رونمایی از نخستین تیزر «ساعت جادویی» + فیلم خیز هنرمندان مشهدی‌ برای ساخت ۶ مجموعه تلویزیونی ۲۹ مجموعه سینمایی، میزبان چهل و سومین جشنواره فیلم فجر داستان‌های کهن را با ابزارهای نو تعریف کنیم کیانوش عیاری و منوچهر محمدی پروانه ساخت گرفتند سریال سرزمین مادری با کیفیت 4K-HDR روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش اولیویا هاسی، ستاره فیلم‌های رومئو و ژولیت و کریسمس سیاه درگذشت آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) «خیام‌خوانی» پرواز همای و گروه بوشهری «لیان» در تبریز + فیلم آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) زمان پخش فصل سوم بازی مرکب مشخص شد + خلاصه داستان فیلم کوتاه کُر در راه جشنواره فیلم سولوتورن مجید صالحی با «تاکسیدرمی» در راه فجر چهل و سوم + عکس خون‌آشامی‌ها در رأس گیشه آمریکای شمالی انیمیشن داستان اسباب بازی ۵، در راه سینما تقدیر از بضاعت‌های مشهد، موجب افزایش انگیزه فرهیختگان و رشد مشهد می‌شود میلاد افواج، بازیگر تئاتر، درگذشت + علت فوت
سرخط خبرها

معرفی مجموعه داستان «همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم» احمد آرام

  • کد خبر: ۵۶۳۲۸
  • ۰۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۳
معرفی مجموعه داستان «همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم» احمد آرام
اولین قصه از این کتاب «رؤیای مدور مرد معلوم الحال در حوالی نیشابور» نام گرفته است. قصه‌ای که خواننده را به دنیای پیچ درپیچ ذهن نویسنده پرتاب می‌کند. از کسی می‌گوید که رؤیایش دزدیده شده است، آن هم از سوی همان کسی که رؤیای پدرش را دزدیده است.
امیر منصور رحیمیان | شهرآرانیوز - «وقتش بود. کسی که نمی‌شناختمش می‌آمد تا مرا بکشد. پیش از این به مادرم زنگ زده بودم و او گفته بود بهتر است بروم و مدتی جایی قایم شوم. وقتی می‌خواستم بیشتر از این‌ها باهاش حرف بزنم تا بیشتر احساس امنیت کنم، گفت که فیلم آدم کش خیابان نخل‌های زینتی دارد شروع می‌شود و ۱۲۰ دقیقه طول می‌کشد، پس فرصتی برای هم صحبت شدن با من برایش باقی نمی‌ماند و گوشی را گذاشت. صدای کولر گازی قراضه ام درودیوار را به لرزه وا داشته بود و خنکی مختصری به صورتم می‌زد.
 
دلم هوای خاگینه کرده است. درست کردن خاگینه خیلی لذت بخش است، غذایی ارزان قیمت که خیلی سریع درست می‌شود و خیلی راحت هم می‌توان آن را خورد.  دزدکی از پشت پرده اتاق نگاه می‌کنم به خیابان کسل کننده و خلوتی که کسی در آن دیده نمی‌شود. برمی گردم و تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه وسفیدم را روشن می‌کنم. می‌روم کانال ۲، بعد می‌افتم روی مبل و دراز می‌کشم. تیتراژ اول فیلم آدم کش خیابان نخل‌های زینتی تمام می‌شود و اولین صحنه‌ای که می‌بینم، خیابانی است پر از نخل‌های زینتی. دوربین از میان نخل‌ها می‌گذرد و می‌رود به سمت خانه‌ای که هنوز نشانه‌هایی از سبک معماری گوتیک دارد. حوصله اش را ندارم و خاموش می‌کنم. آتش فندک را می‌گیرم زیر سیگار».

روایت‌های یک پیرمرد فراموش کاراین تکه‌ای از ابتدای آخرین داستان کتابی است که احمد آرام نوشته و اردشیر رستمی طراحی جلدش را برعهده داشته است. کلماتی که برای معرفی این کتاب استفاده کردم، در ابتدا گیج کننده به نظر می‌آیند. اول داستان آخر، ولی بالاخره معرفی کتاب باید رگه‌هایی از خود کتاب را هم داشته باشد. مجموعه داستان‌هایی که گیج وگم هستند و هریک در آخر، به داستان بعدی گره می‌خورد. کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های هذیان گونه است. روایت‌هایی که انگار از زبان پیرمرد فراموش کار داستان «همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم» - که نامش را به کل مجموعه نیز داده- تعریف شده اند، کسی که نمی‌داند آقای ابایی است یا اصغرزاده مفلوک و درحال مرگ.

اولین قصه از این کتاب «رؤیای مدور مرد معلوم الحال در حوالی نیشابور» نام گرفته است. قصه‌ای که خواننده را به دنیای پیچ درپیچ ذهن نویسنده پرتاب می‌کند. از کسی می‌گوید که رؤیایش دزدیده شده است، آن هم از سوی همان کسی که رؤیای پدرش را دزدیده است. از آنجا که مخاطب در ذهن راوی است و داستان را از آنجا دنبال می‌کند، او نیز در این سرگردانی شریک است.

این شروع، انگار به خواننده می‌گوید: «اینجا تازه اول جاده‌ای است که من برایت درست کرده ام. دست من را بگیر تا گم نشوی.» باید اعتراف کنم که داستان‌های این کتاب هیچ کدامشان به تنهایی کشش یا بازی‌های کلامی ندارند. آن‌هاخیلی آرام خواننده را در باتلاق می‌کشانند و غرق می‌کنند. نثر داستان‌ها خیلی کلیشه‌ای و بعضی جا‌ها مکانیکی شده است. گویی نویسنده، کارگردانی است که با چند نابازیگر دارد فیلمی مفهومی می‌سازد. شاید حرکات و گفتار بازیگر‌ها ناشیانه به نظر بیاید، ولی داستانی که تعریف می‌کنند، اصلا ناشیانه نیست. داستان دوم این مجموعه «نگاه خیره پرنده مفرغی» نام گذاری شده است، داستانی که از زبان راویان مختلف نقل شده است. به کارگیری راویان دانای کل و اول شخص و مخاطب در کنار هم، شیوه‌ای است که نویسنده برای ۲ قصه دیگر هم استفاده کرده است. سومین داستان «همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم» است. در این قصه خواننده آرام آرام متوجه می‌شود که در ذهن پیرمردی مبتلا به آلزایمر قرار گرفته است.

پیرمردی که یادش نمی‌آید چه چیزی می‌گفته و حتی اسمش چه بوده است. «ساحره و آریستوکرات» عنوان داستان بعدی است. قصه‌ای که در تکمیل روایت «نگاه خیره پرنده مفرغی» آمده است. نویسنده با رجوع به داستان قبلی خواننده را دوباره به قعر فرو می‌برد و مخاطب را با برطرف شدن برخی ابهام‌هایی که در داستان اول بوده است، محظوظ می‌کند. آخرین روایت «جعبه موسیقی سکه ای» نام گرفته است، اسمی که نویسنده با سماجت آن را نفی می‌کند. مجموعه داستان همین حالا داشتم چیزی میگفتم سال ۱۳۹۶ در ۱۵۶ صفحه از سوی نشر چشمه به چاپ رسیده است.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->