به راستی مهمترین بسترهای آفرینش شاهنامه چه بود؟ اگر کسی جز فردوسی هم میبود، این بسترهای تاریخی برای آفرینش شاهنامه به دست شاعری دیگر کافی بود؟ یا شخص فردوسی در پدید آوردن آن سهم ارزنده و اثرگذاری داشته است؟
به گفتۀ مجتبی مینوی، «شاهنامۀ فردوسی برای مردم ایران از سه لحاظ مهم است: اول اینکه یکی از آثار هنری ادبی بسیار بزرگ است و از طبع و قریحۀ یکی از شعرای بزرگ قوم ایرانی زاده است و بر اثر همت و پشتکار و فداکاری او و بیست سی سال خون جگرخوردن او به وجود آمده است. دوم اینکه تاریخ داستانی و حکایات نیاکان ملت ایران را شامل است و در حکم نسب نامۀ این قوم است. سوم اینکه زبان آن فارسی است و فارسی محکمترین زنجیر علاقه و ارتباط طوایفی است که در خاک ایران ساکن اند».
گویا فردوسی دانسته بود زبان که پایه و بنیان فرهنگ است، در معرض آسیب و خطر قرار دارد و تداوم فرهنگ و منش ایرانی، جز به ماندگاری زبان فارسی ممکن نخواهد بود. ازاین رو، کاری که فردوسی کرد، درکنار بازتاباندن تاریخ ایران و فرهنگ نیاکانی ما و انبوهی از خرده فرهنگهایی که در دل شاهنامه آمده است، هویت دادن به زبان فارسی و جان بخشیدن به آن بود.
دکتر خالقی مطلق، شاهنامه پژوه و مصحح معتبرترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی نیز معتقد است که: «ما ملیت خودمان را مدیون زبان فارسی هستیم و زبان فارسی را نیز تا اندازۀ زیادی مدیون شاهنامۀ فردوسی هستیم.»
فرزانۀ توس به فرزانگی دریافته بود که این فرهنگ و تاریخ بر دوش زبان ایستاده است و اگر زبان فارسی آسیب ببیند و بمیرد، هیچ نشانی از آن در تاریخ و فرهنگ نخواهد ماند. او به نیکی دریافته بود که ماندگاری ایران در مفهومی گسترده، با حفظ زبان فارسی ممکن است و همۀ اقوام و گویشهای ایرانی در این سپهر فرهنگی قرار دارند و با حفظ گویش و زبان خود، در دنیای فرهنگی و تاریخی بزرگ تری به نام تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی جای دارند و در سایۀ این موهبت «همزبانی» پیوندی درازنا با تاریخ خواهند داشت. او فر و شکوه دیرپای ایرانی را بر بال زبان نشاند و به پرواز درآورد.
هویت ما در زمین زبان فارسی بالیده و رشد کرده است و در کشاکشهای تاریخی، این زبان فارسی بوده که، چون خونی در مویرگهای ایران جاری بوده و حیات و زندگی را معنا بخشیده است. فردوسی خود هم این دیدگاه را داشت که با این زبان و این سخن و واژه و کلام، هدفی جز رستگاری ایرانیان و بلکه انسان نداشت.
به همین دلیل است که شاهنامه را باید فراتر از یک منظومه دید و آن را تجلیگاه ملیت، وحدت و اخلاق انسانی به شمار آورد. این زبان توانست پس از فردوسی، ظرفیتهای فراوان فرهنگی را بیافریند و چه در نثر و چه در شعر و چه دانش و علم، فصلی درخشان را رقم بزند. به راستی درخشندگی علم و دانش و ادبیات پس از فردوسی را باید مدیون پایه ریزی فرهنگی و احیای زبان فارسی به دست این پیر فرزانه توس دانست.
این است که تداوم این هویت جز به پایندگی زبان فارسی ممکن نیست و به تعبیر علی معلم دامغانی: «هویت با ویران شدن زبان، از بین میرود و تا شاهنامه هست زبان فارسی هم زنده خواهد ماند.» ازاین رو بیست و پنجم اسفند، روز پایان سرایش شاهنامه نیست که در واقع روز آغاز سرایش زبان و فرهنگ و منش و تاریخ ایرانی است. به ظاهر فردوسی به کارش پایان داد، اما در اصل پنجرهای گشود و افقی روشن را پیش چشم ما نمایان کرد.