مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ انگیزههای مختلفی برای سرودن شاهنامه مطرح شده است؛ از زنده کردن زبان فارسی یا حفظ آن تا برگرداندن غرور ملی به ایرانیان که پس از حمله اعراب جراحتی عمیق برداشته بودند. انتقال شیوههای سیاست ورزی و مُلک داری و حکومت کردن را نیز از انگیزههای فردوسی برای سرایش شاهنامه دانسته اند. برخی مانند دکتر وحید بهرامی بر این باورند که دغدغه اصلی آثاری همچون شاهنامه، ارائه راهکار و شیوه حفظ قدرت از طریق رعایت اصول و آداب مُلک داری است، آن هم با انتقال آنچه در سنت سیاسی ایران باستان بوده است و آن هم در زمانهای که به سبب تسلط اعراب و کارنابلدی و بی کفایتی و بی تجربگی آنها در امر حکومت داری، یکپارچگی ایران و تمامیت آن در معرض خطر قرار گرفته بود.
از وحید بهرامی که دانش آموخته مقطع دکتری علوم سیاسی با گرایش اندیشه سیاسی از دانشگاه فردوسی مشهد است، تاکنون دو کتاب با نامهای «فره ایزدی و مناسبات قدرت: آسیب شناسی بحرانهای سیاسی در شاهنامه فردوسی» و «فکر سیاسی در شاهنامه فردوسی» منتشر شده است که همان طور که از نامشان برمی آید بر مسئله سیاست و قدرت در شاهنامه تمرکز دارد. او به گفته خودش از سال ۱۳۹۱ و دوران دانشجویی تحقیق روی شاهنامه فردوسی با نگاهی سیاسی را شروع کرده و پایان نامه ارشد و دکترایش نیز درباره شاهنامه بوده است. علاوه بر دو کتاب یاد شده، بیش از ۱۰ مقاله علمی و پژوهشی در ارتباط با شاهنامه نوشته و چندین جایزه کشوری نیز برای تحقیقاتش کسب کرده است. آنچه در ادامه میآید گفت وگوی ما با او درباره امر سیاسی و مسئله قدرت و شیوه حکومت داری از دیدگاه شاهنامه است.
دغدغه اصلی شاهنامه ها، اندرزنامهها و سیاست نامه ها؛ ارائه راهکار و شیوه حفظ قدرت از طریق رعایت اصول و آداب مُلک داری بود. در واقع آنان در پی کشف رفتار درست و مناسب در عرصه عمومی، به ویژه سیاست بودند و به بررسی سازوکار آمریت و کشف بهترین روش حفظ و نگاه داشت قدرت میپرداختند. این نوع شاهنامه نویسی و ثبت اندیشه سیاسی مربوط به سلسلههای گوناگون شاهنشاهی، ریشه در ایران باستان داشت و این جریان از زمان مادها آغاز شد و در دوره ساسانیان به کمال رسید. در این دوره با تدوین دوباره اوستا و متون دیگر و نیز نقل و گسترش داستانهای پهلوانی دوران پارتی ایران، کتابهای تاریخی بزرگی همانند خدای نامه فراهم آمد که منبع اصلی تاریخ کشور و شیوه کشورداری به شمار میرفت. اما حمله اعراب به ایران، تاریخ نگاری و شیوه کشورداری را دچار وقفه ساخت، تا در نتیجه در قرن چهارم هجری، خلفا در بغداد به دلیل ضعف در اندیشه سیاسی و ندانستن آیین کشورداری با زوال قدرت رو به رو شدند و در چنین شرایطی فقط نام و نشانی از خلافت باقی مانده بود.
به تبع این ضعف و نبود یک اقتدار مرکزی، قلمرو شرقی ایران به عرصه رقابتهای سیاسی بین مدعیان حکومت تبدیل شده و زمانهای پرتنش، دورانی مصیبت بار توأم با اضطراب و بی نظمی دائمی، فقر و گرسنگی برای ایرانیان رقم زده بود. در این دوران فردوسی در واکنش به این وضعیت با کمک از منابع به جای مانده از اندیشه سیاسی ایران باستان، تلاش کرد با نوشتن شاهنامه در قالب اندرزنامه با ظاهری از شعر و نظم، دوباره هویت اندیشه سیاسی ایران باستان را برای ترسیم سامان سیاسی نیک بازآفرینی کند.
این امر به گونهای است که خود فردوسی بارها با ابیات و گفتاری متفاوت بیان میکند که این اثری که به نظم درآورده است منبعی شفاهی و کتبی از هویت ملی ایرانیان است که هر قسمت آن در اختیار موبدان و پهلوانان و دهقانانی بوده که از سرتاسر ایران جمع آوری شده است؛ بنابراین از نظر بنده، مهمترین بحران زمانه فردوسی، نبود اندیشه سیاسی مرکزی برای نجات کشور است و در این ارتباط، انگیزه و تلاش فردوسی پیش از زنده نگاه داشتن زبان و غرور ملی، باز آفرینی اندیشه ایرانشهری و سنت سیاسی ایرانیان برای نجات کشور بوده است. در واقع شاهنامه کتاب سیاست از دیدگاه ایرانیان مانند شهریار ماکیاول است که ویژگیهای سیاسی را بر پایه وقایع و رویدادهای تاریخی بیان میکند.
در شاهنامه، شهریار آرمانی محور اندیشه سیاسی قرار داشت و نیاز به آن از چنان اهمیتی برخوردار بود که در منابع گوناگون شهریار در یک تمثیل به منزله سر دانسته شده و طبقههای اجتماعی همچون اندامهای گوناگون و کشور بدون شاه همانند تن بی سر بیان شده است. این توضیح نشان از اهمیت و نقش کاربردی شهریار در هدایت نظام سیاسی داشت و دارای وظایفی همچون هدایت کشور به سوی پیشرفت و آبادانی، پاسداری از اشه و نظم ساختار سلسله طبقاتی و نگهبانی و نگهداری هرچه بیشتر از کیان کشور و مردم است. هرچه شهریار کشور در راستای این موارد خویشکاری و تلاش کند به آرمانی بودن و حکمرانی خوب نزدیکتر و هر چه از اینها فاصله بگیرد در نتیجه از آرمانی به دور و در نتیجه درراستای حکمرانی بد گام بر میدارد.
در فلسفه شاهنامه، غایت امر سیاست را که سبب سعادت عام مردم میشود پنج مورد میدانست. یکی از اصلیترین موارد آن امنیت بود که حکومت وظیفه داشت اقدام به ازبین بردن برهم زنندگان امنیت کند و با مروجان بی نظمی مبارزه کند. دومین غایت و شاید مهمترین غایت امر سیاست در شاهنامه که به شدت بر آن تأکید شده است؛ تربیت شهروندان در جهت کسب فضیلت هایشان است و حکومت وظیفه داشت با آموزش گسترده و تربیت عامه مردم آنان را به سوی بهترین خود برای سعادت راهنمایی کند.
سومین غایت سیاسی آزادی است که حکومت میبایست در راستای مردم داری گام بردارد یعنی نترسیدن شهروندان از فرمانروا، باز بودن بارگاه حاکم به روی مردم، امکان سخن گفتن با او و ظرفیت و تحمل شاه در برابر مردم تا آنان با آسایش و داشتن احساس احترام به کرامت نفسانی خویش از سوی حکومت زندگی کنند. چهارمین هدف نهایی حکومت، شادکامی و رفاه بود که حکومت وظیفه داشت به واسطه آبادانی در کشور حداکثر رفاه و شادمانی را ایجاد کند تا مردم شاد و به دور از رنج زندگی کنند.
در آخر یکی دیگر از مهمترین غایتهای امر سیاست در شاهنامه، ایجاد عدالت به معنای قراردادن هر چیز در جای خود بود و حکومت به عنوان غایت اصلی اش وظیفه داشت نظم و جایگاه طبقات اجتماعی را نگهبانی کند تا در آن افراد در سلسله نظام طبقاتی خود به خویشکاری بپردازند و سامان اجتماعی کشور به بهترین شکل ممکن درآید. با در نظر گرفتن همه این ها، در نهایت یکی از اصلیترین نشانههای جامعهای که از نظام سیاسی خوبی برخوردار است، وجود احساس خوشبختی و رشد مردم آن جامعه است.
ساخت سیاسی در شاهنامه به عنوان منبع بازگوکننده تاریخ فکر سیاسی دوران ایران باستان، به تبعیت از ساخت سیاسی دیگر امپراتوری ها، مبتنی بر قدرت یک فرد فرّهمند بود. اما در ساختار سیاسی شاهنامه، شیوهها و روشهای اعمال قدرت صورتی مشخص دارد که دایره قدرت حکمرانان را بسیار محدود و تمهید روایی جدیدی را ارائه میکند که از حیث مباحث سیاسی اهمیت فراوانی دارد. در ساختار شاهنامه شاهد این امر هستیم که عوامل متعددی همیشه تلاش داشتند تا به نحوی مانع از پیدایش یک قدرت مطلق و نامحدود شوند و حاکمان نیز به دلیل تلاش برای کسب مشروعیت سعی در برآورده کردن نسبی خواستههای طبقات گوناگون اجتماع داشتند و ترجیح میدانند دارای اقتدار باشند تا قدرت مطلق. در واقع روشهای اعمال قدرت در ساختار سیاسی شاهنامه، صورتی مشخص داشت که دایره قدرت حکمرانان را بسیار محدود میکرد و شهریاران برعکس تصور قدرتی مطلق و بی، چون و چرا برای اعمال خواستههای خود نداشتند، بلکه همان گونه که در کتاب خود با عنوان «فکر سیاسی در شاهنامه فردوسی» نشان داده ام، در ســـــاخـــتار شـــــاهنامه شاهد این امر هستیم که عواملی، چون نیروی الهی، طبقات اجتماعی، مردم و هنجارهای جامعه همیشه به نحوی مانع از پیدایش یک قدرت مطلق و نامحدود بودند و قدرت سیاسی را تا جای ممکن در راستای مصلحت عمومی هدایت میکردند. شهریاران نیز به دلیل تلاش برای کسب مشروعیت، سعی در اجرا و برآوردن خواستههای مردم، پهلوانان، وزیران، موبدان و هنجارها و قوانین دینی پذیرفته شده جامعه داشتند و در مجموع ترجیح میدانند دارای اقتدار باشند تا قدرت مطلق و بی، چون و چرا.
به نظرم این یکی از چالشیترین و سختترین سؤالهایی است که درباره شاهنامه مطرح شده است. به این خاطر که بسیاری از شاهنامه پژوهان سیاسی و ایران شناسان تاریخی، نقش مردم در شیوه حکومت داری و محدود کردن قدرت سیاسی را قبول ندارند. اما شما به خوبی به یک مورد از قدرتهای مردم در شاهنامه اشاره کردید. اجازه بدهید برای پاسخ به سؤال شما کمی مطلب را باز کنم. به عقیده افلاطون: «هدفی که رهبران ملت باید منظور داشته باشند آن نیست که دولت را بزرگتر یا غنیتر یا نیرومندتر سازند، بلکه هدف باید آن باشد که هم وطنان خود را خوشبختتر و از نظر اخلاقی نیکوتر بار آورد».
در همین راستا یکی از اصولی که در آیین شهریاری ایران باستان باید رعایت میشد، توجه پادشاه به مردم و نظرات آنها در امر کشورداری است، زیرا اعتقاد بر این است هرگاه مردم حامی و پشتیبان پادشاه، فرمانروا و دولت باشند حکومت او پایدار و طولانی خواهد بود، ولی هرگاه پادشاه به مردم توجه نکند و باعث ناراحتی و نارضایتی مردم شود، آنان پشتیبانی خود را از وی باز میدارند و چه بسا علیه او سر به شورش و طغیان بگذارند و این امر باعث ناپایداری مُلک و پادشاهی و محدود کردن قدرت او میشد. در شاهنامه نیز حمایت مردم و استمرار فره ایزدی با پادشاه تا زمانی بود که پادشاه توجهش به مردم و در خدمت مردم میبود.
در چنین شرایطی نزد مردم عزیز و قابل احترام بود، اما همین که فریب نفس خود را میخورد و از مردم جدا میشد و مردم را برای خود میخواست، فره ایزدی از او میگسست و حس احترام و بزرگداشت مردم از او برداشته میشد. در بینش شاهنامه اهمیت مردم به قدری بود که اگر پادشاه به مردم توجه نمیکرد از دیوان شمرده میشد و نه آدمیان و بر همین اساس مشروعیت حکومتش باطل میشد و باید از قدرت کنار رود:
هر آن کو گذشت از ره مردمی / ز دیوان شمر، مشمر از آدمی
بر اساس چنین تفکر و فرهنگی، شهریاران همیشه در تصمیمها و دستورهای خود جانب مردم را رعایت میکردند و از شنیدن ظلمی که به زیردست شده، هراسناک میشدند، زیرا هر جایی که کوچکترین ستمی روا شود، نشانگر بیداد شهریار است. اما محدودکنندگی قدرت توسط مردم در شاهنامه هنگامی عیان میشود که شهریار به رعایا بی توجه است و شیوه بیدادگری پیش میگرفت. در سراسر شاهنامه در چنین شرایطی همیشه نقش بازدارنگی مردم پررنگ میشود، به صورتی که رعایا بر اساس یک اراده عمومی علیه پادشاه میشوریدند و سعی در محدود کردن قدرت او داشتند. نخستین و مشهورترین نمونه قیام و شورش که در شاهنامه برپا شد علیه جمشیدی بود که به منافع مردم بی توجه شد:
از این پس برآمد از ایران خروش / پدید آمد از هرسویی جنگ و جوش
همچنین با شکوهترین قیام مردم در شاهنامه، قیام علیه ضحاک است. فردوسی شورش مردم را این گونه به تصویر میکشد:
همه بام و در مردم شهر بود / کسی کش زجنگ آوری بهر بود
همه در هوای فریدون بدند / که از درد ضحاک پر خون بدند
اقدام مردمی دیگر برای محدود کردن شهریار بی توجه به رعایا، در زمان نوذر روی میدهد. نوذر که پس از مرگ پدر به شاهی میرسد، خودکامه و بیدادگر و پول پرست است و مردم زیر بارش نمیروند و علیه او میشورند:
برین برنیامد بسی روزگار / که بیدادگر شد سر شهریار...
چو از روی کشور برآمد خروش / جهانی سراسر برآمد بجوش
نمونه دیگر پادشاهی کیقباد است که مردم علیه او به بهانه بیداد و ستم و در نتیجه گسیختن فرّ از او شورش میکنند. آن چنان که سپاهی و شهری یکی میشوند، اسلحه به دست میگیرند و شاه را به بند میکشند و شخص دیگری را به نام جاماسب به شاهی میگمارند. فردوسی قیام مردم را بسیار زیبا توصیف میکند:
برآشفت ایران و برخاست گرد / همی هر کسی کرد ساز نبرد...
سپاهی و شهری همه شد یکی / نبردند نام قباد اندکی
یک نمونه دیگر از دوره تاریخی شاهنامه که شورش مردم سبب سرنگونی شاه بیدادگر میشود، داستان هرمز پسر انوشیروان است. در این طغیان مردم به کمک بندوی و گستهم برادر زنهای هرمز، شاه را کور و برکنار میکنند. در مجموع یکی از اصول چهارگانه و اصلی که قدرت شهریار را در شاهنامه محدود میکرد؛ مردم بودند و همین امر سبب میشد تا شهریار همیشه حواسش به رعایا باشد، اما آنچه که همیشه برای من جالب بود، این است که با وجود این همه مثال و نمونه و ابیات از نقش مردم در سنت ایرانشهری، حداقل در دل شاهنامه، باز بسیاری از محققان نقش مردم را در امور سیاسی شاهنامه کتمان میکنند.
بله حتما. ببینید سیستم حکومت مندی در شاهنامه بر عهده افراد متفاوتی در داستانهای متفاوتی بوده است و هر کدام از آنان با طراحی فنونی عملی در باب امور شیوه حکومت کردن سعی در اداره کشور به بهترین شکل دارند؛ که هر کدام از این فنون اگر به کار گرفته شود بسیاری از مشکلات زمانه ما را حل خواهد کرد. مثلا فنونی از قبیل اقتصاد مبتنی بر مالیات، حکمرانی با تأکید بر اشتغال زایی، استفاده از نخبگانی در وزارت و نهادهای اداری، نیکانی در آگهی دهی درباره کشور، شایستگانی در ارتش، روحانیت و نقش آموزشی، فنون دبیری و نحوه جمع آوری آمار در جهت برنامه ریزی و... که همگی به نحوی بسیار سیستمی و کارآمد در گزارههای شاهنامه آمده است.