عمه بزرگ آدم سرد و بی حالی بود. نه عاشق شده بود و نه طعم غذایی یا فیلم و سریالی میشد پیدا کرد که او را سر ذوق بیاورد.
کد خبر : ۱۴۷۸۴۲
۱۴۰۱/۱۱/۰۹ - ۱۴:۱۸
قصه شوهر فریده یکهو میرسید به جایی که مرد مفلوک خودش را توی حمام آتش میزند و یک هفته توی بیمارستان زنده نگهش میدارند، اما بیشتر از این زورشان نمیرسد و میمیرد.
کد خبر : ۱۴۶۶۵۲
۱۴۰۱/۱۱/۰۲ - ۱۵:۳۸
سال ۶۹ شهرک برای مرغها و خروسها ناامن شد. معلوم بود کار چه کسی است، ولی احدی حرفش را نمیزد.
کد خبر : ۱۴۵۴۷۱
۱۴۰۱/۱۰/۲۵ - ۱۷:۴۹
اصلا نشستن روی ویلچر برای این آدم از هر مرضی بدتر بود و خلق وخوهای عجیبی را در او بیدار کرده بود که یکی شان همین وسواس عیب گذاشتن بود.
کد خبر : ۱۴۲۸۳۱
۱۴۰۱/۱۰/۱۱ - ۱۵:۰۹
یک تار نازک حساس در سینه همه ما هست که از یک تماس کوچک مرتعش می شود و شاید همین است که صورت آدم ها را در چشم های ما تغییر می دهد.
کد خبر : ۱۴۱۷۰۸
۱۴۰۱/۱۰/۰۴ - ۱۵:۳۵
پدر فؤاد از آن دست آدمهایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی میپرید که ظاهر و کارهایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود.
کد خبر : ۱۴۰۴۹۲
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۲۰:۰۷
عطا، همسایه طبقه سوم، روزگاری حسابی با ما ایاغ بود. بعدها کم کم خانه نشین شد و هیچ کس نفهمید این جوان رعنا و خوش قامت که عشق بازیگری است، چرا ناگهان غیب شد.
کد خبر : ۱۳۹۳۵۸
۱۴۰۱/۰۹/۲۰ - ۲۰:۰۶
پسرخاله ام، توفیق، یک خل وچل تمام عیار است. این بچه حتی یک ذره هم عقل نداشت.
کد خبر : ۱۳۸۱۰۶
۱۴۰۱/۰۹/۱۳ - ۲۱:۵۶
جایی که ترانسها و کابلها مثل کلاف، به هم تنیده میشوند و برق مثل جهیدن شاخه نور، بالهای پرنده را ذوب میکند، یک چنین نقطهای جای خیلی بدی است که یک کبوتر گیر بیفتد.
کد خبر : ۱۳۶۸۶۹
۱۴۰۱/۰۹/۰۶ - ۱۳:۰۹
عباس غفوری آن سال خواسته بود همه خانههای شهرک را گلدار کند.
کد خبر : ۱۳۵۶۵۰
۱۴۰۱/۰۸/۲۹ - ۱۹:۱۴
هر دوسه تابستان پیش میآمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
کد خبر : ۱۳۴۴۱۹
۱۴۰۱/۰۸/۲۲ - ۱۹:۱۴
عناصر طبیعی در همجواری یکدیگر رفتارهایی نشان میدهند که آدمیزاد هم یحتمل باید همین ریختی باشد.
کد خبر : ۱۳۳۱۹۷
۱۴۰۱/۰۸/۱۵ - ۱۶:۱۴
رعدوبرقی که بخش بزرگی از قشنگی دنیا را می برد.
کد خبر : ۱۳۲۰۱۲
۱۴۰۱/۰۸/۰۸ - ۲۰:۲۱
من چهارپنج ساله بودم که اوشین را شناختم، با او دست دادم و صدای خش دار بی ظرافتش را شنیدم.
کد خبر : ۱۳۰۸۲۶
۱۴۰۱/۰۸/۰۱ - ۱۵:۴۲
درست در گرماگرم مشت انداختن هایشان بود که ناگهان دیدیم «اوندر هالیفیلد» مثل سپند روی آتش شروع کرد به ورجه وورجه کردن توی رینگ.
کد خبر : ۱۲۹۸۰۹
۱۴۰۱/۰۷/۲۴ - ۱۳:۵۳
از پشت نردهها زل میزدم و دانه دانه اسم هایشان را مثل حرفه ایها میگفتم؛ این کله سرخ، آن دم سفید اشعل، کناری سینه سیاه...
کد خبر : ۱۲۷۸۵۴
۱۴۰۱/۰۷/۱۰ - ۱۹:۴۶
علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان
کد خبر : ۱۲۶۰۱۲
۱۴۰۱/۰۶/۲۷ - ۱۵:۰۷