سفر کاروانی به عتبات دوباره آغاز شد چه افرادی بدون فیش می‌توانند به حج بروند؟ ۲۰۰ هزار عمره‌گزار ایرانی تا سال ۱۴۰۵ به عربستان مشرف می‌شوند ۳ ویژه برنامه در پنج شب پایانی ماه صفر در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود یک کاسه نبات زعفرانی به یاد «شهید مصطفی چمران» هم‌زمان با سالروز پایان یافتن محاصره پاوه | نور خورشید پس از گرگ‌ومیش پاوه عوامل هلاکت مردم در گفتار اخلاقی امام حسن مجتبی (ع) مظلومیت و غربت امام حسن (ع) در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین فرحزاد | جلوه کرامت در نهایت غربت درخواست اختصاص اعتبار ویژه از وزیر کشور برای ستاد خدمات زائر در دهه پایانی صفر برپایی بیش از ۷۰۰ موکب برای دهه پایانی صفر در خراسان رضوی | ۵۷۵ موکب در مشهد فعال می‌شوند مشهد میزبان بزرگ‌ترین اجتماع مذهبی ایرانیان در دهه پایانی ماه صفر | تشرف بیش از ۷ میلیون زائر به حرم مطهر امام رضا(ع) + فیلم هزار کاروان پیاده در مسیر مشهدالرضا (ع) برنامه‌ریزی برای خدمات‌رسانی به زائران دهه آخر ماه صفر در خراسان رضوی استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در ۵ محور اصلی اطراف حرم امام‌رضا(ع) طی دهه آخر صفر ۱۴۰۴ یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴
سرخط خبرها

پاسوختگی

  • کد خبر: ۱۷۱۹۹۵
  • ۱۰ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱
پاسوختگی
از در جلو اتوبوس سوار شدم و بی هوا از بین صندلی‌ها گذشتم و تا انتها رفتم. بنا به آن چیزی که در سرم می‌گذشت و آن ترسی که از نشستن بر صندلی‌های جلو اتوبوس داشتم، ناخواسته تا آنجا رفتم. هوای به شدت شرجی فرودگاه جده هم کلافه ام کرده بود و دائم هوای خنک اتوبوس را عمیق نفس می‌کشیدم...
هادی دقیق
خبرنگار هادی دقیق

... دوسه  تا دکمه بالایی پیراهنم را که از هرم گرما باز کرده بودم، بستم. بالاخره نشستم؛ روی آخرین صندلی ردیف عقب، سمت راننده و درست کنار پنجره. از بین کاروانیان کسی را نمی‌شناختم و تا آن لحظه با کسی دم خور نشده بودم. رئیس کاروان گفته بود تقریبا چهار ساعت تا مدینه راه است. سرم را رو به بیرون گرفتم تا شهر و جاده‌ای را ببینم که اولین بار بود از آن می‌گذشتم. به بیابان که رسیدیم، چنان در فضای بیرون فرورفته بودم که چیزی از گفت وگوی اطرافیان نمی‌فهمیدم.

تازه «خسی در میقات» آل احمد را تمام کرده بودم. رسم بود بیشتر دانشجویانی که به عمره می‌رفتند، «خسی در میقات» دست می‌گرفتند. داشتم به ماجرا‌های آل احمد در حین سفر فکر می‌کردم و آن جمله آخر کتاب که سیمین به جلال گفت: «بدجوری پاسوخته شده ای!»
پاسوخته یعنی چه؟! در پاسخش درمانده بودم. بغل دستی ام ناگهان به شانه ام زد و گفت: «نگفتی شما کدام اتاقی؟» گفتم شماره فلان. سه نفری که کنارم نشسته بودند، همه داشتند لبخند می‌زدند و مرا نگاه می‌کردند. احساس کردم چیزی می‌دانند که من نمی‌دانم. وسطی که بعد فهمیدم اسمش احمد است، گفت: «چه جالب که هر چهار نفرمان در یک اتاقیم. برادرها، بیایید این اتفاق را به فال نیک بگیریم!»

برادرها؟! هنوز داشتم «خسی در میقات» را در ذهنم بلغور می‌کردم. آل احمد جایی می‌گفت: «من در این سفر به جست وجوی برادرم بودم و همه برادران دیگر تا جست وجوی خدا که خدا برای آن که به او معتقد است، همه جا هست.»

مدتی از سفر گذشته بود و حالا شرجی جده جایش را به خشکی مدینه داده بود. آفتاب تابستان واقعا گرم است، به ویژه در نزدیکی استوا. یک بار که از مسجدالنبی (ص) خارج شدیم، احمد به خودش آمد و گفت کفش هایم نیست. هرچه گشتیم، نبود. قرار گذاشتیم برای درامان ماندن از داغی آسفالت و سنگ فرش، هر چندمتر یکی از ما کفش‌های من را بپوشد؛ چون رفت وبرگشت تا هتل برای یک جفت کفش میسر نبود. لی لی کنان تا هرکجا می‌توانستیم می‌رفتیم؛ گاهی با یک لنگه کفش و گاهی یکی پابرهنه و دیگری با کفش.

تا به خودم آمدم، دیدم از سوزش کف پا درحال دویدنم و احمد در خط سایه و آفتاب ایستاده و خم شده و دستش به زانوست و بنای خندیدن گرفته است.
نگاهم خیلی کش آمد تا خنده اش تمام شد. احمد گفت: «بدجوری پاسوخته شده‌ای برادرجان!» لبخندی تحویلش دادم. من برادرم را پیدا کرده بودم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->