آغاز فصل دوم برنامه برمودا + زمان پخش یک خبرنگار تئاتر درگذشت + علت اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا
سرخط خبرها

ارثیه مادربزرگ که ارزشش را دیر فهمیدم

  • کد خبر: ۱۳۱۱۸۶
  • ۰۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۵۰
ارثیه مادربزرگ که ارزشش را دیر فهمیدم
یک روز بالاخره دل به دریا زدم، دزدکی قرص‌های خوش رنگ و ریزودرشت را از بسته هایش درآوردم و ریختم توی قابلمه مسی اسباب بازی ام. خودم

مادربزرگم یک ساک بزرگ داشت پر از دارو. بیشتر داروهایش، قرص‌های رنگارنگی بودند که من در عالم چهارپنج سالگی ولع داشتم برای خوردنشان؛ به خصوص آن قرص‌های صورتی شفاف که به تصورم از «اسمارتیز» هم خوشمزه‌تر می‌آمد و یک روز بالاخره دل به دریا زدم، دزدکی قرص‌های خوش رنگ و ریزودرشت را از بسته هایش درآوردم و ریختم توی قابلمه مسی اسباب بازی ام. خودم شدم مهمان خودم و با لذت شروع کردم به جویدن همان صورتی شفاف که ایبوپروفن بود. دنیا روی سرم خراب شد. مزه زهرمار می‌داد. از همان کودکی همیشه گول ظاهر را می‌خوردم و دیگر به بعدش فکر نمی‌کردم.

جالب اینجا بود که بازهم از رو نرفتم و شروع کردم به جویدن قرص قرمز زیرزبانی مادربزرگ به همراه قرص نارنجی اش که همیشه آب دهنم را راه می‌انداخت و نمی‌دانم برای کدام دردش مفید بود. هنوز مزه تلخی قرص‌ها را چشیده و نچشیده، مامان از راه رسید. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، فقط انگشتان مامان را به خاطر دارم که به خاطر سراسیمگی، گوشه لپم را خراشیده بود و رنگارنگ‌های جذابی که روانه سطل زباله می‌شد.

آن روز‌ها مادربزرگ داروخانه‌ای بود برای خودش. امکان نداشت کسی در خانواده دارولازم باشد و داروخانه شخصی مادربزرگ، گره کارش را باز نکند. جزئیات این خاطره زمانی مثل برق از سرم گذشت که خبر آمد این روز‌ها مردم حتی برای پیدا کردن قرص استامینوفن ساده هم با مشکل روبه رو هستند.

همان جا رفتم سراغ کیف داروهایم. حداقل ۶ ورق استامینوفن داشتم و دو ورق با کدئین اضافه! ویتامین دی، آنتی بیوتیک، قرص زیرزبانی، همه مدل قرص گوارشی و تقویتی و تا دلتان بخواهد مسکن در انواع رنگ ها.

یک لحظه توهم محتکر دارو بودن برم داشته بود. همچنان با خودم می‌گفتم مگر می‌شود این دارو‌های ساده که مثل نقل ونبات توی بساط من پیدا می‌شود، در داروخانه‌ها کمیاب باشد و مردم لنگ یک قلم دارو بمانند و ازپا دربیایند؟

راستش را بخواهید، عایدی این خبر برایم این بود: مادربزرگ، عجب ارثیه کمیابی برایم به جا گذاشت!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->