رمان «دیوید کاپرفیلد» ترجمه مسعود رجب‌نیا به چاپ سیزدهم رسید آغاز فیلمبرداری فیلم جدید جوئل کوئن در اسکاتلند پخش دوبله فارسی «جاده یخی انتقام» در شبکه نمایش خانگی قاتل «متیو پری» در دادگاه مجرم شناخته شد دوبله فیلم ترسناک «آلوده» برای پخش از تلویزیون مستند «آقای نخست‌وزیر» روی آنتن + زمان پخش وحید تاج و حسام‌الدین سراج در قونیه | حضور گسترده خوانندگان ایرانی در فستیوال بین‌المللی «دولت عشق» در قونیه پژمان بازغی و منوچهر هادی در تیم فوتسال ستارگان هنر ایران + عکس انتشار ۲ آلبوم موسیقی «بانگ عشق» و «کیکاوس» آوازخوانی حسام‌الدین سراج در مراسم تشییع استاد فرشچیان + فیلم فیلم «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» شهرام مکری در جشنواره بوسان بازیگر نقش جایگزین مصطفی زمانی در نسخه آمریکایی سریال «یوسف پیامبر» چه کسی است؟ + عکس و بیوگرافی سعید روستایی از احتمال اکران «برادران لیلا» خبر داد + عکس «پوست شیر» رقیب سریال‌های ترکی در برزیل شد + عکس پائولو سورنتینو: سینما در برابر نسل‌کشی غزه ناتوان است جایگزین سریال هاتف از شبکه آی فیلم مشخص شد + زمان پخش و خلاصه داستان
سرخط خبرها

گوش شنیدن و جان نوشیدن

  • کد خبر: ۲۴۳۳۹
  • ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۶
گوش شنیدن و جان نوشیدن
پرویز خرسند

در سال‌های پایانی دهه ۳۰ من در دبیرستان نصرت‌الملک ملکی درس می‌خواندم. معلم انشای ما فخرالدین حجازی بود. آن زمان هم‌کلاسی‌هایم این تصور را از حجازی داشتند که اکنون یک کمدین به کلاس می‌آید اما زمانی که او به کلاس آمد، همه ساکت بودند و برای من جای تعجب بود که چگونه همه از حضورش وحشت کرده‌اند. او پس از ورود به کلاس از بچه‌ها خواست تا انشا بخوانند. از هرکه می‌پرسید، چیزی ننوشته بود. به همه صفر می‌داد. من که از دیدن این صحنه وحشت کرده بودم، پیش از آنکه به‌سراغم بیاید، برای نخستین‌بار در زندگی‌ام شروع به نوشتن کردم. نوبت به من که رسید، به دفترم نگاهی کرد. تنها کسی بودم که چیزی نوشته بودم. گفت: بخوان! با ترس و وحشت، نوشته‌ا‌م را خواندم و انتظار داشتم بدوبیراهی بشنوم اما برخلاف آن از من تمجید و برخلاف دیگران برای نخستین‌بار مرا با احترام «آقای خرسند» خطاب کرد. پس از آن برای جلسه بعد، موضوع دیگری به ما داد: «کدام راه...؟». همه از این موضوع تعجب کردند. موضوعاتی چون «چگونه تابستان خود را گذراندید» و مشابه آن، برایمان آشنا بود اما این موضوع غریبی بود. تشویق‌های حجازی در جلسه قبل، شوق نوشتن را در من بیدار کرده بود، پس مطلب مفصلی نوشتم. جلسه بعد مستقیم به‌سراغ من آمد و خواست تا انشایم را بخوانم. شروع کردم. ساعت کلاس به پایان رسید اما همه نشسته بودند و سراپا گوش بودند. دوباره تشویق شدم. همچنین ترغیب شدم که نوشته‌ام را پاک‌نویس کنم تا در روزنامه خراسان -که سردبیر آن خودش بود- چاپ کند. ارتباط من با حجازی بیشتر شد. مرا به خانه‌اش دعوت کرد تا در جلسات ادبی عصر جمعه شرکت کنم: «میدان چرخ، کوچه کسرایی، بن‌بست اول است اگر آیی». جلساتی موسوم به «انجمن ادبی امید». آقای شفیعی‌کدکنی، آقای صنعوی، آقای نعمت میرزازاده و دیگران در این جلسات حضور می‌یافتند. در این جلسات من برای نخستین‌بار نام استاد محمدتقی شریعتی را از زبان برادران بازرگان شنیدم. در همین جلسات با دو برادر به نام‌های ناصر و منصور بازرگان، جوانانی مذهبی و انقلابی، آشنا شدم که در کانون نشر حقایق اسلامی‌ عضویت داشتند. آن‌ها به‌نوعی برای ارشاد من که آن زمان توجه ویژه‌ای به حجازی داشتم، خواستند در جلسات کانون و سخنرانی فرد مهمی‌ که همان استاد شریعتی بود، شرکت کنم. در نخستین جلسه، اندکی به سخنرانی استاد گوش دادم و از شما چه پنهان خوابم برد. با خودم فکر می‌کردم که چرا با حجازی که زیبا سخن می‌گوید، مشکل دارند و پای سخنرانی این پیرمرد می‌نشینند؟ در جلسات بعدی سخنرانی و تفسیر قرآن استاد شریعتی شرکت کردم اما آن‌طور که باید، این جلسات به من نمی‌چسبید. این وضعیت سبب شده بود تا من درباره خودم حس بدی پیدا کنم؛ اینکه چرا نمی‌توانم از سخنان استاد شریعتی که زبانزد همه است، لذت ببرم. بعدها در اولین مراسمی‌ که برای بزرگداشت مرحوم اخوان‌ثالث در توس برگزار شده بود، با مرحوم طاهر احمدزاده به مشهد بازمی‌گشتیم که در مسیر بازگشت، حرف از استاد شریعتی به میان آمد. من با خجالت و شرمساری و مقدمات بسیاری که چیدم، این موضوع را با وی درمیان گذاشتم. گفتم: من هرچه دارم، از استاد دارم. اگر اسلامم عمقی پیدا کرده است، اگر با ادبیات و قرآن خوگرفته‌ام، همه از استاد است اما واقعیت آن است که من آن‌طور که عاشق استاد بودم، از درس و بحث ایشان نمی‌توانستم استفاده کنم و این مایه شرم‌ساری من است. به ایشان گفتم: من به استاد شریعتی عشق می‌ورزم اما اگر از من بپرسید از او چه یاد گرفتی، نمی‌توانم چیزی بگویم. از خودِ استاد همه‌چیز می‌توانم بگویم اما از سخنان او نمی‌توانم بگویم اما برای من جالب بود که به من گفت من دربه‌در دنبال کسی بودم که درد من را بفهمد و حسی مشابه داشته باشد. ایشان  گفت: برای من هم مثل تو، استاد منبع انرژی و حرکت، دانش و آگاهی بود اما نمی‌توانم بگویم کدام نظر استاد سبب چنین حسی در من شده است. شاید اکنون که تفسیر نوین را دراختیار دارم، بتوانم بگویم این بخش یا نظریه برایم جذاب و آگاهی‌بخش و راهگشاست؛ چون اکنون نظراتشان تدوین شده است. در تمام آن سال‌ها اشک استاد شریعتی، تمام اشک‌های پنهان و آشکار ما را در جلسات بیرون می‌ریخت. وقتی استادمان گریه می‌کرد، ما نمی‌توانستیم گریه نکنیم اما همیشه این حسرت را داشته‌ام که چرا نتوانستم آن‌گونه که عاشق اویم، از او بیاموزم. این شاید بدان معنا باشد که به اندازه عشقی که به او داشتیم، نتوانستیم بیاموزیم. ما عاشق‌تر از آن بودیم که آن مقدار برایمان، کافی باشد اما استاد شریعتی همیشه چیزی برای بخشیدن داشت، فقط باید گوش شنیدن و جان نوشیدن می‌یافتی تا بفهمی‌ و او را درک کنی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->