آغاز فصل دوم برنامه برمودا + زمان پخش یک خبرنگار تئاتر درگذشت + علت اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا
سرخط خبرها

از آن تابستان‌ها

  • کد خبر: ۱۷۸۰۷۸
  • ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۸
از آن تابستان‌ها
چند سالی محرم مقارن شد با تابستان. حضور پر رنگ محرم تأثیر خودش را در برنامه ما بچه‌ها هم داشت.

برای ما تابستان مرکز جهان بود. لحظه طلایی تحویل ورقه آخرین امتحان خرداد به معلم پرشکوه‌ترین اختتامیه بهار و پایان مدرسه بود. وقتی که کبری را با تصمیمش تنها می‌گذاشتیم و پرتقال فروش کتاب ریاضی را سردرگم در تعداد فروش میوه هایش رها می‌کردیم. ما سوار بر یک اتوبوس

بنز ۳۰۲ قرمز از گاراژ تی بی تی، خاله لیلا با پیکان چراغ گرد کرم رنگ و دیگران هرکدام به نحوی به سمت یک مقصد راه می‌افتادیم.

جایی که انتهای یک کوچه باغ احاطه شده با دیوار‌های کاهگلی و درختان زردآلو بود و ختم می‌شد به خانه مادربزرگ و در چوبی قدیمی اش که پشتش یک سرزمین رویایی بود.

مادربزرگ با یک گلستان روی لباس و دامن چیتش و خنده‌ای که با یک روسری ترکمنی احاطه شده بود به استقبالمان می‌آمد.  ما بچه‌ها وقتی به هم می‌رسیدیم لشکر کوچکی از یک ارتش پر انرژی را تشکیل می‌دادیم که می‌توانست آرامش هر سرزمینی را در آن اطراف به تصرف خودش در آورد.

صعود به تمام درختان بزرگ و کوچک، آشفته کردن خواب پرندگان و جوجه هایشان، انقراض نسل ماهی‌های رودخانه کار روزمره مان بود. کنارش انواع بازی‌ها مثل هفت سنگ، الک دولک، پیدا کردن گنج و بازی‌های خلاقانه‌ای مثل تقلید فیلم ها‌ی جنگی و بازی کردنشان، درست کردن کاردستی‌های چوبی و... هم بود و البته دایی خوب بلد بود گاهی این ارتش را فرماندهی کند و ما به نیت جایزه کمک می‌کردیم در برگه کردن زردآلو‌ها یا جمع کردن میوه‌ها که خودش کیف جداگانه‌ای داشت.

چند سالی محرم مقارن شد با تابستان. حضور پر رنگ محرم تأثیر خودش را در برنامه ما بچه‌ها هم داشت. مادربزرگ سه روز آخر دهه اول محرم روضه می‌گرفت و روز عاشورا آش رشته می‌پخت. آن لشکر تبدیل می‌شد به دسته تشریفات. محسن و مصطفی سیاهی می‌چسباندند به دیوارها، مجید و مهدی پرچم‌ها را بیرون کوچه نصب می‌کردند. حتی دختر کوچک خاله زهرا یک جارو بر می‌داشت و کوچه را آب و جارو می‌کرد، اما این همه ماجرا‌های ما و محرم نبود. دایی علیرضا شب‌ها توی هیئت می‌خواند و روز‌ها نوحه اش را تمرین می‌کرد. تبدیل می‌شدیم به دسته سینه زنی اختصاصی دایی که موقع تمرین برایش سینه بزنیم.

توی کوچه از آنچه در میدان روستا دیده بودیم تقلید می‌کردیم. یک هیئت کودکانه درست می‌کردیم که بلندگوهایش دو دوک خالی خیاطی زندایی بود و میکروفونش یک تکه بریده شده از یک شاخه درخت. توی کوچه می‌چرخیدیم و بعد مادربزرگ با یک پارچ شربت گلاب و خاکشیر به استقبالمان می‌آمد. تابستان تمام می‌شد و ما با کف دست سیاه شده از پوسته گردوی تازه بر می‌گشتیم پشت نیمکت مدرسه.

حالا تابستان‌ها مرکز جهان نیست، اما هنوز هم بعد از این همه سال وقتی محرم می‌رسد دهانم مزه شربت گلاب می‌گیرد.

عکس: سامان خدایاری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->