نخستین دوره جایزه ادبی داستان کوتاه هشت برگزار می‌شود+فیلم روز هفتم جشنواره کن ۲۰۲۵ | جدول ستاره‌های منتقدان اسکرین دیلی ویژه‌برنامه‌های رادیو برای اولین سالروز شهادت شهدای خدمت + زمان و شبکه پخش جایزه جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ برای نیکول کیدمن حسن پورشیرازی بوقچی تلویزیون شد فیلم‌سازان در جشنواره فضای باز می‌توانند از محیط‌زیست وام بگیرند نمایشگاه کتاب تهران تا اول خرداد ۱۴۰۴ فعال است رسیدگی به پرونده ایرنا و انصاف‌نیوز در دادگاه مطبوعات سریال جزرومد در شبکه نمایش خانگی عباس غزالی با سریال خاطره انگیز وضعیت سفید روی آنتن + زمان پخش دبیر جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان کیست تقدیر نمایندگان مجلس شورای اسلامی از فیلم موسی کلیم الله | آغاز اکران سیار موسی کلیم‌الله بازگشت «بچه‌مرشد» با فصل دوم | نوید در مسیر نجات زبان فارسی «ایده» موجب برتری هنرمند بر هوش مصنوعی می‌شود اگر بیهقی کارشناس دیتابیس دربار مسعود غزنوی بود برگزاری نشست «از حماسه‌های فردوسی تا ترانه‌های خیام» در دانشگاه سجاد مشهد | ادبیات، بستری برای اندیشه ورزی انتشار جدول اجرا‌ها و پوستر جشنواره تئاتر فتح خرمشهر
سرخط خبرها

حافظ در اتوبوس

  • کد خبر: ۱۲۸۱۷۹
  • ۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۶
حافظ در اتوبوس
مثل ارواحی که توی فیلم‌ها از در‌های بسته عبور می‌کنند، پسر در لحظه بسته شدن در، خودش و قفس را به سرعت داخل اتوبوس انداخت.

مثل ارواحی که توی فیلم‌ها از در‌های بسته عبور می‌کنند، پسر در لحظه بسته شدن در، خودش و قفس را به سرعت داخل اتوبوس انداخت. عرق کرده و نفس نفس زنان تکیه زد به در.

در قفس را باز کرد و مرغ عشق آبی نحیفی را گذاشت روی انگشت اشاره اش و بعد داد زد: «زوار و مجاور و مسافر امام رضا (ع) بیا فالت رو بردار، احوالت رو ببین، میری حرم ایشالا حاجتت رو بگیری. پنج تومن بده تا ببینی حافظ از آینده ات چی می‏گه.»

و بعد رو به قسمت زنانه همین جملات را تکرار کرد.

پیرزنی با یک عینک ذره بینی قدیمی در حالی‏ که یک سمت چادرش را با دندانش گرفته بود، از صندلی اول قسمت زنانه، یک پنج تومانی به دست با اشاره پسر را صدا زد.

پسر انتهای قسمت مردانه ایستاد قفس را زمین گذاشت، پنج تومنی را لوله کرد و توی جیبش گذاشت. بعد از توی قفس یک جعبه پر از ردیف فال‌های تا شده را برداشت و گرفت جلو نوک پرنده.

پرنده با نوکش یکی را از آن وسط بیرون کشید. پسر می‌خواست فال را بدهد به پیرزن که اتوبوس با صدای کشداری ترمز کشید. پرنده بیچاره از روی دست پسر افتاد. ترسید و شروع کرد به پر زدن و خود را وحشت زده به شیشه‌ها کوبید. جعبه فال هم از دست پسر افتاده بود وکاغذ فال‌ها بین پا‌های مسافران پخش شده بود.

پرنده، اما از منفذ یکی از شیشه‌های نیمه باز به بیرون پرید. پسر مستأصل همانجا کف اتوبوس نشست. قفس خالی را توی بغلش گرفت و به میله عمودی اتوبوس تکیه کرد.

پیرمردی یکی از فال‌ها که زیر پایش بود را برداشت. خاکش را با دست گرفت و بلند این بیت شعر را خواند:
دلا بسوز که سوز تو کار‌ها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند... بعد هم دستی کشید روی سر پسر و یک پنج تومانی گذاشت کف دستش.
جوانی که کنار در ایستاده بود خم شد و یکی از فال‌ها را برداشت. عینک آفتابی اش را داد روی پیشانی و فال را بلند خواند:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند...

کم کم بقیه مسافران هم فالی را از کف اتوبوس برداشتند و بلند بلند خواندند. مشت دست راست پسرک پر شده بود از پنج تومنی مچاله شده. مشت دست چپش را که باز کرد، فال مچاله شده پیرزن بود. دستش را دراز کرد که فال را بدهد به او. پیرزن گفت: ننه خودت بخون چشام سو نداره. پسر کاغذ را باز کرد و خواند:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد ...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->