پرداخت مرحله دوم وام قرض‌الحسنه بازنشستگان اعلام شد + جزییات و زمان‌بندی سرقت‌های سریالی کلان از خانه تهرانی‌ها با همدستی دو برادر قتل خونین پایان بازی دوستانه در گیم‌نت قتل همسر با بهانه اختلاف خانوادگی در کلاردشت ! صید پشه «آئدس آلبوپیکتوس» در مازندران سازمان غذاودارو: گواهی بهداشت صادرات مواد غذایی و آشامیدنی برخط صادر می‌شود هوشیاری معجزه‌آسای یک کودک ۸ ساله و دستگیری ۱۳ داعشی در قم مادران در دوران شیردهی مجاز به دریافت چه مقدار کالری هستند؟ قتل هولناک پسر جوان با ضربات چاقو در تهران | قاتل دستگیر شد گرگِ مسلحِ خوزستان در دام پلیس خراسان | اعترافات هولناک از جنایت‌های کلاشینکفی، در بازجویی شبکه سازمان‌یافته فساد در حوزه خرید تضمینی گندم متلاشی شد (۱۹ خرداد ۱۴۰۴) کشف ۵۵ بسته هرویین از معده یک تبعه خارجی در تایباد (۱۹ خرداد ۱۴۰۴) رئیس دفتر رئیس جمهور: ارتقای کیفی آموزش و پرورش به گفتمان ملی تبدیل شده است دلیل افزایش آمار شهادت محیط‌بانان چیست؟ انهدام باند شرکت هرمی و دستگیری ۱۲ نفر از اعضای آن در مشهد (۱۹ خرداد ۱۴۰۴) یک فعال سیاسی: حدود ۱۰ سال از معطل ماندن لایحه مقابله با خشونت علیه زنان می‌گذرد همه عوامل مدارس غیردولتی باید متخصص باشند رئیس پلیس راهور فراجا: بیش از ۷۰ درصد جان‌باختگان حوادث رانندگی مربوط به جاده‌های برون‌شهری است برخی از رشته‌های آزمون استخدامی آموزش و پرورش حذف شد تأمین ارز واردات دارو و تجهیزات پزشکی از یک میلیارد دلار گذشت دوچرخه سواری باعث تقویت عضلات و بهبود تعادل افراد می‌شود نایب‌رئیس شورای شهر تهران تأکید کرد: لزوم تشکیل قرارگاه تاکسیرانی برای نظارت بر مسافرکشی در پایتخت تعهدات خیرین مدرسه‌ساز، مرز ۱۸ هزار همت را رد کرد توزیع ۴ میلیون واحد خون در کشور طی سال ۱۴۰۳ سکته‌های مغزی خفیف با خستگی طولانی‌مدت مرتبط هستند تهران در معرض طوفان تندری (۱۹ خرداد ۱۴۰۴) تأکید وزیر آموزش و پرورش بر اهمیت برگزاری دوره‌های توانمندسازی معلمان پیشرفت ۲۱ درصدی پروژه ذخیره‌سازی آب در ارتفاعات جنوبی مشهد (۱۹ خرداد ۱۴۰۴) آموزش در پیش دبستانی‌ها باید باعث کاهش شکاف آموزشی شود
سرخط خبرها

خانه کشوری همه چیز ما بود

  • کد خبر: ۱۲۴۲۶۱
  • ۱۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۱
خانه کشوری همه چیز ما بود
سلمان نظافت یزدی - شاعر و روزنامه نگار

خانه کشوری همه چیز ما بود. همه چیز در همان مقیاس کودکی و نوجوانی که هر چیزی می‌توانست همه چیزت باشد. خانه کشوری آن روزهاو شهید کامیاب امروز وسط کوچه‌ای قرار داشت که یک سر کوچه به خیابان شهید کشوری می‌رسید و سر دیگر آن به یکی از فرعی‌های بولوار خواجه ربیع (عبادی) که نبش کوچه در حاشیه عبادی نانوایی متری بود که بار‌ها جلو آن صف ایستاده بودم.

این خانه سال‌های سال، روز‌های پنجشنبه و جمعه برای ما (چند پسرعمه و یک دخترعمه و دو عموی هم سن و سال) پایگاهی بود که انواع شرارت‌های کودکانه را در آن تجربه کردیم. خانه جنوبی بزرگ که دو در داشت. یک در ورودی و یک در گاراژی برای ماشین.

نمای خانه از نما‌های مرسومی بود که اواخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ ساخته می‌شد، ترکیبی از سیمان درخشنده با خرده‌های شیشه و یک فرورفتگی که وسط آن بنا بر قاعده‌ای نوار شیشه‌ای نازکی کار شده بود. در ورودی خانه که باز می‌شد راه پله‌ای به سمت بالا و پایین وجود داشت.

ما روز‌هایی که آنجا میهمان بودیم، بیشتر اوقات در طبقه پایین یا حوضخانه که حدود ۱۰۰ متری می‌شد با میز پینگ پونگ که وسیله تفریح عمو‌های بزرگ‌تر بود و یک توپ فوتبال سرگرم می‌شدیم. حوضخانه به گاراژ هم راه داشت و یک طرف آن پنجره‌هایی کوتاه به سمت حیاط بود و طرف دیگرش سه یا چهار اتاق داشت که هرکدام اتاق یکی از عموهایم بود. اگر می‌توانستیم به این اتاق‌ها راه پیدا کنیم هرکدام برای خودشان جهانی مخفی بودند.

اولین بار اواسط دهه ۷۰ در یکی از همین اتاق‌ها بود که با چیزی به نام کامپیوتر آشنا شدم و یک دست شطرنج با آن ماشین عجیب و غریب زدم. طبقه بالا هم یک پذیرایی بزرگ داشت با دو اتاق بزرگ دیگر، اتاقی کوچک و آشپزخانه‌ای بزرگ که میز دوازده نفره بیضی را در خودش جای داده بود. در هال خانه می‌شد سفره‌ای بلند پهن کرد و یک بار که من آدم‌های پای سفره را شمردم نزدیک به ۴۴ نفر دور آن نشسته بودند.

وسط حیاط چاهی بود که ورودی اش پایین‌تر از سطح حیاط بود. یک روز که همه اقوام در خانه جمع شده بودند و می‌شد میان آن شلوغی برای دقایقی گم وگور شد، تصمیم گرفتم سر از کارِ عمق چاه در بیاورم. شلنگ بلند آبی رنگ راه راهی را که با آن باغچه را آبیاری می‌کردند برداشتم و ذره ذره از ورودی چاه فرستادمش پایین. چندباری هم شلنگ را بالا کشیدم تا ببینم بالأخره کی به آب می‌رسد و عمق این چاه اسرارآمیز چند متر است.

ورودی چاه اندازه یک توپ پینگ پنگ بود و آخرین بار که ناامیدانه شلنگ را پایین فرستادم تا شاید بالأخره راز این چاه را برملا کنم، وزن شلنگ بیشتر از زورم شد و شلنگ از دستم رها شد و رفت ته چاه و به راز‌های بی شمار آن پیوست، من از ترس همان کف حیاط وا رفتم، ناگهان چیزی به ذهنم رسید از پله‌ها بالا دویدم و در طبقه بالا به دامن بی بی جان پناه بردم ترس را در چشم هایم خواند و وقتی برایش ماجرا را تعریف کردم، لبخندی بر لب هایش نشست گفت: مهم نیست مادرجان بزرگ می‌شی یادت میره.

حالا بیست و چندسال از گم شدن آن شلنگ راه راه می‌گذرد، اما من یادم نرفته است و گاهی که همه چیز درهم می‌شود با خودم فکر می‌کنم کاش خانه کشوری هنوز بود، کاش بی بی جان زنده بود و می‌دویدم و خودم را می‌رساندم به دست‌های مهربانش تا در گوشم زمزمه کند: بزرگ میشی یادت میره.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->