آتش‌سوزی کالیفرنیا، دامن پسر بایدن را هم گرفت! جزییاتی مهم از خودکشی یک عامل جاسوسی در زندان سمنان (۲۰ دی ۱۴۰۳) خسارت آتش سوزی لس‌آنجلس بیش از ۵۰ میلیارد دلار برآورد شد زلزله نسبتا شدیدی ارومیه را لرزاند + جزئیات (۲۰ دی ۱۴۰۳) مستمری دی‌ ماه معلولان واریز شد (۲۰ دی ۱۴۰۳) پویش ملی «در نجف» گامی مؤثر در جهت تربیت و توانمندسازی نسل آینده است تصویب طرح مشارکت نوجوانان در شورای اجتماعی محلات مشهد درباره علل ابتلا به هموروئید، راهکارهای پیشگیری و نیز درمان آن | دردی که خجالت ندارد! حمایت از حدود ۴۳۰۰ خانواده دارای فرزند دوقلو در خراسان رضوی توسط سازمان بهزیستی سن ابتلا به آلزایمر به ۴۵ سال رسیده است ویتامینی که اسمش را کم شنیده‌اید، اما بسیار مفید است کلاهبرداری در پوشش ثبت نام خودرو در سکو‌های درج آگهی برخورد بدون اغماض دستگاه قضا با عوامل سقط جنین ارتباط بین بیماری قلبی و سرطان سینه فشارخون بالا را با توصیه‌های طب ایرانی کنترل کنید ظرفیت اندک و مشکلات بی‌شمار همراه‌سراهای بیمار در مشهد ادامه دارد | بدون پتو؛ بدون فرش! نسخه جدید نرم‌افزار تهیه «لیست بیمه» کارفرمایان به‌روزرسانی شد راه‌اندازی خط ویژه مشاوره تلفنی حفظ حیات جنین ضدونقیض‌ها درباره ویروس تنفسی جدید چینی لزوم رعایت توصیه‌های بهداشتی برای گذر از یک ویروس تنفسی متهم به قتل در شب یلدا، در بازسازی صحنه جنایت: مقتول مقابل مادرم فحش رکیک داد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (پنجشنبه، ۲۰ دی ۱۴۰۳) | تداوم روند افزایش دما تا اوایل هفته آینده رصد هوشمند خودرو‌های فاقد معاینه فنی در مشهد | از ماشین‌های دودی تا هوای خاکستری زنگ خطر تأمین آب مشهد در تابستان ۱۴۰۴ | آمار‌ها گمراهمان نکنند! فرایند ثبت نام استعداد‌های برتر دانش‌آموزی برای دانشگاه فرهنگیان قبل از پایان سال شروع می‌شود ثبت ۱۶۱ دفتر و شرکت دارای گواهینامه گردشگری سلامت در خراسان رضوی بخشش زن ۷۰ ساله‌ای که شوهرش را در خانه هوویش به قتل رساند آنفلوانزا، عامل ۴۰ درصد بستری کودکانی که با بیماری‌های تنفسی مراجعه می‌کنند مهلت مشاهده و تأیید سوابق تحصیلی امروز پایان می‌یابد (۲۰ دی ۱۴۰۳) با این خوراکی‌ها لاغر شوید درمان ناباروری آسان شد پایان تلخ زندگی ۱۰ ساله به خاطر انتقام
سرخط خبرها
مسافرسنت در هزاره سوم (۳۱)

حاج‌آقا این چه وضعیه؟

  • کد خبر: ۷۶۶۸
  • ۰۲ آبان ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۲
حاج‌آقا این چه وضعیه؟
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی
شنبه- دارم با همان شوروحال روضه و مصیبت از مجلس ظهر اربعین بیرون می‌آیم که مردی رهگذر به پلاستیک توی دستم اشاره می‌کند و درحالی‌که دو ظرف یک‌بارمصرف را نشان می‌دهد، می‌پرسد: غذای هیئت است؟ سری تکان می‌دهم. قبل از اینکه به خودم بیایم و بفهمم که باید چه‌کار کنم، با قدم‌هایی تند دور می‌شود. لحظه‌ای مکث می‌کنم که بهتر نبود یکی از دو غذای تبرکی را به او بدهم و خودم جواب می‌دهم: «برای کسی که این‌قدر فضولِ داخل کیسه پلاستیکی مردم است، نه!»، اما باز با خودم کلنجار می‌روم که حالا چشمش به این غذا افتاده، شاید امروز ناهار نداشته باشد. پشت‌سرم را نگاه می‌کنم. داخل فرعی پیچیده و دیده نمی‌شود. به خودم نهیب می‌زنم: «این غذا، خوردن ندارد. چشمی دنبال این غذاست، برو.» دوان‌دوان به داخل فرعی می‌پیچم. وقتی نزدیکش می‌شوم، صدا می‌زنم:
آقا، آقا!

یکشنبه- توی یک مرکز خرید پسری با ظاهر اسپورت جلو می‌آید. مو‌های بلندش را از پشت‌سر بسته است و به تیپ و قیافه‌اش نمی‌خورد که با من کاری داشته باشد. گویا خودش هم این را می‌فهمد که ابتدا توضیحی می‌دهد و بعد سر درددلش باز می‌شود. مفصل حرف می‌زنیم، سرپایی و شتابزده. فرزند یکی از افراد شاخص است و به‌صراحت می‌گوید که این حرف‌ها را به پدرم نمی‌توانم بزنم. به یاد فرزند یکی از روحانیون می‌افتم که پدرش با من میانه خوبی نداشت و این پسر وقتی درددل می‌کرد، اصرار داشت پدرش از گفت‌وگوی ما مطلع نشود و من هم نمی‌توانستم وقتی پدرش شعار‌های آتشین می‌داد، به او بگویم که پسرش چه حرف‌هایی
به من زده است.

دوشنبه- پای پلکان هوایى ما زنی میان‌سال و تنها جلوی من ایستاده است، با مانتویی کوتاه بر تن و روسری رنگی نصفه‌نیمه‌ای بر سر. چمدان دستی‌اش سنگین است. می‌گویم: با اجازه، و بدون آنکه منتظر جوابش بشوم، ساکش را برمی‌دارم. با تردید تعارف می‌کند و وقتی پشت‌سرش راه می‌افتم، ادامه می‌دهم: شما هم مثل مادرم!

سه‌شنبه- داخل هواپیما که به صندلی‌ام در سمت چپ راهرو می‌رسم، قبل از نشستن عبایم را باز می‌کنم و به‌دقت تا می‌زنم و در محفظه بالای سرم می‌گذارم. وقتی می‌نشینم، مرد مسافر به صندلی سمت راست راهرو نگاهی می‌کند و می‌گوید: نظم و ترتیبتان خیلی برایم جالب بود. انتظار داشتم همین‌طوری و بدون ملاحظه بنشینید.

چهارشنبه- دختر دست‌فروش جعبه آدامس موزی را جلوی من گرفته است و تکرار می‌کند: دو تا پنج تومن! دو تا می‌خرم و یکی‌اش را به مردی که کنارم نشسته است، تعارف می‌کنم. خنده‌کنان می‌گوید: تا حالا نشنیده بودم که آخوند‌ها از این کار‌ها بکنند. می‌گویم: تا حالا سرت کلاه رفته!

پنجشنبه- قبل از اینکه روی صندلی ایستگاه مترو بنشینم، مرد جوانی که ظاهری مذهبی دارد و پیراهن مشکی عزا پوشیده است، بدون مقدمه می‌گوید: حاج‌آقا! این چه وضعی است؟
برافروخته و بسیار عصبانی است. معلوم می‌شود پیش از رسیدن من، دختری روسری‌اش را انداخته بوده روی شانه‌اش و او مأمور نیروی انتظامی را خبر کرده است.
می‌نشینیم و گپ می‌زنیم. از درد‌های مشترکمان می‌گوییم و با هم سوار یک قطار می‌شویم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->