متأسفانه در سالهای اخیر ملاحظه میشد که برخی روشن فکران دینی در ایران در مقام نوعی مقایسه میان برداشتهایی از فقه شیعی و ایدئولوژی داعش بر ضرورت اصلاح فکر دینی تأکید میکردند؛ البته در ضرورت اصلاح فکر دینی و اجتهاد در اصول و بارور کردن فقه اجتهادی مبتنی بر ضرورات و مقتضیات زمان و مکان و درنظر گرفتن مقاصد و مصالح شرع و مردم و از همه مهمتر اندر ضرورت درنظر گرفتن ابتنای فقه اجتهادی بر حقوق بنیادی بشر تردیدی نیست و میتوان بسیار درباره آن گفت، اما اینکه گفته شود در فقه سنتی شیعی هم فتاوی نزدیک به فقه داعشی موجود است یا اینکه در فقه ما هم ظرفیتهایی هست که میتواند منجر به ظهور فقه داعشی شود، سخنی است گزاف و نادرست.
نخست باید گفت داعش فقهی ندارد، بلکه گروهی تروریستی است که فقط سعی میکند از مبانی دینی برای خود یک ایدئولوژی دینی و فقهی دست وپا کند. قرائت این گروه از اسلام و منابع شریعت و فقه و عقیده، قرائتی قشری و ظاهرگراست و درست برخلاف روندی است که فقیهان شیعه و سنی در طول تاریخ در مسیر روند اجتهادی خود طی کرده اند.
تمام اصول فقه در اسلام بدین دلیل پایه ریزی شد تا مبانی اجتهادی برای فهم متن مقدس شکل گیرد و از ظاهر الفاظ و عمومات بتوان راهی به تقییدات و تخصیصات و اصل برد. حتی در قشریترین لایههای اصحاب حدیث که بیشتر مبانی اجتهادی فقهای حنفی مخالف بودند، یعنی فقیهان حنبلی، نیز به تدریج چنان که میدانیم، فقیهان ضرورت بهره وری از مبانی اجتهادی و اصولی را درک کرده اند. نمونه روشن این موضوع، بهره گیری فقیهان حنبلی متأخر است از مبحث ضرورات و مصالح خمسه یا آنچه امروز فقه مقاصدی شناخته میشود. باری آنچه برای فقه اسلامی در طول تاریخ به عنوان چالشی مهم در این زمینه وجود داشته و خطر داعشی کردن را برای فقه میتوانسته ایجاد کند، دو چیز بوده است:
یکی بهره برداری اهل قدرت بود از فقه و فقهای سلطانی. در طول تاریخ نهاد علما و قضات در حکومتهای سلطانی، همواره اهالی قدرت تلاش کرده اند تا برای مطامع سیاسی و رقابتهای قدرتی خود، از فقه و فقها بهره وری ابزاری کنند. فقیهانی هم بوده اند که تحت عناوینی ثانوی مانند ضرورت حفظ وحدت امت و جماعت، از سلطان و خلیفه حمایت میکرده و بنا به فرموده در مواقع مقتضی، حکم فقهی و قضایی به دلخواه سلطان صادر میکردند.
در برابر این فقیهان و وعاظ السلاطین و آخوندهای درباری البته همواره فقیهانی دیگر بوده اند که آنان را علماء السوء خطاب میکرده و از فقه و فقاهت آنان، مردم را بر حذر میداشته اند، بنابراین عملا در طول تاریخ هیچ گاه فقه اصحاب قدرت که گاهی در خدمت به سلطان نمودی داعشی پیدا میکرد، نمیتوانست دیرزمانی به عنوان تنها اجتهاد مقبول یا مشروع جلوه کند و همواره با خواستههای آنان مخالفت میشد و جلوی درازدستیها به شرع و شریعت را میگرفت؛ به طور نمونه بسیاری از شروطی که فقیهان برای اجرای حدود و تعزیرات قائل شده اند، عملا برای مقابله با این درازدستیها و سوءاستفاده از فقه و شرع، ارائه و پیشنهاد میشد.
مشکل دوم، ظهور جریان سلفیگری وهابی در دویست سال گذشته بود که درواقع همه تاریخ اجتهاد و فقه و کلام ورزی اجتهادی و عقلیگرا در اسلام را میخواست ومی خواهد با قشریگری و ظاهر بینی خود تحت عنوان ضرورت بازگشت به سنت از میان بردارد. غافل از اینکه مجتهدان و فقیهان در سدههای گذشته، فقه را بستری برای اعمال اجتهادی بشری در مواجهه با متن مقدس و سنت سلف و چگونگی تعامل با آن دو میدانستند.
فقه درحقیقت مجموعهای از اجتهادات و اجماعات فقهاست و نمیتواند بریدهای از وقایع اجتماعی باشد. تعاملی و دیالکتیکی است میان نص مقدس و واقعیت اجتماعی. بدین ترتیب، عملا فقه در طول تاریخ اجتهادی خود، روندی مخالف سیره سلف داشته است و فقیهان درحقیقت با اعتبار بخشیدن به اجماعات هر عصر و توجه به عرف مؤمنان، همواره سعی کرده اند راهی برای برون رفت از تضییقات فقهی باز کنند که سلف و فقه سلف برای آنها ایجاد میکرد.
طبیعی است که برای چنین رویکردی، فقه سلفی محور وهابیت یک چالش بزرگ برای اهل سنت است؛ به ویژه اگر درنظر آوریم که پترودلارهای عربستان سعودی در چند دهه گذشته به شکل وسیعی فقه سلفی غیراجتهادی و سنتگرا و بل واپسگرای خود را در همه ابعاد آن و در اشکال مختلف در نظامهای آموزشی و دینی جهان اسلام تزریق کرده است یا تلاش میکند تزریق کند. نه تنها در نجد و حجاز بل حتی شوربختانه در مهمترین مراکزی که به طور سنتی بستر فقه اجتهادی حنفی بوده است یعنی در شبه قاره و آسیای مرکزی و حتی مصر و شام. باری قبول دارم که فقه وهابی، چالشی بزرگ برای اجتهاد و خردگرایی کلامی و اعتقادی در اسلام است.
وهابیت با نفی هرگونه خردورزی و اجتهاد در اصول و فروع، عملا همه مظاهر اندیشگی در اسلام از تشیع گرفته تا اعتزال و جهمیگری و اشعریت و ماتریدیگری و فقه احناف را به چالش کشیده است و همه آنها را بدعی و بدعتگرا میخواند. کافی است سری بزنید به منشورات تراثی و غیرتراثی عربستان سعودی در چند دهه اخیر تا ببینید چگونه حتی شخص ابوحنیفه، هدف اتهامات قرارمی گیرد. نه آیا چنین است که اصحاب حدیث قدیم اهل سنت یعنی اسلاف حنابله و سلفیان وهابی، امروز کتابها در رد بر ابوحنیفه و اعتقادات و فقه اجتهادی او مینوشتند؟
با این وصف حتی درمورد داعش هم نمیتوان گفت که عینا و مستقیما بر ساخته وهابیت سنتی است. باری آنچه مسلم است، این است که داعش و فقه داعشی ماده خامی را در ساختن گفتمان خود مورد استفاده قرار میدهد که وهابیت و تفکر سلفی دراختیارش قرار داده است. مشکل از وهابیت و تفکر سلفی است. مشکل در دوری گرفتن از فقه اجتهادی و اصول فقه اجتهادی و خردورزی اعتزالی است که تحت تأثیر تفکر سلفی، نزدیک است به کلی از میان برود. سلفیگری است که میتواند همه میراث خردگرایی دینی در سنت اسلامی را نابود کند.
فقه شیعی در طول تاریخ، هم خود را از خواهشهای اصحاب قدرت دور میداشت، چون قدرت سلطان را اساسا نامشروع میدانست و هم با اجتهاد و تفکر اعتزالی و فلسفی خود، قشریگری دینی را با روح دین در تضاد میدید. وقتی بلای سلفیگری وهابی به جان جهان اسلام افتاد، فقه شیعی به دلیل اختلاف بنیادی با تفکر وهابی، تحت تأثیر آن قرار نگرفت. امروز، اما فقه شیعی تنها زمانی میتواند خود را از افتادن در خطاها و خطراتی که از آنها در این یادداشت سخن گفتیم مصون دارد که به ضرورات و مصالح و مقتضیات زمان و مکان و به اجتهاد مداوم در اصول و به مقتضیات بشری بودن هر اجتهادی در دین، پایبند بماند.