مترجم: ریحانه صادقی | شهرآرانیوز؛ ابتدا بگذارید برشی از زندگی فردی به نام نیل آنسل (Neil Ansell) را روایت کنیم که بهطور اتفاقی برای مدتی به یک تارک دنیای عزلتنشین تبدیل شد. خیلی پیشتر، در دهه ۸۰ میلادی، نیل بههمراه ۲۰ نفر دیگر در ساختمانی زندگی میکرد که مالکی نداشت. سپس پیشنهادی به او شد که ردکردنش کار آسانی نبود: زندگی در کلبهای در کوههای ولز، در ازای پرداخت ۱۰۰ پوند در سال. کلبه در منطقهای جنگلی و بکر قرار داشت، با آسمانی مفروش از ستارگان در شب و یک جفت زاغ که حدود ۲۰ سال در درخت سروی در نزدیکی کلبه زندگی میکردند، تنها همسایههای او بودند. آنچه آن زمان از ذهن نیل گذر هم نکرد، این بود که سکونت در آن کلبه، در دل آن چشماندازهای تماشایی، به معنای پذیرش زندگی در انزوا بود.
او در مزرعهای واقع بر یک تپه زندگی میکرد که چندین مایل از نزدیکترین دهکده فاصله داشت، تلفن نداشت و در ۵ سالی که در آنجا سکونت داشت، حتی یک نفر هم از نزدیکی خانهاش گذر نکرد. نیل به یاد میآورد «آنقدر به تنها زندگیکردن عادت کرده بودم که یادم میآید یکبار که برای خرید به فروشگاهی در دهکده رفته بودم، صدایم بهدرستی درنمیآمد. ناگهان متوجه شدم ۲ هفته است با هیچکس حرف نزدهام، حتی در حد یک کلمه؛ و این اصلا به نظرم غیرعادی هم نیامده بود.» نیل تا وقتی که به قلب تمدن بازگشت دیگر به تنها زندگیکردن خو گرفته بود و دنیای مناسبات اجتماعی برایش کمی شوکآور شده بود. او میگوید «چیزی که تحملش را نداشتم، آن همه حرفزدن بود. من آدم جامعهگریزی نیستم، اما با این بخش مشکل داشتم.»
با تنها ماندن کمکم خودمان را از یاد میبریم
یکی از چیزهای دیگری که نیل متوجه شد، این بود که هویتش داشت بهتدریج پاک میشد. او میگوید «وقتی تنها بمانید، کمکم یادتان میرود چه کسی هستید. چون هیچ تصویری از خود در واکنشهای دیگران ندارید. به همین علت فکر میکنم وقتی برگشتم، تا حدی مجبور بودم از نو کشف کنم که در اجتماع چگونه آدمی هستم.» حالا، در سال ۲۰۲۰، شاید درک آنچه نیل در آن زمان تجربه کرد، برای ما راحتتر باشد. با منع عبورومرور، قرنطینه، استفاده از محافظ صورت و ماسک و فاصلهگذاری اجتماعی بهدلیل همهگیری جهانی کووید ۱۹، بسیاری از ما وقت خیلی بیشتری را به تنهایی میگذرانیم و همنشینی جز خودمان نداریم. اکنون سؤالی که پیش میآید، این است: انزوای طولانیمدت چه تأثیری روی مغز انسان میگذارد و اینکه آیا وقتی اوضاع به حالت عادی بازگردد، اصلا یادمان خواهد آمد که چگونه با دیگران معاشرت کنیم؟
تنها ماندن مغزهایمان را کوچک میکند
انسانها موجوداتی اجتماعی هستند. این امر بهطور قطع در نحوه زیستن ما مشهود است، اما ردی از شواهد این گرایش را میتوان در درون جمجمههای ما نیز یافت. دانشمندان معتقدند بین اندازه مغز پستانداران نخستین و اندازه اجتماعاتی که قادرند تشکیل دهند، نسبتی وجود دارد. به این صورت که هرچقدر مغز بزرگتر باشد، حدود جهان اجتماعی آنها نیز بزرگتر است. از میان همه نخستینیان، ما انسانها، با مغزهایی که (با در نظر گرفتن اندازه بدنمان) بهطرز غریبی بزرگ هستند، قادر به تشکیل بزرگترین گروهها (بهطور میانگین متشکل از ۱۵۰ نفر) هستیم.
یکی از دلایل احتمالی این امر شاید آن باشد که معاشرتکردن نوعی ورزش یا تمرین ذهنی است. یک فرد برای اینکه بتواند ارتباط خود با فردی دیگر را بهخوبی پیش ببرد، میباید مقدار زیادی اطلاعات را در ذهن داشته باشد. علاوه بر بهخاطرسپردن جزئیات بنیادین مانند محل زندگی افراد، بهخاطرسپردن تفاوتهای ظریف موجودیت آنها مثل دوستان، دشمنیها و کشمکشهایشان، اشتباهات پیشینشان، جایگاه اجتماعی آنها و اینکه چه چیزی موجب برانگیختهشدن آنها میشود، در مواردی به کمک ما خواهد آمد.
بسیاری از بیملاحظگیهای ما ناشی از اشتباه و بیدقتی بر سر این پارامترهای ساده هستند. مثل سؤالکردن درباره شغل دوستی که تازه اخراج شده است یا غرولند و اظهار ناراحتی درباره فرزندتان به کسی که قرار است بهزودی صاحب فرزند شود.
درنهایت آنچه تعیین میکند قادر به حفظ و ادامه چه تعداد از روابطمان خواهیم بود، میزان قدرت پردازش ماست. در طول میلیونها سال گذشته، همواره مغز گونههای دارای ارتباطات اجتماعی بزرگتر بوده و در سیر تکامل بزرگتر شده است. آنطور که از شواهد امر پیداست، خلاف این مسئله نیز صادق است. یعنی نبود معاشرت و ارتباطات اجتماعی در مدت کوتاه نیز میتواند موجب کوچکشدن مغز شود.
سال گذشته دانشمندان آلمانی کشف کردند که مغز یک گروه نهنفره از کاشفان مناطق قطبی که بهمدت ۱۴ ماه در یک پایگاه تحقیقاتی در منطقه انتارکتیکا زندگی کردند، در پایان سفرشان کوچکتر شده است. با مشاهده عکسهای امآرآی این افراد پیش و پس از این سفر، آنها دریافتند که بهطور میانگین ناحیه «شکنج دندانهدار» مغز (ناحیهای Cشکل در مغز که در فرایند تشکیل خاطرات جدید دخیل است) آنها در طول این سفر اکتشافی تا حدود ۷ درصد کم شده است.
تنها ماندن توانایی تنظیم رفتارهایمان را مختل میکند
جالب است بدانید که حتی موشهایی که بهتنهایی زندگی میکنند، در نظر دیگر موشها از لحاظ اجتماعی همراهان ناخوشایندتری به حساب میآیند و حتی گاهی دیگر موشهایی که ارتباطات بیشتری داشتهاند، آنها را بهطرز ناراحتکنندهای کنار میگذارند. تحقیقات در این زمینه نشان میدهند که چیزی در نحوه رفتار این موشها هست که از دیگران متمایزشان میکند، و نیز در میان دیگر حیوانات (به غیر از انسان) در هنگام ایجاد ارتباط، داشتن تجربههای اجتماعی مشترک از اهمیت ویژهای برخوردار است.
خلوتگزینی و تنهاماندن از روی تصمیم شخصی، دهههاست که کاری بیخطر در نظر گرفته میشود و از خیلی پیشتر از اینها، فلاسفه، رهبران دینی، جوامع بومی و بدوی و هنرمندان آن را میستودهاند. امروزه، اما شواهد روزافزون حاکی از این هستند که کنارهگیری از اجتماع میتواند پیامدهای ناخواستهای برای افراد بههمراه داشته باشد، حتی اگر این خلوتگزینی عمدی و آگاهانه باشد.
نوجوانانی که ترجیح میدهند زمانشان را بهتنهایی سپری کنند، معمولا مهارتهای اجتماعی کمتری دارند. همچنین تحقیقات بسیاری نشان دادهاند که اگرچه برخی افراد تصور میکنند تمایل بیشتری به تنهاماندن دارند، در عمل، همین افراد از برقراری ارتباط با دیگران لذت میبرند، حتی اگر این افراد بهکلی غریبه باشند.
معاشرتکردن با دیگران به ما میآموزد چگونه احساس ارزشمندی کنیم و در تشخیص و تفسیر نیتها و خواستههای دیگران به یاری ما میآید و به کمک آن خواهیم توانست تجارب اجتماعی مثبتتری برای خود رقم بزنیم. پس شاید بد نباشد دفعه بعدی که با خود فکر میکنیم چه خوب شد مدرسهها دیگر حضوری برگزار نمیشوند یا چقدر خوب که از شر دیدوبازدیدهای نوروز خلاص شدیم، عواقب احتمالی این انزوای تحمیلشده را نیز به یاد آوریم.
آیا راهحلی وجود دارد؟
تای تاشیرو (Ty Tashiro)، روانشناس و متخصص علوم اجتماعی، معتقد است «کودکان و نوجوانان به برقراری ارتباط رودررو با دیگران نیاز دارند. آنها باید بدانند که موقعیتهای واقعی در زندگی واقعی پر هستند از نشانههای اجتماعی و رفتارهای معقولی که انتظار میرود به آنها توجه کنند.» آنها هنوز در مرحله پرورشیافتن مهارتهایشان قرار دارند و هرچه بیشتر در معرض مواردی از این دست قرار بگیرند، پیشرفت بیشتری حاصل خواهند کرد. به عقیده تاشیرو، این امر درباره افرادی که بهطور فطری مستعد بروز رفتار نامتناسب با شرایط هستند نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است.
تاشیرو درباره دوره نوجوانی خودش اینطور میگوید: «وقتی به مدرسه میرفتم، از مهارتهای اجتماعیام راضی نبودم. یکی از چیزهایی که آن زمان متوجه شدم، این بود که من و افراد مثل من فقط کمی نسبت به دیگران در درک و آموختن این چیزها کندتر هستیم... و این هیچ ایرادی ندارد.» برای جبران این مشکل، تاشیرو تلاش کرد رویکرد آگاهانهتری درباره مسائل اجتماعی اتخاذ کند و وقت بیشتری را به تمرین در اینباره اختصاص داد.
به بیان دیگر، تاشیرو معتقد است تجربه بودن در اجتماع، در دورهای که مغز همچنان در حال رشد است، از اهمیت بسیار ویژهای برخوردار است. پژوهشهای بسیاری این نظریه تاشیرو را تأیید میکنند، ازجمله پژوهشهایی که به تأثیرات تنهایی مفرط بر دیگر حیوانات پرداختهاند. بهطور مثال، مشاهده شده است موشهایی که بهتنهایی بزرگ شدهاند، در بزرگسالی مغزهای کوچکتری داشتند و رفتارشان آنقدر متفاوت بود که معمولا بهعنوان نمونههایی برای مطالعه بیماری اسکیزوفرنی یا روانگسیختگی (که یکی از علائم اصلی آن، ناکارآمدی در عملکرد اجتماعی است) استفاده میشدند.
همچنین دانشمندان پس از مقایسه رفتار ۲ گروه از شامپانزههایی که در آزمایشگاه نگهداری میشدند و از هرگونه ارتباط اجتماعی محروم بودند، دریافتند آن دسته از شامپانزههایی که از سنین پایینتر تنها بودهاند، تعرض به حریم خصوصیشان را کمتر تاب میآورند، کمتر دیگر اعضای گروه را تیمار میکنند (تیمارکردن یک روش مهم برای برقراری ارتباط در بین شامپانزههاست)، کمتر برای ایجاد ارتباط پیشقدم میشوند و بیشتر به ایجاد شبکههای کوچکتر ارتباطی تمایل نشان میدهند.
در انسان نیز ارتباط مستقیمی میان میزان فعالیتهای اجتماعی کودکان و مهارتهای اجتماعی آنها وجود دارد. مطالعه رفتار گروهی از کودکان پرتغالی مقطع پیشدبستانی نشان داد در آن دسته از کودکانی که میزان تعاملات اجتماعیشان افزایش مییابد، تواناییهای اجتماعی نیز به همان نسبت بیشتر میشود. بهطور مثال، میزان مشارکت این کودکان در فعالیتهای فوقبرنامه پس از مدرسه بسیار بالا رفت.
همچنین، کودکانی که خواهر و برادرهای بیشتری دارند، معمولا بیشتر قادر به مسیریابی اجتماعی رفتار خود هستند و مانند بزرگسالان، کودکانی که زمان بیشتری را بهتنهایی سپری میکنند، بیشتر مستعد تفسیر و تأویل موقعیتهای اجتماعی به طریقی خودتخریبگرانه هستند.