وقتی همه حرف میزنند، یعنی هیچ کس حرفی ندارد که درخور شنیدن باشد. شبکههای اجتماعی مهمترین مشکلی که ایجاد کرده اند، این ازدحام و تزاحم حرف هاست. حرفی وجود ندارد و همه مشغول حرف زدن هستند. هر کسی دارد از آخرین شامی که خورده است یا گربه دم خانه شان مطلب میگذارد. هر اتفاقی میافتد، همه حرف میزنند. هر ایده نویی را همه نقد میکنند و گمان میکنند که صاحب نظرند؛ در حالی که حتی آنها که همه آنها را صاحب نظر میدانند، صاحب نظری متفاوت نیستند.
بسیاری از کسانی که در همین سالهای نزدیک حتی نخبگان ما آنها را متفکر پنداشته اند، مترجمان اندیشههای دیگرانی از سرزمینها یا زمانههایی دیگرند. در شبکههای اجتماعی، همین بحران شکل بلوایی شگفت به خود میگیرد. در توئیتر همه دارند نظرات عمیق میدهند. این مسخره بازی بسیاری را خود متفکر پندار کرده است. در گذشته منبرها و کلاسها و مناصب در اختیار نخبگان بود و به هر حال مراحلی باید طی میشد تا یک نفر امکان گفتن پیدا کند و دیگران جز به صورت پرسش، امکانی برای سخن گفتن نمییافتند؛ اما حالا شبکههای اجتماعی و نرم افزارهای مدرن، همه را به منبر برده اند.
ما تا به دنیا میآییم، دهها تریبون در اختیار ماست و مادران آروغ زدن طفلکانشان را هم برندینگ میکنند. در این اوضاع درک عمیق مهمترین گمشده است. همه ما گرفتار نگاه نقطهای هستیم؛ در حالی که هیچ نقطهای وجود ندارد. هر چه هست، جهان فضای بی نهایتی است که ما از آن به واسطه این همه تریبون عوام در شبکهها ادراک نقطه نقطه و متشتت داریم. نگاه خطی و صفحهای حتی در این وضعیت آرزوست.
هیچ چیزی تبار و تاریخ و مستندات و اسنادی ندارد. هر چه هست، حس لحظهای من است از یک واقعه که در واقع یک لحظه نیست. لحظهای است در امتداد لحظاتی و به موازات لحظاتی، اما انسان فردیت زده مدرن لحظه را میبیند و این است که همه مشغول عشقبازی با لحظه هستند.
آدمی که خود را دانشمند میپندارد، تا دیروز متفکر و آرام به نظر میرسید؛ اما با عوض شدن یک مسئول و قطع ید او از بخشی از اقتصاد و فرهنگ، به یک باره مثل روانیهای تنها هر چیزی را ممکن است استوری کند! ما همین قدر بی منطق و سخیف شده ایم. در این اوضاع هر حرکتی محکوم به شکست است؛ چرا که تحلیلهای حسی و احساس زده مثل گله زنبورهای سمی به هر واقعه و امید تازهای حمله میبرند و سعی میکنند ایدههای نو را بکشند. اما شکر خدا هنوز همه چیز به عالم مجازستان و تریبونهای شبکههای اجتماعی منتقل نشده است.
همین ما که این قدر پرچانه مشغول تولید محتوا هستیم، در عالم واقع حتی کفشمان را نمیتوانیم بدوزیم. این است که پارگی یک کفش، ما را وادار میکند در مقابل کفشدوز کنار خیابان متواضعانه بنشینیم تا سوزن زدنهای او تمام شود. شبکه باید به نحوی دوباره مراجع اعتبار سنتی را زنده کند.
درست است که در هر حسی و در هر دریافت احساس زده برای متفکر و اندیشمند و برای آنان که صاحب ادراک و دریافت درستی هستند، نکات و معناهای بسیاری نهفته است؛ اما با این همه احساسات در منابر شبکههای اجتماعی نمیتوان راه به جایی برد. این ازدحام حرفها باعث پوکی و پوچی خواهد شد اگر در عصر شبکهها به بازگرداندن حیثیت مراجع و منابع اصیل در هر حوزهای فکر نکنیم.