۳ ویژه برنامه در پنج شب پایانی ماه صفر در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود یک کاسه نبات زعفرانی به یاد «شهید مصطفی چمران» هم‌زمان با سالروز پایان یافتن محاصره پاوه | نور خورشید پس از گرگ‌ومیش پاوه عوامل هلاکت مردم در گفتار اخلاقی امام حسن مجتبی (ع) مظلومیت و غربت امام حسن (ع) در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین فرحزاد | جلوه کرامت در نهایت غربت درخواست اختصاص اعتبار ویژه از وزیر کشور برای ستاد خدمات زائر در دهه پایانی صفر برپایی بیش از ۷۰۰ موکب برای دهه پایانی صفر در خراسان رضوی | ۵۷۵ موکب در مشهد فعال می‌شوند مشهد میزبان بزرگ‌ترین اجتماع مذهبی ایرانیان در دهه پایانی ماه صفر | تشرف بیش از ۷ میلیون زائر به حرم مطهر امام رضا(ع) + فیلم هزار کاروان پیاده در مسیر مشهدالرضا (ع) برنامه‌ریزی برای خدمات‌رسانی به زائران دهه آخر ماه صفر در خراسان رضوی استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در ۵ محور اصلی اطراف حرم امام‌رضا(ع) طی دهه آخر صفر ۱۴۰۴ راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ مشهد؛ میزبان همایش «هوش مصنوعی و اعتاب مقدسه» برپایی بزرگ‌ترین موکب آستان قدس رضوی برای خدمت به زائران امام رضا (ع) در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ اجرای برنامه فرهنگی در میدان شهدا و چهارراه دانش مشهد در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) هفتم یا ۲۸ ماه صفر است؟
سرخط خبرها

کشف یک آغوش امن

  • کد خبر: ۲۲۶۷۳۷
  • ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۰
کشف یک آغوش امن
روایت کشف اخیر من، مدرسه پریزاد بود، صبر کنید! حتما شما که مجاور امام رضا (ع) هستید ماجرای مدرسه را می‌دانید.

هنوز هم گاهی پیش می‌آید که توی حرم جا‌های جدیدی کشف کنم، این کشف شاید برای شما کهنه باشد، اما وقتی یک نفر ناخودآگاه به پدیده‌ای بر می‌خورد که پیش از آن ندیده فاز اکتشاف می‌گیرد و ذوق زده می‌شود. روایت کشف اخیر من، اما مدرسه پریزاد بود، صبر کنید! حتما شما که مجاور امام رضا (ع) هستید ماجرای مدرسه را می‌دانید. من، اما زائرم، دوربین متفاوتی نسبت به شما دارم و وقتی گم می‌شوم، ناگهان پیدا می‌شوم و ممکن است کشف من شهودی داشته باشد و اگر کشف و شهود به هم برسند چه خواهد شد!

 بله، من درست موقع اقامه نماز در حرم گم شدم! برای من که فکر می‌کردم همه حرم را بلدم گم شدن واژه غریبی بود! من عادت داشتم و دارم که از گوهرشاد مشرف شوم و اگر خیلی توی مشهد غرق شده باشم از بست طبرسی به صحن انقلاب می‌روم.

 این بار، اما وقت نماز بود و من نمی‌دانستم در ورودی کجاست و می‌خواستم خودم را به ضریح برسانم، توی راه به یک خادم روحانی برخوردم، به من توضیح داد که در‌ها را بسته اند و تشرف بماند برای بعد از نماز. توضیح دادم که به خاطر عمل دست چپم نمی‌توانم بدون صندلی نماز بخوانم و توضیح داد که همین بغل مدرسه‌ای هست که خلوت است و می‌توانم در آنجا نماز بخوانم.

 وارد مدرسه شدم. یک دنیای دیگر بود، یک آن جای دیگری که ربطی به معماری و امثالهم نداشت، مدرسه یک اتمسفر خوبی توی چهارگوشه حیاطش قایم کرده بود که توی حرم بود، اما حرم نبود. خوب بود، بهتر از حرم نبود، اما از جنس حرم هم نبود، یک حال غریبی داشت مثل سرایداری خانه ارباب. خانه ارباب بود، اما خانه ارباب نبود، حال خوبی داشت، اما حال پرواز نبود.

یک چهاردیواری که دوست ندارم حواس شما را به معماری آن پرت کنم، به خصوص که دوبار در دوره صفویه و دوره جدید بازسازی شده و به قول مورخین از حالت اصلی معماری در دوره تیموری خارج شده بود. نماز که تمام شد به نام مدرسه فکر کردم، عماراتی که معمولا نامی مثل میرزا فلان الممالک و شیخ چنان الدین به خود می‌گیرد، این بار پریزاد صدایش می‌زدند. 

در اینترنت جست وجو کردم، مدرسه‌ای بود که «پریزاد»، ندیمه «گوهرشاد آغا» از اضافه مصالح مسجد گوهرشاد ساخته بود و این بنا را که در نزدیکی حرم قرار داشت وقف آقا کرده بود. بعد حرم بزرگ شده بود و مثل پدری که فرزندش را به آغوش بکشد او را توی دل خودش برده بود و حالا شده بود بخشی از حرم.

اشک توی چشمم جمع شد! من توی نوشته هایم نقش بازی نمی‌کنم، هرچه می‌شود می‌نویسم و هرچه که می‌نویسم حتما شده است. تا روضه منوره گریه کردم، انگار داشتم از تو می‌جوشیدم، انگار سینه ام کتری روضه بود و وقتی رسیدم رو به ضریح عرض کردم که آقای مهربان، حرم شما مدرسه‌ای را که از اضافه مصالح مسجد گوهرشاد بود به آغوش کشید، ما که به فرمایش خود شما از اضافه گل شما هستیم، بغلمان نمی‌کنید؟

من، مثل فقیری که این قدر پول دار نبوده خواب پول دار بودن هم بلد نیست که ببیند، از روضه منوره بیرون آمدم، در حالی که نمی‌دانستم بغل کردن امام چطوری است! خودم را پهن کردم زیر ایوان مقصوره و به گنبد نگاه کردم و سؤالم را دوباره پرسیدم! شاید بزرگ‌تر که شدم، پخته و فهمیده که شدم یک روزی فهمیدم که همین نفس کشیدن توی حرم همان آغوش بوده و من نمی‌فهمیدم. شاید...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->