غلامرضا زوزنی/شهرآرانیوز - چند روز دیگر (۲۹ خردادماه) هشت سال میشود که خطه موسیقی مقامی خراسان، یکی از چیرهدستترین نوازندگان و سازندگان دوتار خود را از دست داده است. استاد عبدا... سروراحمدی سال ۱۳۹۱ بر اثر عارضه مغزی از دنیا رفت و بخشی از آنچه که از مادرش فرا گرفته بود را به فرزندانش آموخت و بخش زیادی از آموزههایش را با خود در خاک مدفون کرد.
نکته در خور توجه درباره سروراحمدی این است که او بر خلاف هنرمندان نامی موسیقی مقامی تربتجام که هنرشان را از پدرانشان به ارث بردهاند، از مادرش دوتار نوازی را آموخته است. او بیش از ۴۵ سال در حوزه ساخت و نواختن دوتار فعالیت داشته که دو آلبوم از آثارش منتشر شده است. کسب مقام سوم گروهنوازی از چهارمین دوره جشنواره فجر و مقام دوم تکنوازی از آن دوره جزو افتخاراتی است که او برای تربتجام به ارمغان آورده است.
سعید، پسر ارشد استاد فقید، چهلوهشت ساله است و راه پدرش را با جدیت ادامه میدهد. با اینکه خودش را در برابر پدر و معلمش قابل نمیداند، اما به نوازنده و سازنده چیرهدست دوتار در تربتجام تبدیل شده است. در ادامه ناگفتههای سعید سروراحمدی را از زندگی پدرش میخوانیم.
زنده کننده مقامهای تربتجام
مادربزرگم نوازنده چیرهدستی بوده است. حتی خواننده بوده است. آثاری که از مادربزرگم وجود دارد این ادعا را مستند میکند. پدر ما هم هنر نوازندگی را از مادرشان به ارث بردهاند. استاد اسماعیل زمانی، پدربزرگ مادری استاد سروراحمدی از نوازندگان دوران خودش بوده است. نوازندگی از استاد اسماعیل به مادربزرگم و از آن هم به پدرم رسیده است. مادربزرگم حافظ یک سوم قرآن و قاری بود به همین دلیل صدای خوبی داشت. البته مادربزرگم دختر خردسالی بوده که پدرش را از دست داده است و پیش داییاش، حاجی غلامعلی میرزا احمدی، نوازندگی را به طور جدی یاد میگیرد. تعدادی از مقامهای فراموش شده تربت جام به دست مادربزرگ ما زنده شد.
گلدوزی برای ساز
آن دوره که مادربزرگم به نوازندگی مشغول بود آنقدر امکانات وجود نداشت که هر نوازندهای برای خود دوتاری داشته باشد. یک ساز را چند نفر استفاده میکردند و چند دست میچرخید. حتی نوازندههای متبحر در آن دوره هم، ساز منحصر به خود نداشتند. مادربزرگم تعریف میکرد به سازنده دوتار سفارش ساخت ساز داده است و به ازای وجه آن برای سازنده دوتار روی پارچه گلدوزی انجام داده است. بعد از اینکه دوتار را تحویل گرفته هر زمان که نمیخواسته ساز بنوازد آن را داخل پارچهای میپیچیده و در جایی پنهان میکرده است که به آن آسیب نرسد.
مشق اول زیر دست مادر
معماری خانهها در آن زمان به نوعی بود که اتاقها تودرتو بود. مادربزرگم تعریف میکرد، یک روزپدرم (استاد سروراحمدی) به اتاقی که دوتار را در آن پنهان کرده بود رفته و مخفیانه دوتار را برداشته با آن بازی میکرده است. ظاهرا استاد سروراحمدی چند باری سروقت دوتار مادرش رفته و مادربزرگم که دیده پدرم اینقدر به نوازندگی علاقه دارد، تصمیم میگیرد به او نواختن دوتار را بیاموزد.
او مشق و پنجه اول را از مادرش آموخته است. پدرم خیلی علاقه نشان داده و در مدت کوتاهی مهارت نوازندگی کسب میکند.
پیشرفت زیر سایه خانواده
حتی ازدواج پدر و مادرم با یکدیگر به دلیل موسیقی بوده است. پدرم در مجلسی مشغول نواختن بوده که مادرم صدای نوازندگی او را میشنود. از همانجا دلباخته استاد سروراحمدی شده و با او ازدواج میکند. خانواده مادرم اصلا سر و کاری با موسیقی نداشته و مادرم هم هیچ سررشتهای با موسیقی نداشته است. با این حال همواره پشتیبان و حامی پدرم در موسیقی بود. درواقع علاقه مادرم به موسیقی بعد از آشنایی و ازدواج با پدرم در او ایجاد شد. کار کردن در حوزه موسیقی به طور جدی مشکلات زیادی دارد. یکی از آنها این است که فرد هنرمند برای رسیدگی به امور روزمره زندگیاش وقت کم میآورد. یک نفر باید در خانواده این خلأ را پر کند. در غیاب پدرم، مادرم بار زندگی را به دوش میکشید. مثلا پدرم باید برای حضور در جشنواره یا برنامهای به سفر میرفت؛ هر مشکلی در آن مدت در خانه و خانواده به وجود میآمد باید مادرم حل و فصل میکرد. اگر حمایتها، دلسوزیها و چشمپوشیهای مادرم در زندگی مشترکشان نبود شاید استاد در کار حرفهای موسیقی خود با مشکل روبه رو میشد. الان هم مادرمان این خلأ را پر میکند.
محافل موسقی مقامی و محلی همه در منزل هنرمندان برگزار میشد. تمرینها، تدریسها و ... همه را در خانه انجام میدادند. جایی برای این کار در بیرون از خانه وجود نداشت. اگر حمایت خانواده و مادر ما نبود این محافل سر نمیگرفت. مادرم این بستر را برای پدرم فراهم آورد تا بتواند قرارهای موسیقاییاش را بگذارد و کارش را پیش ببرد.
ارتعاش ساز روی دندانهای کودکی
سالها پیش از اینکه حتی به مدرسه برویم یادم میآید با خواهر و برادرهای کوچکترم صف میکشیدیم و پدرم که دوتار مینواخت ما قسمت بالایی دسته ساز را به دندان میگرفتیم. در آن دوره کودکی از ارتعاشی که ساز داشت و از انتقال آن به دندانها و فکهایمان لذت میبردیم. خاطرم هست در دوره ابتدایی مشغول تحصیل بودم. در آن دوره پدرم ساز خودش را خودش میساخت. یادم هست کنجکاوی که برای پیچاندن گوشکهای دوتار داشتم باعث شد که من علاقهمند به نوازندگی شوم. بعضی اوقات از مدرسه که باز میگشتم به کارگاه پدرم میرفتم و با سازها بازی میکردم. آن زمان به کوک کردن ساز آشنایی نداشتم و آنقدر گوشکهای سازها را میتاباندم که تارها و سیمها پاره میشد. پدرم با خویشتنداری در برابر این اتفاقات برخورد میکرد. با اینکه زحمت میکشید سازی را بسازد، اما آسیب رسیدن ما به آنها را تحمل میکرد تا ما به مرور زمان به کار و موسیقی او علاقهمند شویم.
پدرم دربرابر این رفتارهای کودکانه هرگز با ما برخورد تندی نداشت. به ما اجازه داد تا خودمان به قداست و حرمت دوتار پیببریم. هرگز به ما تذکر نمیداد و با ملایمت به ما میفهماند که ساز را باید چطور پایین و بالا کنیم. حتی نحوه دست گرفتن ساز را به ما آموخت. اجازه داد خودمان این چیزها را درک کنیم. هرگز ما را امر و نهی نمیکرد. اینطور توانست عشق دوتار را در دل ما بیندازد. این رفتارها به دلیل این بود که خود او هم دوست داشت ما راهش را ادامه بدهیم. برای همین که به دوتار علاقهمند شویم حساب شده عمل میکرد. این رفتارها کاری با من کرد که نهایتا باعث شد به شوق نواختن ساز راه مدرسه تا خانه را بپیمایم و اولین مقامی که نواختم هم «اشتر خجو» بود.
مقامنوازی گروهی
سال ۱۳۶۷ بود که پدرم گروه شیخ احمد جامی را تشکیل داد من در کنار او در چهارمین جشنواره موسیقی فجر شرکت کردم. در طول جشنواره که ده روز بود، صبح و عصر اجرا داشتیم. گروه ما ده نفر عضو داشت و سرپرستی این گروه در آن شرایط کار بسیار دشواری بود که استاد سروراحمدی انجام میداد. ما قبل از جشنواره هفتهای سه روز تمرین میکردیم. در آن جشنواره مقامنوازی میکردیم. آن زمان هم مثل الان مقامها نتنویسی نبود. الان باب شده از روی نت به صورت گروهی مقامنوازی میکنند. اما ما به سرپرستی پدرم آنقدر تمرین کردیم تا همه اعضای گروه با هم هماهنگ شدند.
دست نکشیدن از میراث پدر
نهتنها در نواختن، که پدرم در ساختن ساز هم عاشقانه رفتار میکرد. یکی از دوستانمان تعریف میکرد برای سر زدن به استاد سروراحمدی به کارگاهش میرود. استاد ظاهرا مشغول ساخت قسمتی از یک ساز بوده است. میگفت از عصر تا پاسی از شب نشسته بود که استاد آن قطعه را بسازد. دست آخر حوصله آن فرد سر رفته و از استاد خداحافظی میکند و میرود.
پدرم برای ساخت یک ساز تا این حد زمان میگذاشته و با صبر و حوصله کار میکرده است. کاسهای دوسال و سه سال به دیوار کارگاه آویخته و کارش هنوز تمام نشده است. میگفت باید سازنده در حالتی باشد که برای ساخت ساز حوصله داشته باشد. در غیر این صورت نباید به چوب دست بزند. میگفت: همه مراحل ساخت ساز یک طرف و لحظهای که میخواهم آن را کوک کنم و برای اولین بار بنوازم یکطرف است.
گاهی بعد از پایان مراحل ساخت دوتار میخواست سازی را چند دقیقه بنوازد تا صدایش را بشنود و از درست بودنش اطمینان حاصل کند. نواختن که تمام میشد و ساز را کنار میگذاشت و به ساعت روی دیوار نگاه میکرد میدید چند ساعت مشغول نواختن آن دوتار نو بوده است. اینطور از هنرش لذت میبرد. ساخت ساز، نوازندگی و فعالیت در این حوزه میراث خانواده سروراحمدی است. این چیزی است که پدرم برای ما به ارث گذاشته و نمیتوانیم از آن دست بکشیم.
اگر او بود ...
همیشه دوست داشتم پدرم، استاد سروراحمدی زنده بود و نحوه دوتار سازی من را میدید. این آرزو در دلم بود تا اینکه چند روز پیش خواب پدرم را دیدم. در رویا با او به کارگاه ساخت دوتارمان آمدیم. پدرم دوتاری را از روی دیوار برداشت با آن ساز قدری نواخت و گفت که این ساز خیلی صدای خوبی دارد. اینطور شد که این آرزویم به سر شد.
مطمئنم اگر پدرم زنده بود من اینطور که الان در این راه جدی هستم، نبودم. تا زمانی که استاد بود خیالمان آسوده بود که او هست و من و دیگر برادرهایم خیلی به این کار ورود نمیکردیم، اما وقتی که چشم از جهان فرو بست انگیزه در من چند برابر شد که باید راه او را ادامه بدهم. احساس میکنم وظیفهای است که به دوش من افتاده است. البته که فقدان او برای من و همه خانوادهمان بسیار سخت است و الان بعد از گذشت هشت سال از فوتش، هنوز نبودش برایمان باورپذیر نیست.