اعلام جرم علیه یک روزنامه و یک فعال فضای مجازی در تهران نمایش فیلم‌های جشنواره «سینما حقیقت» در خراسان رضوی آغاز شد بیش از ۱۰ میلیون ایرانی در پاییز ۱۴۰۳ به سینما رفتند | زودپز همچنان در صدر! رونمایی از نخستین تیزر انیمیشن «ساعت جادویی» + فیلم خیز هنرمندان مشهدی‌ برای ساخت ۶ مجموعه تلویزیونی ۲۹ مجموعه سینمایی، میزبان چهل و سومین جشنواره فیلم فجر داستان‌های کهن را با ابزارهای نو تعریف کنیم کیانوش عیاری و منوچهر محمدی پروانه ساخت گرفتند سریال سرزمین مادری با کیفیت 4K-HDR روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش اولیویا هاسی، ستاره فیلم‌های رومئو و ژولیت و کریسمس سیاه درگذشت آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) «خیام‌خوانی» پرواز همای و گروه بوشهری «لیان» در تبریز + فیلم آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) زمان پخش فصل سوم بازی مرکب مشخص شد + خلاصه داستان فیلم کوتاه کُر در راه جشنواره فیلم سولوتورن مجید صالحی با «تاکسیدرمی» در راه فجر چهل و سوم + عکس خون‌آشامی‌ها در رأس گیشه آمریکای شمالی
سرخط خبرها

خاطرات مدرسه

  • کد خبر: ۱۳۰۷۴۲
  • ۳۰ مهر ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۲
خاطرات مدرسه
کلاس اول بودم که انقلاب شد. قبل از عید که رفتیم مدرسه، خانم معلم‌ها بی حجاب بودند. بعد عید، چندتایی باحجاب شده بودند.

کلاس اول بودم که انقلاب شد. قبل از عید که رفتیم مدرسه، خانم معلم‌ها بی حجاب بودند. بعد عید، چندتایی باحجاب شده بودند. قبل از اون ما میوه‌ها و کیک‌های شاه رو می‌خوردیم، ولی به شیر‌های پاستوریزه اش لب نمی‌زدیم؛ چون می‌گفتند فرح توش شنا کرده!

من از همون کلاس اول، بنای ناسازگاری گذاشتم. از معلم کلاس اولمان، خانم عنبرخواه، می‌ترسیدم. یعنی اگه فرصت پیدا می‌کردم، از مدرسه فرار می‌کردم. یادمه مشرف به پشت بوم ما، کنار خونه آقای سیفی، یک کارخونه قالی بافی بود و یک آغل کفتر که بعد‌ها به خونه شون اضافه کردند.

از مدرسه فرار می‌کردم و می‌رفتم تو آغل کفتر. به خیال خودم ساعت‌ها می‌نشستم و آخرش فکر می‌کردم ظهر شده و می‌رفتم خونه. مادرم تا چشمش به من میفتاد، می‌گفت:

- هنوز ساعت دهه، تو اینجا چه کار می‌کنی؟من که ساعت نمی‌فهمیدم؛ و خب، باز کشون کشون من رو می‌برد مدرسه.
فکرشو بکنید، از ته کوچه آسیا تا مدرسه خواجه نصیر، خیلی راه بود. اون سال مردود شدم.
سال تحصیلی بعدی، نزدیکای مهر بود که یک بند گریه می‌کردم که من مدرسه نمی‌رم. یک روز مادرم اومد و بی مقدمه گفت:
- نمی‌خوای بری مدرسه؟
- نه.
- خیلی خب، بیا برو قالی بافی.
- بله که می‌رم. از خدامه که برم.
نگو با اوستاعلی اکبر خیرالهی هماهنگ کرده بود که من رو به مدرسه علاقه‌مند کنه!
اون روز از صبح تا شب، اون قدر اوستاعلی اکبر من رو بی بهانه و با بهانه کتک زد که شب با گریه به مادرم گفتم:
- شکر خوردم. می‌رم مدرسه.

اول مهر معلم ما عوض شده بود. یک معلم جدید آمده بود که فقط شش ماه در مدرسه خواجه نصیر درس داد؛ برای همین اسمش هیچ جا نیست. همکلاسی هایم اسمش رو یاد نگرفتند و، چون امتحانات پایان سال رو امضا نکرد، اسمش هیچ جا ثبت نشده، ولی زندگی من رو عوض کرد. من رو به درس علاقه‌مند کرد. نقاشی من رو توی تلویزیون نشون داد و از من آدم دیگه‌ای ساخت.

همون سال‌های ابتدایی، جذب سرود شدیم و سر صف مدرسه، سرود می‌خوندیم؛ درست و غلط قاتی. به هرحال خواجه نصیر یک بوستان بود. یک باغ وسطش بود که گیلاس هم داشت. زردآلو هم داشت. خود ساختمانش هم شاهکار بود.

غیر از زیرزمینش که می‌گفتند درش از تو دفتره و تا حالا هیچ کس از داخلش، زنده بیرون نیومده، همه چیز خواجه نصیر خوب بود. معلم هایش خوب بودند. مدیرانش خوب بودند. خدمتگزارانش همین طور؛ آقای متقی، آقای غلامی، آقای، ولی نژاد و...
خواجه نصیر مسیر زندگی ما رو عوض کرد. اما من چموش‌تر از این حرف‌ها بودم؛ یک بچه لاغر و شیطون که هیچ کس حریفش نبود.

الکی گریه اش می‌گرفت و نمی‌تونست دوکلام حرف حساب بزند. کلا مرخص بودم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->