انتصاب سرپرست اداره کل حوزه شهردار و امور شورای اسلامی شهر مشهد مقدس ثبت نام بیش از ۲۹ هزار خانواده مشهدی در سامانه سرویس مدارس «سپند» (۱۷ تیر ۱۴۰۳) آمادگی مشهد برای برگزاری مراسم‌های دهه اول محرم اکران تصاویر خادمان حسینی در قاب مفاخر در مشهد حمایت از ۵٠٠ ایستگاه صلواتی در قالب طرح «حسینیه‌ای به وسعت شهر» در مشهد روایتی تاریخی از هجوم به زائران و مجاوران حرم‌رضوی در محرم ۹ قرن پیش برگزاری جلسه هماهنگی ستاد اربعین شهرداری مشهد شهروند خبرنگار | درخواست بهسازی پیاده رو بین سیدرضی ۲۵ و ۲۷ مشهد + پاسخ بهره‌برداری از مرکز دندانپزشکی شهرداری مشهد تا یک ماه دیگر زمان بهره‌برداری از پروژه اتصال بولوار امام خمینی(ره) به بولوار نماز اعلام شد ذخایر خونی در مشهد رو‌به‌کاهش است هوای کلانشهر مشهد امروز سالم است (۱۷ تیر ۱۴۰۳) تقدیر شهردار مشهد از مردم این شهر برای حضور حماسی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست‌جمهوری آخرین وضعیت پروژه احداث آزادراه مشهد-چناران نگاهی به روزگار رفته یکی از مهمترین صنعت‌های قدیمی مشهد | گره خوردن تاریخ ریسندگی با تارو پود قالی مشهد روزانه ۲ تا ۶ هزار شهروند از شهربازی پارک ملت مشهد بازدید می‌کنند افزایش‌چشمگیر نماد‌ها و یادمان‌های زیارت در مشهد فارسی‌سازی کارت‌های پرواز به صورت آزمایشی در فرودگاه بین‌المللی مشهد آغاز شد ترافیک سنگین در پیرامون حرم مطهر رضوی (۱۵ تیر ۱۴۰۳) رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: مردم باید کمک کنند تا رئیس‌جمهور موفق عمل کند + فیلم عضو شورای اسلامی شهر مشهد: کسانی که رأی ندادند، بدانند که زندگی آن‌ها وابسته به انتخاب دیگران خواهد بود + فیلم
سرخط خبرها

آقای پورحسین، خانم تهرانی و یوز ایرانی در چهارراه مخابرات

  • کد خبر: ۱۴۳۰۷۹
  • ۱۲ دی ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۸
آقای پورحسین، خانم تهرانی و یوز ایرانی در چهارراه مخابرات
بیست سال پیش کمی آن طرف و این طرف تر، هم زمان با روزگار افول ابوالفضل پورعرب و جان گرفتن گلزار و حیایی بود که یک نفر آمده بود این طرف شهر مشهد یعنی قاسم آباد.

«من اینجا نخواهم خفت، بلکه جزئی از نسیان خواهم شد، آن ماده رقیقی که کیهان ساخته از آن است.» اطلس، خورخه لوئیس بورخس

جایی که بیست سال بسته شده است را دیگر کسی به خاطر نخواهد آورد. بیست سال پیش کمی آن طرف و این طرف تر، هم زمان با روزگار افول ابوالفضل پورعرب و جان گرفتن گلزار و حیایی بود که یک نفر آمده بود این طرف شهر یعنی قاسم آباد که بعد‌ها می‌خواستند بگویند شهرک غرب، اما انگار همان قاسم بیشتر به آبادش چسبیده بود و نشد، قبل از چهارراهی که، چون شرکت مخابرات سال هاست کنج آن جاخوش کرده است، مخابرات نام گرفته است، کمی قبل از آن چهارراه یک نفر آمده بود تا بعد از سینما سیمرغ، سینمایی دیگر راه بیندازد.

نبش یک کوچه بزرگ در بولوار شریعتی تابلویی بزرگ چسبانده بود؛ سینما مهران- احتمالا همان سال‌ها یک مسئول که همچنان هم مسئول مانده است روبان را بریده و چند عکس یادگاری انداخته و چند کلمه‌ای درباره اعتلای فرهنگ و توازن امکانات در تمام شهر سخن گفته و رفته است. بعد هم احتمالا مردم آمده اند و در یکی از چهارصد صندلی سینما نشسته اند و فیلم تماشا کرده اند و انگار یک روز هم تصمیم گرفته اند که دیگر نیایند.

سینما مهران مثل دیگر مکان‌ها برای هر آدمی هم خاطره‌ای عمومی و هم خاطره‌ای شخصی است. مهران طولانی عمر نکرد و زود جایش را داد به یک صندوق اعتباری و بعد چند مغازه بزرگ و کم کم سردر سینما محو شد.
اما من هر زمان از آن حوالی رد می‌شوم صدای هدیه تهرانی را می‌شنوم که دارد با محمدرضا شریفی نیا خوش وبش می‌کند و قرار است آخر فیلم آن طور که فرهاد توحیدی فیلم نامه را نوشته است سر حاجی قصه را کلاه بگذارد.

من «دنیا» را بیشتر از ۱۰ بار دیده ام، به لطف حسین پورحسین که روزگاری مدیر سینما مهران بود، آن روز‌ها مردم دیگر داشتند مهران را فراموش می‌کردند، اما من آنجا به پشت گرمی حسین پورحسین یک ردیف صندلی برای خودم داشتم و می‌توانستم هرکسی را که خواستم روی آن صندلی‌های قرمز یا آبی بنشانم تا «دنیا» را ببینند.

اگرچه که غزاله علیزاده در «خانه ادریسی ها» نوشته است: «بروز آشفتگی در هیچ خانه‌ای ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوب ها، تای ملافه ها، درز دریچه‌ها و چین پرده‌ها غبار نرمی می‌نشیند به انتظار بادی که از دری به خانه راه بیابد و اجزای پراگندگی را از کمینگاه آزاد کند.»، اما انگار مردم یک روز دقیقا در لحظه‌ای همه در اتحادی نانوشته تصمیم می‌گیرند مهران دیگر سینما نباشد. نمی‌دانم چه می‌شود که حتی کاری از دست هدیه تهرانی هم برنمی آید، سینما بسته می‌شود، صندلی‌ها خاک می‌گیرد و کسی آخرین بسته ذرت بوداده را بر می‌دارد و می‌برد برای بچه اش.‌

نمی‌دانم آن کودک می‌داند آخرین بسته ذرت بوفه فروشگاه سینما مهران را خورده است و هر زمان گذرش می‌افتد به آن حوالی مزه ذرت در دهانش زنده می‌شود یا نه؟ اما من هر زمان به حوالی مهران می‌رسم، یادِ حسین پورحسین و هیجان همیشگی اش می‌افتم، یاد هدیه تهرانی و بعد یادِ یوزپلنگ‌هایی که در خطر انقراض هستند می‌افتم و با خودم فکر می‌کنم مهران بیش از اندازه نازک ‎نارنجی بود، اینجا باید مثلِ یوزپلنگ سخت جانی کنی تا از خطر انقراض و فراموش شدن دور بمانی.

حالا خیابان شریعتی دیگر سینما ندارد و سال هاست دیگر کسی سرش را بالا نمی‌آورد تا سردر سینما را ببیند، حالا آنجا تلویزیون قسطی می‌فروشند که همه چیز را با کیفیت 4k نشان می‌دهد، اما معلوم نیست همه چیز با کیفیت‌تر شده باشد، حالا سال هاست که مردم مهران را فراموش کرده اند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->