نشست نقد کتاب «رو به زخم» در حوزه هنری خراسان رضوی داوود میرباقری: نصرالله با سیمرغ شهادت به قاف عشق پرواز کرد انتشار سی‌و‌پنجمین شماره مجله ادبی «چامه» ویژه محمدعلی بهمنی «گل یا پوچ» مهران مدیری متهم به سرقت هنری شد! «چشمان آبی زهرا» را در شبکه امید ببینید + زمان پخش امیرحسین آرمان با «آن‌ها مرا دوست داشتند» به سینما‌ها می‌آید نقش آفرینی مریل استریپ در سریال «اصلاحات» «آخرین فرصت»؛ سفری به زندگی شهید کسایی و همسر فداکارش با روایتی دلنشین آموزش داستان‌نویسی | چیز‌هایی که در جیب هایم دارم تندیس قهرمان افسانه‌ای روسیه در دستان زوج مستندساز ایرانی جایزه بهترین فیلم سن سباستین به «بعدازظهر‌های تنهایی» رسید نامزدی انیمیشن «آتل» در باکو شخصیت‌های منفی اما جذاب سریال‌های نمایش خانگی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ پیام تسلیت وزیر ارشاد در پی شهادت سیدحسن نصرالله گفت‌وگو با مانا مستاجرحقیقی درباره انیمیشن «نی»، روایتی متفاوت از هجران و فراق واکنش یک شاعر به شهادت سید مقاومت؛ نام نصرالله می‌میرد مگر؟ ۱۶۹ حادثه آتش سوزی در مشهد طی یک هفته
سرخط خبرها

مرگ یک «کتاب‌باز»

  • کد خبر: ۲۱۴۸۷۸
  • ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۸
مرگ یک «کتاب‌باز»
دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود.

برای چند ثانیه یخ زدم. صبر کردم ببینم کلمات بریده‌اش همان‌قدر تلخ بود که من حس کردم و به همان اندازه برنده بود که از سرم عبور کرد؟ به سختی حرف می‌زد، اما نه به خاطر بیماری‌اش. بیماری آن‌قدر‌ها او را از پای نینداخته بود. این حس از دست دادن بود که نفسش را تنگ می‌کرد و کلمات را، چون قلوه سنگی سر راه گلویش می‌انداخت.

می‌گفت این روز‌ها در حال سوگواری برای از دست دادن چیزی است که هنوز اتفاق نیفتاده است؛ و پس از آن سری تکان داد که هم‌زمان خاکستر سیگارش هم تکانده شد.

دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود. مرد دلسوخته وسط یک کتابفروشی قدیمی در زیرزمین یکی از پاساژ‌های قدیمی مشهد ایستاده بود و داشت قرار و مدار می‌گذاشت تا یک نفر بیاید و کتابخانه شخصی‌اش را یک‌جا بردارد و به جایش مقداری پول بهش بدهد تا بتواند با آن دارو‌های گران سرطان را بخرد.

یک جای حرف‌هایش هم شنیدم که گفت: چیزی غیر از این توده بدخیم درونم را اذیت می‌کند.

تحمل آن حس خفه‌کننده سخت بود. هوا از میان کتاب‌های کهنه که روی هم بالا رفته بودند، عبور نمی‌کرد. حس می‌کردم آن مغازه کوچک بیش از این طاقت نخواهد آورد و شانه‌هایش زیر بار گلایه‌های مرد کتاب‌باز خم خواهد شد. مردی که ۴۰ سال تمام کتاب روی کتاب گذاشته و قفسه‌های کتابخانه‌اش را بالا برده است تا مثلا ۳۰، ۴۰ سال دیگر با افتخار آن‌ها را به کسی بسپارد، یا به جایی اهدا کند یا حتی کتابخانه کوچکی بسازد برای دیگران و فکرش را هم نمی‌کرد  که روزگاری این آرزو را هم به گور ببرد.

کاش مرگ این‌قدر بی‌پروا نبود و به قدر کافی به آدم‌ها فرصت می‌داد تا نامشان را زنده نگه دارند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->