عرضه کتاب‌های معرفتی ویژه نوجوانان در نهمین نمایشگاه تخصصی کتب حوزوی و معارف اختصاص ۳۰۰ میلیارد تومان اعتبار برای توسعه موزه دفاع مقدس مشهد و پایان تاخیر دو ساله پروژه + فیلم همسرداری در اسلام؛ به هم محبت کنید جلسات سنتی قرآن‌خوانی ویژه خواهران در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود مرور برخی شاخصه‌های رفتاری پیامبر (ص) در اجتماع برنامه‌های اداره کل تبلیغات اسلامی خراسان رضوی به مناسبت هفته وحدت + جزئیات دینی به نام اخلاق ۵ کلیدواژه قرآنی برای شناخت رسول خدا (ص) ضرورت به‌میدان‌آوردن مردم در تحولات اجتماعی با الگوی پیامبراسلام(ص) طلوع آفتاب به افق مجاهدت | مروری بر سه دهه زندگی مرحوم آیت الله ابوالقاسم خزعلی ایرانی مثل تار و پود در قالی! نگاهی به برخی شاخص‌های رفتاری رسول خدا (ص) در خانواده براساس روایات و احادیث سیری در مقام امام‌رضا(ع) و آداب زیارت از راه دور با کتاب «در محضر انیس مهربان» برگزاری سلسله‌جلسات پرسمان دینی، هم‌زمان با هفته وحدت در حرم امام‌رضا(ع) پیکر مطهر سرباز شهید وطن در آغوش مشهدالرضا (ع) | آیین تشییع و بدرقه پیکر شهید «ربیع‌زاده» برگزار شد + فیلم تشییع پیکر پاک «امیر ابراهیم‌زاده» شهید مرزبانی، در زاوه خراسان رضوی + فیلم معاون قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مشهد: فعالیت‌های قرآنی باید در صدر اولویت‌های فرهنگی کشور باشد لزوم توجه به فرهنگ‌سازی اسلامی و تربیت سربازان فرهنگی و دینی رونمایی از شماره هفتم نشریه «منش استادی» در یک رویداد قرآنی
سرخط خبرها

ترسی نیست وقتی عَلَم اینجاست

  • کد خبر: ۲۴۴۷۱۴
  • ۲۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۲
ترسی نیست وقتی عَلَم اینجاست
همین چند روز پیش گزارشی از محمد موسی، شاعر فلسطینی، می‌خواندم درباره آتش سوزی‌های گسترده کتابخانه‌ها و نابودی کتاب در غزه.

در بین راه، یک کتاب پاره پاره که صفحاتش، چون موی عزیزی دست چنگیز خون ریزی پریشان افتاده، مرا به فکر فرومی برد. همین چند روز پیش گزارشی از محمد موسی، شاعر فلسطینی، می‌خواندم درباره آتش سوزی‌های گسترده کتابخانه‌ها و نابودی کتاب در غزه. کسی در سرم برمی آشوبد که هان! باش که عصر بی کتابی و قطع شدن برق و اینترنت و رسانه دامن تو و این ولایت را هم بگیرد. تا خود مسجد مدام این خوره به جانم افتاده بود؛ آن گونه که اگر گاه وضو مسح نمی‌کشیدم، نیمی از سرم را خورده بود. می‌رسم داخل مسجد.

می‌گویند مراسم است بعد نماز و فضا از جمعیت متراکم است. کنار پرده جاگیر می‌شوم. هنوز ذهن من بی پرده به فردای بی کتابی فکر می‌کند، به قطع شدن برق، به سؤالاتی بی جواب که جامعه را غرق می‌کند. اصلا شعر و شاعری چه؟ دیگر کتابی نیست که بخوانند مردم! راستی مردم چطور امام را بشناسند؟ احکام دینی و سؤالات شرعی چه؟ دو رکعت نماز مستحب می‌خوانم قربة الی اللّه... اللّه اکبر. 

یکی از بچه‌ها که به حال خودش رهایش کرده اند، از پشت پرده با یکی از این اسباب بازی‌های پرنده که به هوا پرت می‌کنند، بازی می‌کند و سایه پرنده مرا به فکر پهپاد و جنگ و همان فردای غیرمحتوم می‌اندازد. سلام که می‌دهم، آن اسباب بازی کوچک درست جلو من فرود می‌آید. پسربچه بانگ برآورده است که: فرفره من رو بدید خاله ها! تازه می‌فهمم اسمش فرفره نوری است.

 پرده را کمی بالا می‌دهم و آن فرفره کوچک پرنده را آن طرف می‌گذارم. بی درنگ فرفره را برمی دارد و باز می‌اندازد هوا. با خودم می‌گویم این نسل، فردای جنگ چه می‌کنند؟ چه می‌شود؟ با سؤالاتشان چه می‌کنند؟ ناگهان صدای ضعیفی توجه مرا به خود جلب می‌کند. دخترکی پشت سرم آرام از مادرش می‌پرسد: مامان! چرا اسم امام حسن (ع) کریمه؟ کریم مگه اسم ایرانی نیست؟ مادر با درنگ پاسخ می‌دهد که: این کریمی که می‌گیم، با اون کریم آقای شوهرخاله فرق داره. کریم اینجا یعنی باکرامت، بخشنده، همیشه درحال کمک.

دخترک باز می‌پرسد: خب چرا به بقیه اماما کریم نمی‌گن؟ راستش داشتم فکر می‌کردم اگر دختر خودم فرداروزی از من بپرسد، چه می‌گویم؟ تازه فردایی که کتابخانه‌ای هم نباشد! ناگهان مادرش که انگار از پیش جوابی در آستین دارد، می‌گوید: ببین، الان ما سه تا سوپری توی کوچه مون داریم، همه شون هم آدمای خوبی هستن، ولی من می‌گم دوغ رو از عباس آقا باید خرید. این به خاطر اینه که عباس آقا خودش دوغ درست می‌کنه. بقیه هم دوغ دارن، ولی اون جوری نیست طعمش. همه اماما کریم هستن، ولی امام حسن (ع) توی کرامت خیلی شاخص و ممتازه. کودک می‌پرسد شاخص یعنی چه که اینجا آماده تکبیر احرام می‌شویم.

سرم را بالا می‌آورم می‌بینم پرچم سیاهی جلوتر زده اند و شهادت امام حسن مجتبی (ع) را تسلیت گفته اند. به مادر فکر می‌کنم و ذهن آن کودک و پاسخی که شنیدم. دیگر نه بالارفتن فرفره مرا یاد پهپاد می‌اندازد، نه دغدغه آن کتاب‌های سوخته ذهنم را اذیتم می‌کند. علم جایی درست پشت سر ماست که ما را به جلو هدایت می‌کند.

علم جایی در سینه مادرانی است که ما را با محبت این خاندان شیر داده اند. بیرون مسجد، از فرفره نئونی دستش فهمیدم همان پسربچه است. یک میز کوچک داشتند که رویش چند شربت گذاشته بودند و آن کودک داشت راه را به بقیه نشان می‌داد که به موکبشان سر بزنند. 

پسری به این سن وسال و معرفتی به آن کمال! در گوشم کسی حالا به نجوا نشسته که علم واقعی نزد این خاندان است. محبت این خاندان که باشد، از چیزی نباید ترسید... حالا دارم شربت می‌نوشم، ولی بعدش ناخودآگاه به جای حسین (ع) می‌گویم صلی ا... علیک یا حسن (ع).

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->