آواز خوانی حسام الدین سراج در مراسم تشییع استاد فرشچیان + فیلم فیلم «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» شهرام مکری در جشنواره بوسان بازیگر نقش جایگزین مصطفی زمانی در نسخه آمریکایی سریال «یوسف پیامبر» چه کسی است؟ + عکس و بیوگرافی سعید روستایی از احتمال اکران «برادران لیلا» خبر داد + عکس «پوست شیر» رقیب سریال‌های ترکی در برزیل شد + عکس پائولو سورنتینو: سینما در برابر نسل‌کشی غزه ناتوان است جایگزین سریال هاتف از شبکه آی فیلم مشخص شد + زمان پخش و خلاصه داستان تولیت آستان قدس رضوی: نقش اهالی رسانه در امیدآفرینی و تقویت همبستگی ملی بی‌بدیل است | هر سخنی علیه وحدت ملی، خیانت به کشور است ویدئو | جدیدترین فیلم از پشت صحنه سریال هری پاتر در خیابان‌های لندن بازسازی حریم تئاتر شهر وارد مرحله جدید شد آرنولد شوارتزنگر: ترامپ مثل رشته فرنگی خیس بود! + فیلم پلاسکو در کمین کنسرت‌ها | ایمنی سالن‌ها زیر سوال است مجید قیصری به عنوان دبیر علمی جایزه جلال آل‌احمد منصوب شد انتقاد محمود پاک‌نیت از روند تولید سریال‌ها: کیفیت قربانی سرعت شده است برد پیت با «F۱» به پلتفرم‌های دیجیتال می‌آید حضور بانیپال شومون و کاظم سیاحی در «الیور توئیست» قطعی شد یوتیوب برای اولین بار خواهان پخش مراسم اسکار شد سعید چنگیزیان در کنار سحر دولتشاهی در نمایش «رامسس دوم» درباره کتاب «پاسیاد پسر خاک» و آشنایی با زندگی و مبارزات سیدعلی اکبر ابوترابی فرد | مرد جنگ و صلح
سرخط خبرها

باران می‌بارد

  • کد خبر: ۱۸۲۱۷۲
  • ۱۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۳:۲۴
باران می‌بارد
پارسال توی یکی از همان روز‌های گرم منتهی به اربعین بود که از گرمای میانه روز دوتایی پناه برده بودیم به یک موکب روستایی عراقی تا غروب شود و راه بیفتیم.

یک بغل کرفس و جعفری و خیار و چه و چه خریده ام همه را کپه کرده ام جلو خودم که سبزی سرخ کرده آماده کنم برای پاییز؛ که ترشی یا خیارشور آماده کنم، اما چاقو را گرفته ام توی دستم و هیچ کاری نمی‌کنم. چشمم قفل شده است به تلویزیون که ازصبح دارد خبر‌های مسیر اربعین را نشان می‌دهد. زائران را نشان می‌دهد. می‌دانم چرا دستم به کار نمی‌رود، این بساط کار و ترشی و سبزی را هم الکی راه انداخته ام. خودم را فریب داده ام! خواستم حواسم پرت شود.

تمام هشت سال گذشته را با فریده باهم رفته بودیم! چه آن زمان که هوا خنک و دل چسب بود و چه پارسال که گرما سعی داشت امانمان را بگیرد. امروز هم مثل همان روز‌ها گرم است، هوا سنگین شده است. ابری است، اما پر از هرم و شرجی.

پارسال توی یکی از همان روز‌های گرم منتهی به اربعین بود که از گرمای میانه روز دوتایی پناه برده بودیم به یک موکب روستایی عراقی تا غروب شود و راه بیفتیم. پسرک با دو لیوان شربت لیموی خنک آمده بود به استقبالمان و بعد ما را با اصرار برده بود داخل موکب. من که لاجرعه شربت را سرکشیده بودم، دیدم که فریده با لیوانش بازی می‌کند و گوشش را سپرده است به نوحه عربی‌ای که از گوشه‌ای پخش می‌شد. پرسیده بودم هی دختر کجایی؟! گفته بود: معلوم نیست و خیلی دور که سال دیگر اینجا باشم.

فریده افغانستانی بود و فقط یک سال دیگر اقامت ایران را داشت. از سویی با بازگشت طالبان دیگر برای یک دختر تحصیل کرده در رشته حقوق جایی در آن سرزمین نبود. او چند ماه بعد راهی سرزمین دیگری شد.

در زیر تونلی از درختان نخل، گروهی با افشانه آب به سراغمان آمدند. استقبالی از آن جذاب‌تر در آن گرما سراغ نداشتیم. زیر قطرات هردو خیس شدیم. گفت با همین صورت و چادر خیس از من عکس بگیر، زیرش بنویس یادگاری باران.

توی گالری گوشی می‌گردم، عکس را پیدا می‌کنم. فریده خیس آب است و قطرات مثل شبنم روی صورتش نشسته؛ رو به دوربین می‌خندد. خنده اش را زوم می‌کنم؛ درست همان جای لبخند اسمش نقش می‌بندد.

پیغام را باز می‌کنم نوشته است: «در سمت توأم، دلم باران، دستم باران، دهانم باران، چشمم باران... زهرا این روز‌ها عجیب بی قرارم!»

بهانه پیدا شد! عجب بغضی راه گلویم را بسته است. چادرم را بر می‌دارم و می‌زنم بیرون. توی راه هرم و سنگینی آسمان می‌شکند و می‌بارد. من و آسمان باهم می‌باریم. پاهایم مسیر امامزاده را خودشان بلدند. امامزاده پاتوق هردوتایمان بود. می‌رسم به امامزاده. برایش می‌نویسم: «اومدم امامزاده، بارون اومده.»‌
می‌نویسد: «اخ...» و بعد عکس خودش را می‌فرستد که توی یک خیابان خلوت زیر باران است.

عکس: مهدی طاهری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->