقدامات در کشورهای غربی خوشحال میشویم یا حداقل ناراحت نمیشویم، دیگر نمیتوانیم از عمق وجودمان از اقدامات مشابه در جوامع اسلامی مثل آنچه در کابل گذشت ناراحت شویم و آن را محکوم کنیم. درباره نقش غرب در شکلگیری چنین جریاناتی به طور قطع شواهدی هست، حمایتهای امریکاییها و غربیها از طالبان در افغانستان برای مبارزه با شوروی سابق بر کسی پوشیده نیست.
اکنون نمیخواهم به چند و، چون این نقش بپردازم. میتواند زیاد یا کم باشد. فرض کنیم که زیاد است، در این صورت باید گفت که حتی اگر غربیها در شکلگیری جریانهای تندرو و جنایتکار سلفی نقش داشته باشند، این نقش مبتنی بر زمینههای فکری است؛ زمینههایی که درون جوامع اسلامی وجود دارد. اندیشه سلفیگری و تکفیری را که غربیها ایجاد نکردند. بنابراین وظیفه ما است که ریشههای فکری و نیز زمینههای اجتماعی این نوع گرایشها را هدف خود قرار دهیم. شاید ریشههای اجتماعی و سیاسی آن نیز مهمتر باشند. حذف مردم از عرصه مشارکت عمومی، همیشه موجب رادیکال شدن بخشهایی از مردم میشود. فقر و نابرابری و تبعیض زمینه را برای یارگیری این نیروها فراهم میکند. بنابراین به جای فرافکنیهای مرسوم باید این اقدامات جنایتکارانه را در بالاترین حد محکوم کرد و به مبارزه با ریشههای فکری تکفیری و نیز زمینههای اجتماعی آن که فقدان مشارکت سیاسی، فقر، فساد و تبعیض است، پرداخت.
*«جان پدر کجاستی؟» پیامک پدر یکی از قربانیان این حادثه به فرزندش در دانشگاه کابل بود که در موبایل خونآلود او دیده شد.
روزنامه اعتماد – یکشنبه ۱۸ آبان ماه