داستان - صفحه 8

داستان
| شهرآرانیوز
اگر ـ به تعبیر ساده لوحانه جهان باستان ـ انسان را در مرکز کائنات تصور کنیم، می‌توانیم کشمکش‌ها را براساس همین مرکزیت تقسیم کنیم.
اگر ـ به تعبیر ساده لوحانه جهان باستان ـ انسان را در مرکز کائنات تصور کنیم، می‌توانیم کشمکش‌ها را براساس همین مرکزیت تقسیم کنیم.
کد خبر: ۲۴۹۶۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸

وقتی یکی کمکت می‌کند، دلت می‌خواهد مهربانی‌اش را جبران کنی. دلت می‌خواهد تو هم یک جوری به او کمک کنی. ماشین‌های تعمیرگاه هم در همین فکر بودند.
وقتی یکی کمکت می‌کند، دلت می‌خواهد مهربانی‌اش را جبران کنی. دلت می‌خواهد تو هم یک جوری به او کمک کنی. ماشین‌های تعمیرگاه هم در همین فکر بودند.
کد خبر: ۲۴۵۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۷

کشمکش شکل‌های متفاوتی دارد و داستان‌ها‌ می‌توانند روی یک نوع از آن متمرکز شوند و یا به صورتی التقاطی از چند یا چندین نوع کشمکش بهره بگیرند
کشمکش شکل‌های متفاوتی دارد و داستان ‌ها‌ می‌توانند روی یک نوع از آن متمرکز شوند و یا به صورتی التقاطی از چند یا چندین نوع کشمکش بهره بگیرند
کد خبر: ۲۴۸۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳

آخرین سطر‌های نوشته پیشین با تشبیه آدم‌ها به قطعات الکتریکی گذشت، اینکه برای شناخت کارکرد یک قطعه الکتریکی ناچاریم برق را از آن عبور بدهیم تا ببینیم چه نوع وسیله‌ای است.
آخرین سطر‌های نوشته پیشین با تشبیه آدم‌ها به قطعات الکتریکی گذشت، اینکه برای شناخت کارکرد یک قطعه الکتریکی ناچاریم برق را از آن عبور بدهیم تا ببینیم چه نوع وسیله‌ای است.
کد خبر: ۲۴۸۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

داستان‌های تعاملی بیش از یک خط روایی دارند. به عنوان خواننده، ما این اختیار را داریم تا از بین گزینه‌های موجودْ کنش و واکنش قهرمان داستان را تعیین کنیم.
داستان ‌های تعاملی بیش از یک خط روایی دارند. به عنوان خواننده، ما این اختیار را داریم تا از بین گزینه‌های موجودْ کنش و واکنش قهرمان داستان را تعیین کنیم.
کد خبر: ۲۴۸۵۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

هر سال شهادت امام رضا(ع) که می‌شد، مادر‌بزرگ نذری می‌داد. یک آش خوش‌مزه می‌پخت و همه‌ی همسایه‌ها را دعوت می‌کرد.
هر سال شهادت امام رضا(ع) که می‌شد، مادر‌بزرگ نذری می‌داد. یک آش خوش‌مزه می‌پخت و همه‌ی همسایه‌ها را دعوت می‌کرد.
کد خبر: ۲۴۵۳۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸

در بسیاری از شاهکارها، شخصیت‌های ساده‌ای وجود دارند که به شکل گیری آن روایت جامع کمک می‌کنند. اما، اگر قرار باشد که نوشتن شخصیت‌های سطحی و ساده برای یک نویسنده به عادت تبدیل شود، آثارش یکسان و شبیه به یکدیگر می‌شوند.
در بسیاری از شاهکارها، شخصیت‌های ساده‌ای وجود دارند که به شکل گیری آن روایت جامع کمک می‌کنند. اما، اگر قرار باشد که نوشتن شخصیت‌های سطحی و ساده برای یک نویسنده به عادت تبدیل شود، آثارش یکسان و شبیه به یکدیگر می‌شوند.
کد خبر: ۲۴۷۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

نهال کوچک دلش پر از ترس و غصه شد و شروع کرد به فریاد زدن: «کسی صدایم را می‌شنود؟ کسی هست کمکم کند؟» هنوز از سبز شدنش خیلی نگذشته بود که بیابان تاریک شد.
نهال کوچک دلش پر از ترس و غصه شد و شروع کرد به فریاد زدن: «کسی صدایم را می‌شنود؟ کسی هست کمکم کند؟» هنوز از سبز شدنش خیلی نگذشته بود که بیابان تاریک شد.
کد خبر: ۲۳۷۶۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱

گاهی گذشته می‌آید تا به ما نشان بدهد چه شد که کار به اینجا کشید.
گاهی گذشته می‌آید تا به ما نشان بدهد چه شد که کار به اینجا کشید.
کد خبر: ۲۴۶۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰

روزی همسر مرد تنبل که از تنبلی‌های تئوریک و عملی آن تن لش به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت با بهره گیری از آموزه‌های روان شناسی مدرن و با استفاده از روش غیرمستقیم، وی را متنبه نماید.
روزی همسر مرد تنبل که از تنبلی‌های تئوریک و عملی آن تن لش به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت با بهره گیری از آموزه‌های روان شناسی مدرن و با استفاده از روش غیرمستقیم، وی را متنبه نماید.
کد خبر: ۲۴۶۳۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰

مرد شکارچی که توقع یکهویی روبه رو شدن با پلنگ به آن بزرگی را نداشت، هول شد و تفنگ از دستش افتاد و رنگ از رویش پرید و چق چق شروع به لرزیدن کرد.
مرد شکارچی که توقع یکهویی روبه رو شدن با پلنگ به آن بزرگی را نداشت، هول شد و تفنگ از دستش افتاد و رنگ از رویش پرید و چق چق شروع به لرزیدن کرد.
کد خبر: ۲۴۶۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹

همیشه وقتی خیلی خسته‌ای، دلت می‌خواهد یک گوشه بنشینی و حسابی استراحت کنی. بابا هم حسابی خسته بود. دلش می‌خواست کمی استراحت کند.
همیشه وقتی خیلی خسته‌ای، دلت می‌خواهد یک گوشه بنشینی و حسابی استراحت کنی. بابا هم حسابی خسته بود. دلش می‌خواست کمی استراحت کند.
کد خبر: ۲۴۵۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

آخرین کتابْ عکس دخترک موطلایی مبهوتی را نشان می‌داد که چشم به آسمان دوخته بود. با رنگ قرمز، بزرگ بر آن نوشته بود: «دخترک کبریت فروش». این کتاب مال من بود.
آخرین کتابْ عکس دخترک موطلایی مبهوتی را نشان می‌داد که چشم به آسمان دوخته بود. با رنگ قرمز، بزرگ بر آن نوشته بود: «دخترک کبریت فروش». این کتاب مال من بود.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

منظور ازپیش بردن داستان، در اینجا، همان حرکت طولی است. درعین حال، مدنظر داشته باشید که دیالوگ در حرکت عرضی روایت هم کارکرد زیادی دارد.
منظور ازپیش بردن داستان ، در اینجا، همان حرکت طولی است. درعین حال، مدنظر داشته باشید که دیالوگ در حرکت عرضی روایت هم کارکرد زیادی دارد.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

حکیمی در پژوهشگاه حکمت و اندیشه مرکز نشر کلمات قصار کنفوسیوس مشغول سخنرانی بود که برق رفت.
حکیمی در پژوهشگاه حکمت و اندیشه مرکز نشر کلمات قصار کنفوسیوس مشغول سخنرانی بود که برق رفت.
کد خبر: ۲۴۵۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷

در روزگاران قدیم پادشاهی سلطنت می‌کرد که در قیاس با پادشاهان دیگر خیلی هم چیز بدی نبود.
در روزگاران قدیم پادشاهی سلطنت می‌کرد که در قیاس با پادشاهان دیگر خیلی هم چیز بدی نبود.
کد خبر: ۲۴۵۳۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۵

در یکی از زمان‌های گذشته پادشاهی بر سرزمین‌های شمالی حکومت می‌کرد که عصبانی و غضبناک بود.
در یکی از زمان‌های گذشته پادشاهی بر سرزمین‌های شمالی حکومت می‌کرد که عصبانی و غضبناک بود.
کد خبر: ۲۴۴۸۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳

اگر بخواهید دوتا آدم را به جان هم بیندازید و کاری کنید که همدیگر را تکه و پاره کنند، فقط به یک چیز نیاز دارید؛ یک جرقه.
اگر بخواهید دوتا آدم را به جان هم بیندازید و کاری کنید که همدیگر را تکه و پاره کنند، فقط به یک چیز نیاز دارید؛ یک جرقه.
کد خبر: ۲۴۴۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳

با آمدن تابستان، هر کودک و نوجوانی فرصت پیدا می‌کند به کار یا رشته مورد علاقه‌اش فکر کند و برای آموزش هنر، حرفه و مهارتی، در کلاسی ثبت‌نام کند تا به‌قول بزرگ‌ترها عاطل و باطل نباشد.
با آمدن تابستان، هر کودک و نوجوانی فرصت پیدا می‌کند به کار یا رشته مورد علاقه‌اش فکر کند و برای آموزش هنر، حرفه و مهارتی، در کلاسی ثبت‌نام کند تا به‌قول بزرگ‌ترها عاطل و باطل نباشد.
کد خبر: ۲۴۰۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱

در تابستان‌های کودکیِ من، خیلی خبر از استخر و باشگاه نبود؛ به جایش، بابا من و فاطمه و گاهی هم امید را ــ اگر از گیر بابا درنمی رفت ــ برمی داشت و به کتابخانه آستان قدس می‌بُرد.
در تابستان‌های کودکیِ من، خیلی خبر از استخر و باشگاه نبود؛ به جایش، بابا من و فاطمه و گاهی هم امید را ــ اگر از گیر بابا درنمی رفت ــ برمی داشت و به کتابخانه آستان قدس می‌بُرد.
کد خبر: ۲۴۴۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->