اطعام زائران بر سفره پربرکت سلطان خراسان | روایت ۳۱ سال خدمت یک خانواده مشهدی به امام هشتم (ع) + فیلم ضیافت اخلاص در میدان توحید| روایت شهرآرانیوز از اطعام ۷۰ هزار نفر در موکب بزرگ جوادالائمه (ع) مشهد حرم امام رضا (ع) میزبان زائران شیعه میانمار در روز‌های پایانی ماه صفر ورود بیش از ۳۰۰ هزار زائر پیاده امام‌ رضا (ع) به مشهد مقدس سوگواره «غریب قریب» و «به جای مادر» ویژه بانوان در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود مدیرعامل مؤسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی: هنر زبان ما برای رساندن مفاهیم رضوی به مخاطب است خدمت شیرین زائران کوچک امام مهربانی‌ها در «شربتخانه امام جواد(ع)» شهادت امام رضا(ع) در مشهد هیئت کجا بریم؟ مبارزه با انحراف، چکیده سیره سیاسی امام مجتبی (ع) محل های اسکان رایگان زائران در مشهد برای روزهای پایانی صفر و شهادت امام رضا (ع) جزئیات مراسم شام غریبان شهادت امام رضا (ع) مراسم خطبه‌خوانی شب شهادت امام رضا (ع) در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود بزرگداشت حماسه‌ای به قدمت ۱۲۰۰ سال | عزاداری تاریخی زنان نوغان در روز شهادت امام رضا (ع) برگزار می‌شود مشهد، قلب ایران و ستون خیمه این سرزمین آغاز پویش ملی «قدم قدم تا بهشت» برای قرآن‌آموزان سراسر کشور «در سوگ اسوه حسنه»؛ اجتماع بزرگ قرآنی شب رحلت پیامبر اعظم (ص) در حرم مطهر رضوی تشرف زائران مالزیایی به بارگاه منور رضوی مراسم چهارپایه‌خوانی سالروز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) در حرم رضوی برگزار می‌شود سردار یوسفعلی­‌زاده: جوانان خراسانی، طلایه‌داران انتقال ارزش‌های جاودان انقلاب به نسل چهارم هستند  خادمان نوجوان و جوان پای کار زائران دهه آخر صفر
سرخط خبرها

قصه یک عکس و امنیتی که برای دختران و بانوان جان‌ها داد

  • کد خبر: ۱۳۸۳۶۷
  • ۱۵ آذر ۱۴۰۱ - ۱۷:۲۱
قصه یک عکس و امنیتی که برای دختران و بانوان جان‌ها داد
در روز‌های اول جنگ من با دست خودم پارچه سفید را روی صورت هم‌کلاسی دوران کودکی و تازه‌عروسم انداختم.
شهلا آبنوس
خبرنگار شهلا آبنوس

شاید باور کردنش سخت باشد که چهار دهه از جنگ گذشته است و من هنوز نمی‌توانم چاقو به دست بگیرم و گوشت تکه‌تکه کنم و نمی‌شود چشمم به خون بیفتد و حالم بد نشود، منی که سال‌ها در بیمارستان و جبهه بودم و رفتن آدم‌ها جزوی از زندگی‌ام شده است. حالم به‌ظاهر خوب است، اما زخم‌های روحم هرگز خوب نشدند. گاهی عفونت می‌کنند و همه وجودم را می‌گیرند.

من در اوایل بیست‌سالگی‌ام برادر و همسایه و قوم و خویش و هم‌کلاسی را از دست داده‌ام. شاید کسی مانند ما پرستاران و امدادگران نداند که درد چه مفهومی دارد و امنیت تا چه اندازه می‌تواند برای یک کشور اهمیت داشته باشد، مایی که در کمترین زمان، وقتی نه دوربینی بود و نه فضای مجازی، هر روز خاطره‌ای تلخ را ثبت کردیم.

در روز‌های اول جنگ من با دست خودم پارچه سفید را روی صورت هم‌کلاسی دوران کودکی و تازه‌عروسم انداختم. آن لحظه همه سال‌های که با هم گذرانده بودیم از نظرم گذشت، مایی که با هم خندیده و گریه کرده بودیم و عجیب اینکه همه توقع داشتند صبوری کنم.
اما قصه عکسی که ماندگار شد چیزی نبود غیر از همان شب‌های عملیات که در زندگی هر پرستاری می‌تواند بی‌نهایت قاب ثبت کند. به اندازه‌ای مجروح آورده بودند که بخش اورژانس دزفول غوغا و واویلا بود.
سالن‌ها را تقسیم کرده بودیم. مجروحان داخل راهرو خون‌ریزی و درد داشتند. همهمه همه‌جا را پر کرده بود.

یادم هست یک دنیا درد در سرم می‌چرخید: خون، گوشت و وصیت پشت وصیت. باید تند و تند مجروحان از بیمارستان دزفول تخلیه می‌شدند و به پادگان وحدتی که فرودگاهی نظامی بود می‌رفتند و از آنجا به‌سرعت به تهران، تبریز، مشهد و اصفهان اعزام می‌شدند. به خاطر دارم خانمی که همسر یکی از پرستاران اعزامی از تهران بود قرار شد همراه همسرش با آمبولانس به پادگان برود. بعد‌ها این عکس در همان حال و هوا گرفته و منتشر شد، تصویری که خودم متوجهش نبودم. شاید اگر آن زمان فضای مجازی وجود داشت ما هر روز صد‌ها تصویر از پرستاران را می‌دیدیم که خواهرانه روی سر مجروحان در حال خدمت‌رسانی بودند.

آن روز روی سر یکی از مجروحان که بی‌تابی می‌کرد ایستاده بودم و مدام او را دلداری می‌دادم. دلش نمی‌خواست به شهرش برگردد و مادرش او را با آن حال وضعیت ببیند. با هزار مصیبت و توجیه که اینجا جا نداریم و در شهر خودش رسیدگی بهتر است متقاعدش کردم اعزام شود.

مثل بچه‌ها اصرار می‌کرد که نرود. دستش قطع شده بود و بی‌قراری زیادی می‌کرد. کم‌سن بود و هنوز ازدواج نکرده بود. عشق به مادرش را کاملا می‌دیدم. حاضر بود در غربت بماند، اما برنگردد. ناچار شدم راضی‌اش کنم. هنوز بعد از سال‌ها به این فکر می‌کنم مادرش وقتی تنها پسرش را دید چه حالی پیدا کرد. اصلا زنده است یا نه؟ آیا دوباره به جنگ برگشت؟

سال‌ها بعد جنوب را ترک کردم، اما خاطراتم هرگز فراموش نشد. دست‌به‌قلم شدم و تصمیم گرفتم بنویسیم برای نسلی که باید بداند وقتی از وجب به وجب خاک حرف می‌زنیم دقیقا چه می‌گوییم.

قصه یک عکس و امنیتی که برای دختران و بانوان جان‌ها داد

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->