معرفی و نقد «در باب تسلی خاطر، آرامش در عصر ظلمت» در پردیس کتاب مشهد | رنج و تسلّی امکانی برای رشد انسان است درگذشت علی رشوند، بازیگر و تهیه‌کننده تئاتر + علت برگزیدگان جشنوارۀ فیلم عمار معرفی شدند مروری بر برخی از مستند‌هایی که درباره شهید حاج قاسم سلیمانی ساخته شده‌اند صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ روایت کردن، مهم‌ترین کار جهان است رمان «سردار ایرانی» در کتاب‌فروشی‌ها غربت موسیقی مقامی در بی‌مهری‌ها پخش فیلم تلفن زمان برای نابینایان و ناشنوایان + زمان پخش نگاهی به فیلم‌های احتمالی چهل‌وسومین جشنواره فجر در بخش اجتماعی فصل اول برنامه هزار و یک شب، ۱۰۰ قسمت است + زمان پخش درباره مجموعه متغیر منصور اثر یعقوب یادعلی | داستان‌هایی درباره تغییر فیلم توقیف‌شده مسیح پسر مریم، سریال می‌شود بهترین فیلم سال ۲۰۲۴ از نگاه انجمن منتقدین فیلم بریتانیا» (UKFCA) فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۱۳ و ۱۴ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان حمید نعمت‌الله: یک سانس در جشنواره به فیلم قاتل و وحشی بدهید مهران مدیری با «گل یا پوچ» جدید برمی‌گردد آیین افتتاحیه پانزدهمین جشنواره مردمی فیلم عمار در مشهد برگزار شد+ویدئو پژمان جمشیدی با فیلم سینمایی روز جزیره، در راه فجر چهل و سوم
سرخط خبرها

شکوه، اندوه و باقی قضایا نگاهی به سازه لحن در داستان

  • کد خبر: ۱۴۳۰۰۵
  • ۱۲ دی ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۳
شکوه، اندوه و باقی قضایا نگاهی به سازه لحن در داستان
نویسنده با توجه به برداشت و تلقی‌ای که از موضوع داستانش دارد، شکلی از بیان را برای روایت داستان برمی گزیند.

محمود به خواستگاری بنفشه می‌رود؛ اما با وجود علاقه دوطرفه از او جواب منفی می‌شنود. بخشی از این ماجرا را به روایت نویسنده «الف» بخوانید: «انگار قرار نبود چیزی درست شود. محمود احساس کرد دلش به هم فشرده شد. سرش را پایین انداخت و بی آنکه کلمه‌ای از میان لب‌های لرزانش خارج شود، به استکان چای زل زد. لابد حالا دیگر از دهن افتاده بود. نور ضعیف لامپ زرد هم خُلق محمود را تنگ کرده بود. دلش خواست برخیزد و با لبخند به مامان و بابا اشاره کند که برویم، این دختر به درد ما نمی‌خورد! اما رمقی برای نقش بازی کردن نداشت. اصلا رویش نمی‌شد توی صورت رنج دیده بابا و چشم‌های نگران مامان نگاه کند...»

بیان نویسنده در این قطعه، حالت خاصی دارد که اگر به آن دقت کنید، متوجه تفاوتش با دیگر حالت‌ها می‌شوید؛ برای نمونه در مقایسه با بریده‌ای از همین ماجرا به قلم نویسنده «ب»: «محمود شانه بالا انداخت و گفت: "مهم نیست، من که عمرا ناراحت... " حرفش با سکسکه‌ای ناتمام ماند و آن وقت جای کلمه، صدا‌هایی از دهنش خارج شد که بیشتر شبیه گاز دادن موتور سوزوکی اش بود! بابا فهمید همین حالا موقع همدردی با شازده پسر یکی یک دانه اش است.

گفت: «عر نزن باباجان، چیزی که زیاده دختره!» بعد دماغش را بالا کشید و ادامه داد: «همه می‌تونن زن بگیرن، حتی تو پسرم!» مامان دستپاچه گفت: «مگه بچه م چشه؟! خوشگل نیست که هست! تحصیلات...» مامان نگاهی به محمود انداخت که توی مبل فرو رفته بود و ضجه می‌زد! زانوهایش با نوک دماغش مماس شده بود.» حتما تفاوت لحن را در دو قطعه یادشده دریافته اید. بیان نویسنده «ب» حالتی طنزآمیز دارد؛ در حالی که لحن نویسنده «الف» تا اندازه‌ای اندوه بار است. در اینجا با مفهوم «لحن در داستان» روبه روییم که همان حالت بیان نویسنده است.

نویسنده با توجه به برداشت و تلقی‌ای که از موضوع داستانش دارد، شکلی از بیان را برای روایت داستان برمی گزیند. او اگر شکست عاطفی را مسئله‌ای غم انگیز بداند، جواب منفی شنیدن محمود از بنفشه را با لحنی اندوه بار روایت می‌کند و اگر چنین موضوعی را مسخره یا طنزآمیز یا شایسته شوخی کردن تشخیص دهد، لحنی مطابق با این برداشت خود را برای ارائه اثر انتخاب می‌کند. به همین ترتیب، بسته به موضوع و نگاه نویسنده به موضوع، می‌توان لحن دلسوزانه، تحقیرآمیز، فروتنانه، داورانه، باوقار، باشکوه، بی تفاوت و... اختیار کرد.

لحن، یکی از سازه‌های بسیار مهم داستان است که نویسندگان ایرانی باید آن را بیشتر جدی بگیرند. منظور این نیست که مستقیم بنویسیم: «محمود با لحنی غم انگیز گفت...» بلکه باید با آشنایی درخور با بار عاطفی واژه‌ها و کارکردشان، کلمات و عبارات و جملات مناسب را انتخاب کنیم و از طریق آن تلقی مان را از موضوع اثر نمایش دهیم. لحن یک داستان با لحن شخصیت‌های آن و همچنین با درون مایه و فضای مسلط بر اثر هماهنگ است؛ یعنی نمی‌توان با لحنی اندوه بار داستانی طنزآمیز نوشت.

برای آشنایی بیشتر با بحث امروز، نمونه‌ای از یک لحن حماسی را هم بخوانید: «چکاچاک تیغ‌های آهیخته به آسمان می‌رفت و پهلوانان هر مغولی را که از سر راه برمی داشتند، نعره پیروزمندانه می‌زدند. یوسف اسب تنومندش را نهیب زد. اسب شیهه کشید و به سوی میدان نبرد تاخت. سوارش زره و برگستوان نپوشیده بود؛ اما هیبتش با آن سینه ستبر و شانه‌های پهن و بازوان پُرگره بس بود تا قوم یأجوج و مأجوج خوف کند. سه مغولی که فرخ را محاصره کرده بودند، واپس رفتند و بعد گریختند...»

در پایان بد نیست اضافه کنیم که لحنی که برای داستانتان مناسب دانسته اید، باید بر سرتاسر اثر جاری باشد؛ یعنی نمی‌توان نیمی از داستان را با لحنی بی تفاوت روایت کرد و نیم دیگر آن را با لحنی دلسوزانه! *برای نگارش این مطلب، از منابعی، چون «مبانی داستان کوتاه، مصطفی مستور، نشر مرکز. چاپ اول، ۱۳۷۹» و «کتاب ارواح شهرزاد. شهریار مندنی پور. انتشارات ققنوس» بهره گرفته شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->