رتبه اول مشهد در سفر با سواری شخصی | مشهد زیر پای شخصی سوار‌ها آمار جمعیت ایران در سال ۱۴۰۳ اعلام شد ۲۰ درصد افراد تجربه کهیر حاد را دارند روند پرداخت یک‌میلیون تومان به بازنشستگان در قالب همسان‌سازی حقوق فعلا ادامه دارد (۱۰ مهر ۱۴۰۳) خودرو‌های توقیفی از شنبه (۱۴ مهر ۱۴۰۳) آزاد خواهند شد + فیلم خراسان رضوی پیشتاز راه‌اندازی و فعالیت خانه‌های گروهی سالمندان در کشور است نماینده مجلس: مطالبات فرهنگیان بازنشسته سریعاً پرداخت شود اقدامات مرکز کنترل ترافیک شهرداری مشهد در آغاز سال تحصیلی  در نیمه دوم سال نگذارید ویتامین D خونتان کم شود ترافیک نیمه‌سنگین در بلوار سجاد، میدان شریعتی و معابر منتهی به حرم امام‌رضا(ع) (۱۰ مهر ۱۴۰۳) موبایل و تبلت را نامحدود دست بچه ندهید | شیوع اختلال نزدیک بینی در کودکان ایرانی اعمال‌قانون ۲۱۱۳ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۴۵ خودروی متخلف توقیف شدند (۱۰ مهر ۱۴۰۳) حادثه تروریستی در سیستان و بلوچستان | فرمانده سپاه بنت و رئیس شورای این شهر ترور شدند (۱۰ مهر ۱۴۰۳) + تصاویر شهدا پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (سه‌شنبه، ۱۰ مهر ۱۴۰۳) | مشهد گرم می‌شود آخرین جزئیات از طغیان هلیل‌رود جیرفت | ١۵ نفر جان خود را از دست دادند (۱۰ مهر ۱۴۰۳) ارائه آموزش‌های تخصصی به دانش‌آموزان المپیادی برای ورود به بازار کار | دادن پاسخ اشتباه به یک سؤال در المپیاد‌های جهانی، مدال طلا را به نقره تبدیل می‌کند سهم سالمندان تحت پوشش بهزیستی کشور از دریافت خدمات این سازمان چقدر است؟ جامعه سالم، در گرو سلامت دانش‌آموزان است تصادف خودروی قاچاق انسان در جاده‌های سیستان و بلوچستان ۲۵ کشته و مصدوم برجای گذاشت (۱۰ مهر ۱۴۰۳) حفظ و ارتقای سلامت سالمندان در کلیه ابعاد باید در اولویت قرار گیرد آغاز بیستمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات ۱۰۴ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق موسوم به منافقین (۱۰ مهر ۱۴۰۳) مدیر عامل سازمان تاکسی‌رانی شهرداری مشهد: سرویس مدرسه به ۹۵‌‌درصد از متقاضیان تخصیص یافت اقدامات زیبایی بر روی دندان، باید محتاطانه و با مشاوره دندانپزشکی انجام شود
سرخط خبرها

ساکنان غریب یک شهرک

  • کد خبر: ۲۰۲۳۲۹
  • ۰۵ دی ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۶
ساکنان غریب یک شهرک
صبح جمعه بود که با فریاد‌های مادرم از خواب پریدم. گسل شانه هایش فعال شده بود از هق هق و بند نمی‌آمد سیلاب اشکش.

«ما توی یک شهرکیم، اینجا برای ما یک شهرک بزرگ و آباد ساخته اند، کلی درخت میوه دارد، کلی حوض و جوی آب و امکانات کامل، یک مسجد بزرگ و خوشگل هم دارد شهرکمان، یک وقت‌هایی سیدی نورانی می‌آید و برایمان حرف می‌زند و روضه می‌خواند.

خانه هایمان یک جوری است که انگار شراکتی است، یعنی ساکنان شهرک همیشه آمادگی این را دارند که هر کس اراده کرد یک یاا... بگوید و برود مهمان یکی از واحد‌های شهرک بشود. ولی در این میان فقط یک چیز اذیتمان می‌کند و همه لذت زندگی در این شهرک را زهرمارمان می‌کند.

هر روز غروب بعد از نماز مغرب و عشا صدایمان می‌کنند و مأمور‌های انتظامات شهرک یک لیوان آب نمک تلخ و خیلی شور را مجبورمان می‌کنند بخوریم. بالای سرمان می‌ایستند و تا نخوریم از کنارمان جم نمی‌خورند!

هرچه می‌گوییم نمی‌خوریم می‌گویند باید بخورید! کس و کارتان فرستاده اند و باید سر بکشید. این لیوان آب نمک همه لذت زندگی در شهرک را می‌شوید و می‌برد. تا ساعت‌های زیادی طعم تلخش توی دهانمان است و دل و روده مان را به هم می‌ریزد و مدام عق می‌زنیم. شما را به خدا برای ما گریه نکنید. ما جایمان خوب است، این اشک‌های شما را لیوان لیوان جمع می‌کنند و برایمان می‌فرستند و مجبوریم اطاعت کنیم.

شما را به خدا برای ما گریه نکنید. اگر یادمان می‌افتید به حسین و بچه هایش، به کاروان اسرای مظلومش، به غربت و تشنگی اش فکر کنید و اشک بریزید. این اشک‌ها یک قطره اش بوی همه عطرفروشی‌های جهان را می‌دهد و طعمی‌ می‌دهد که انگار دشت دشت زعفران و کندو کندو عسل را به هم آمیخته اند و توی بشقابی طلا جلویمان گذاشته اند. برای حسین گریه کنید.»

صبح جمعه بود که با فریاد‌های مادرم از خواب پریدم. گسل شانه هایش فعال شده بود از هق هق و بند نمی‌آمد سیلاب اشکش. حمیده خواهرم انگشتر طلا در آب انداخت و به خوردش دادیم. سر مادرم را بغل گرفتم و شقیقه‌های خاکستری اش را آرام نوازش کردم. نفسش که جا آمد، حضورش را در جهان کالبدی ما که کشف کرد شروع کرد به تعریف.

گفت چهل عاشورا و پشت بندش علقمه با صد لعن و سلام نذر کردم که از آن ور خبری بگیرم. ببینم رفته هایمان چه می‌کشند، کجایند. خدا چگونه باهاشان حساب کتاب کرده و این خواب را دیدم. بخش اول این یادداشت واو به واو خوابی بود که مادرم پس از چله اش دیده بود و خاطرش جمع بود که جایشان خوب است.

البته که خواب حجتی برای عموم نیست و نمی‌شود به آن احتجاج کرد و حالا که سحرگاه پنجم دیماه لپ تاپ را باز کرده ام برای نوشتن از بیستمین سالکوچ همشهری هایم به آن شهرک فکر می‌کنم. به اینکه درخت هایش توی این سال بلندتر شده اند یا نه؟

به اینکه آن لیوان‌های آب‌های شور تمام شده یانه؟ به اینکه آن سید کیست و روی منبرهایش توی مسجد از که و چه می‌گوید؟ کسی هست آن حرف‌ها را بنویسد؟ آن منبر و نصیحت‌ها منجر به رشد و تعالی شان می‌شود؟ به اینکه در آن شهرک اشک و روضه‌ای برقرار است و اشکی جاری است یا خیر؟

بیستمین سالکوچ همشهریانم را امسال هم مشکی پوشیده ام و حیرانی و سرگشتگی پس از آن واقعه مهیب را نفس می‌کشم. باید صبر کنم، باید تلاش کنم. باید خیلی کتاب بخوانم. باید خیلی کله ام را جمع کنم، باید خیلی ریزبین باشم و حواسم به حافظه ام باشد.

دوست دارم، کتاب روایت آن روز‌ها آخرین اثری باشد که از من منتشر می‌شود و بعدش سرم را بگذارم و خلاص. می‌دانی رفیق زلزله آدمی را حتما می‌کشد، ولی نه لزوما همان لحظه رقصیدن گسل و پس لرزه هایش. گاهی ممکن است امروز زلزله را تجربه کنی و سی سال بعد از غصه اش دق کنی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->