گذری بر تاریخ تعدادی از روستاهایی که حالا جزو حریم شهری مشهد شده‌اند | باغ‌هایی مدفون زیر آهن و سیمان ایستگاه‌های دوچرخه بایدو خیابان سناباد مشهد به‌زودی توسعه می‌یابد بی‌توجهی شهروندان به جایگاه‌های استقرار کارگران ساختمانی | وقتی به ایست‌کار بها نمی‌دهیم شهروند خبرنگار | درخواست توسعه ایستگاه‌های دوچرخه بایدو در مشهد اعمال‌قانون ۱۵۱۶ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۲۶ خودروی متخلف توقیف شدند (۱۵ مهر ۱۴۰۳) ترافیک سنگین در بزرگراه‌های شهید سلیمانی و آزادی و معابر منتهی به حرم امام‌رضا(ع) (۱۵ مهر ۱۴۰۳) تأمین ۲۵ درصد منابع آب فضای سبز مشهد از بازچرخانی و پساب فاضلاب + فیلم اصلاح الگوی کشت فضای سبز مشهد مطابق با منابع آبی آمار متوفیان مشهد در شش‌ماه نخست ۱۴۰۳ | به طور میانگین روزانه ۶۳ نفر در مشهد فوت کرده‌اند مه و باران در بعضی محور‌های خراسان رضوی باعث لغزندگی جاده‌ها شده است (۱۵ مهر ماه ۱۴۰۳) احداث بیش از ۱۰۹ کیلومتر راه روستایی آسفالته در خراسان رضوی صدور بیش از ۳۰۰ هزار مجوز بهره‌برداری از غرفه‌های بازار‌های سیار در مشهد (۱۵ مهر ۱۴۰۳) سیلوی گندم مشهد در فهرست میراث صنعتی کشور ثبت شد طرح بازنگری قلعه وکیل آباد مشهد در کمیسیون ماده ۵ تصویب شد| تراکم منطقه بین ۲ تا ۶ طبقه پیش‌بینی تمهیدات ویژه مدیریت شهری مشهد برای برگزاری مسابقه ایران _ قطر برگزاری سومین رویداد «عطر و طعم پاییز» در مشهد  سقوط کارگر جوان مشهدی از ارتفاع (۱۴ مهر ۱۴۰۳) سخنگوی شورای اسلامی شهر مشهد: امروز هژمونی آمریکا و اسرائیل نابود شده است افزایش ظرفیت ساماندهی و آموزش آسیب‌دیدگان اجتماعی در مشهد رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: حضور مردم در نماز جمعه نصر نمایانگر استحکام کافی مبنایی و مردمی نظام جمهوری اسلامی است + فیلم اعمال‌قانون ۱۴۷۵ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۴۷ خودروی متخلف توقیف شدند (۱۴ مهر ۱۴۰۳) حکایت ناشنیده از آغاز حکومت شاه عباس صفوی در مشهد | بدشگونی تاج‌گذاری در کوهسنگی
سرخط خبرها

بچه‌های سیلو

  • کد خبر: ۱۷۶۸۹۲
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۳۴
بچه‌های سیلو
چند تابستان من در زیر سایه سیلو گذشت. سیلوی گندم جایی نزدیک راه آهن مشهد در محله ابوذر.

بالاخره برای هر آدمی تابستان به یک شکلی شروع می‌شود. هر آدمی چند تابستان مهم در زندگی اش دارد؛ تابستانی که خاطرات خوش و تلخش گاه وبیگاه یقه اش را می‌گیرند.

چند تابستان من در زیر سایه سیلو گذشت. سیلوی گندم جایی نزدیک راه آهن در محله ابوذر. من چند تابستان را به خاطر دارم که با دوچرخه کوچکم از ابتدای خیابان ابوذر یا طالقانی در کوچه‌ای رکاب می‌زدم و از دور حجم زردرنگ آجری سیلوی گندم را می‌دیدم. من آن تابستان‌ها به کارگران سیلو فکر می‌کردم و در صف نانوایی بزرگ می‌شدم.
روزگار نوجوانی بود؛ تازه پلی استیشن وان آمده بود، تازه سی دی من آمده بود، گروه آرین در اوج بود و همه گل‌ها آفتاب گردان بودند و داشتن یک گوشی صاایران می‌توانست به آدم توهم پول داری بدهد.

ما بچه‌های سیلو بودیم که حتی پایمان یک بار هم به محوطه آن غول‌های زردرنگ که سال‌ها از عمرشان می‌گذشت، باز نشده بود. ما یک برمان باغ راه آهن بود که هنوز بولوار مجلسی کنارش دراز نکشیده بود و روبه رویمان سیلو‌های گندم. حالا که فکر می‌کنم، تصویری نمادین‌تر از این نمی‌توانست کودکی آدم را ببلعد؛ تو باید رکاب بزنی تا به نان برسی، تو باید بدوی تا به آب برسی.

خیابان ابوذر طالقانی خیابانی بلند و عجیب بود. انگار آنجا همه همدیگر را می‌شناختند. در کمرکش خیابان ماست بندی اصغرآقا بود که دوغ‌های دست سازش را در شیشه‌های کوچک شیر با یک سکه بیست و پنج تومانی دورنگ می‌فروخت و لواشک‌های پر از نرمه سنگ و تکه چوبش معجزه می‌کرد.

در آن محله بود که یک نفر به جمعمان اضافه شد. در آن محله بود که یک روز صبح فهمیدم حاج آقا مرده است. در آن محله بود که چند تابستان را پیاده قدم می‌زدم به سمت اول رسالت و می‌رفتم تا در زیرزمینی کار کنم و کم کم با غم نان آشنا شوم. آن کارگاه بود که من را با معجزه مدار و سیم آشنا کرد و می‌توانستم با یک هویه و سیم لحیم ساعت‌ها مشغول مونتاژ محافظ یخچال باشم. در همان محل و روز‌ها بود که می‌شد در خبر‌ها دنبال نام مردی گشت که هیچ کس نمی‌شناختش، اما به قاتل عنکبوتی معروف شده بود.

ما در ابوذر۲۲ بودیم که برج‌های دوقلو فروریخت و کابل سقوط کرد، که من دروازه بان مدرسه مان شدم. ما در ابوذر ۱۴ بودیم که برای اولین بار دزد به خانه مان زد. همان محله بود که من خودم را میان کتاب‌های ژول ورن پنهان می‌کردم و فرسنگ‌ها زیر دریا غرق می‌شدم تا آقای براتی، معلم بداخلاق کلاس چهارم مدرسه شهید اختری، را فراموش کنم. همان محله و روبه روی مسجد امام محمدباقر (ع) بود که ساعت‌ها جلو در لوازم تحریر هروی در صف می‌ماندم تا دفتر‌های چهل برگ و صدبرگ تعاونی را به خانه ببرم.

محله ابوذر جوری بود که انگار نباید در نقشه آنجا می‌بود. آرامشی عجیب داشت، آرامشی از جنس یک دانه گندم جامانده در ته سیلو. در جوار شلوغی محله طلاب و هیجان رسالت و پرجنب وجوشی خیابان خواجه ربیع و بروبیای خیابان گاز، آدم باورش نمی‌شود که این محله این قدر با درخت‌های بی شمار و کهن سال توتش تابستان‌های کوچه را شیرین و نوچ می‌کرد و می‌توانست آرام بماند.

درخت‌هایی که یادگار روستا‌های بُقرآباد، امین آباد و شَغاد بود، روستا‌هایی که یک تکه از آن سیلو شد، یک تکه راه آهن، یک تکه خیابان گاز و حتما روزی که روی باغ‌ها سیلو را بنا کرده اند، آدمی با خودش خوانده است: «بگذار از هم بیاموزیم ایستادن را به خاطر عشقی چنین / رؤیایی تنها بود حضور کوتاه ما / به قدر باریدن باران بر گل‌هایی بدوی / هنوز گل‌ها می‌خواستند بر آسمان عروج کنند / هنوز گل‌ها می‌خواستند گرانیِ سنگ‌ها را وابنهند / سفیدی نور ماه را برگزینند/ هنوز امید ما به آمدن سفینه‌های سربی بود / بر سفیده‌ای ناگهان بر گل‌های بلند / کنار کوزه‌های باران خورده کو بامدادی تا بر ما طلوع کند / بر ما ماندگان / بر ما بازندگان.»

• شعری از استاد محمدباقر کلاهی اهری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->