امروز روز جهانی «سنگ» است. به این بهانه گذری خواهم کرد بر اهمیت سنگ در سه اثر معماری و هنر محیطی در جهان؛ آثاری که از سویههای مختلف، تحلیل پذیر و تامل برانگیزند.
این بنا در جنوب غربی انگلستان، اتفاقی نمادین محسوب میشود. نمادین از این بابت که جمع آوری این تعداد سنگ در این هیئت و جثه، قدرت و هوشمندی انسان را در آن دوره به رخ میکشد. برخی از این سنگها ۴۰ تن وزن دارند و برخی از آنها از کوههای پرسلی در ولز به آنجا منتقل شده اند، پس نقشه و راهبرد این بنا درخورتوجه است. نحوه چینش سنگها به گونهای است که در روز اول تابستان، خورشید به هنگام طلوع بر مرکزیترین سنگ که به محراب معروف است، میتابد. این سنگ به دلیل میکای موجود در آن درخشش فراوانی دارد. این اتفاق تنها یک بار در سال رخ میدهد.
«استون هنج» معبدی برای پرستش زمین است که در دوران نوسنگی، کشاورزان به آن مراجعه میکرده اند. صورت نمادین این بنا به گونهای است که حلقههای سنگی متحدالمرکز در آن، ساختاری شبیه رحم را تشکیل داده است. نور صبحگاهی در آغاز تابستان در مرکز بنا و سایه بلند سنگها بر فضای خالی اطراف، نمادی از مادر زمین و پدر آسمان است. نظریهای وجود دارد مبتنی بر افلاک نما بودن این بنا و استفاده از آن در تقویم و مطالعات نجومی. گذشته از آن حلقههای متحدالمرکز در این بنا، یادآور زندانی اسرارآمیز است که قصد دارد نیروهای شیطانی را به دام بیندازد. به این ترتیب این بنای سنگی، نمادی از قدرت، رمز و راز و شکوه دوران پیشاتاریخی است.
سنگها به عنوان یک ماده خام نقش درخورتوجهی در بخشی از بدنه هنر مفهومی قرن گذشته داشته اند؛ انقلابی که با گسترش سریع موج مفهوم گرایی در هنر معاصر به وقوع پیوست. تنوع وسیع آثاری که در سالهای نخستین شکل گیری هنر مفهومی در نمایشگاههای مختلف ارائه شده است، مبین این مهم است که این رویکرد، بیشتر شبیه یک جریان برانداز عمل کرده است تا یک سبک مشخص یا یک جنبش هنری با ویژگیهای قابل شناسایی و دقیق. نحلهای بوده است در تلاش برای به زیر کشاندن هنر مدرن و ساختار زیبایی شناسی آن تا درنهایت اندیشه انتقادی خود را مطرح کند. در این راستا باید به تلاشهای اندی گلدزورثی، هنرمند معاصر بریتانیایی، اشاره کرد.
در کارهای گلدزورثی، زمین و سنگها بستر اصلی اند. ارتباط انسان با سیارهای که در آن به سر میبرد، چالش اصلی چنین آثاری است، زیرا تاریخ بشریت از جدال دائمی انسان با طبیعت و خطرهای نهفته در آن حکایت دارد. زمین همواره معنای پیچیدهای در ذهن بشر القا کرده و انسان را در باب شناخت جایگاه خود در هستی دچار سردرگمی و تشکیک کرده است. به عبارت دیگر زمین همان قدر که روشن، مطلوب، مهربان و بخشنده است، سویههای تاریک، وحشت زا و آزاردهنده نیز دارد. درختها از هم فاصله میگیرند و زمین به دلیل دخالتهای بشر قدرت باروری خود را از دست میدهد. در چنین شرایطی اندی گلدزورثی با نگاهی ظریف، چیدمانی از تخته سنگها را میان دو درخت که در فاصلهای مشخص و جبری ازهم دور افتاده اند، انجام میدهد.
با این کار، پیوندی برقرار میکند میان دو درخت، آنها را با هم خویشاوند میکند، پلی میسازد بین آن دو و نکته مهم آن است که پس از این چیدمان، صحنه را ترک میکند. یعنی ما به عنوان مشاهده گر در بخشی از طبیعت با یک پل سنگی مواجه میشویم که انگار به طرز ناشیانهای بین دو درخت، قرار گرفته است و خود صاحب اثر، غایب است و ایده او در جای جای هنرش به چشم میآید، اما میراست و ممکن است دیری نگذرد که همان عوامل طبیعی محیط زیست یا حتی انسانهای رهگذر، این اثر را از میان ببرند و آنها را به همان زمین و خاک و سنگ بدل کنند. چیدمانهای اندی گلدزورثی از سنگها در محیط طبیعی، نمونههایی بی نظیر از اعتلای مفهوم و تفکر در باب چیستی قدرت طبیعت در هنرهای تجسمی است.
آثار هنر محیطی جان فال، عکاس مهم آمریکایی که در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۹۹، او را به دلیل ابتلا به کرونا از دست دادیم، نمونه دیگری از پرداختن به سنگها به عنوان نمادهایی از قدرت در هنرهای تجسمی است. جان فال با چیدمانهای شوخ وشنگ و نگاهی تازه و جذاب به محیط زیست و طبیعت، از سنگها در برخی کارهای خود بهره میجوید تا معادلهای بصری از تلاش بشر برای چیره شدن بر طبیعت و دست کاریهای او را در نظام طبیعی محیط به کنایه بگیرد.
تلاش دیرپای جان فال در گذر از چند دهه برای رسیدن به نگاهی شخصی به مقوله «منظره» ستایش پذیر است. او مجموعههای زیادی دارد که اغلبشان در طول سالیان تولید شده اند، اما در همه آنها هدف جان فال، شکستن تابوها و مرزهایی است که هنر مدرن بر سر ما ریخته است. اهمیت کار او در تغییر ادراک ما و کنار زدن کامل پیش فرضهای ذهنی مان در برخورد با مناظر و محیط است.