آنچه انسان های اولیه را مجاب کرد تا غارهای تنهاییشان را با دهکده هابی چند صد نفری معاوضه کنند، دانشی بود که درک توسعه جمعی را کلید می زد. دستاورد بشر در زمان اختراع بشر، جرقه زدن و شعله ور کردن دو سنگ چخماق نبود بلکه انسان ها آموختند اگر هر کدام با تسلط بر یک حرفه به ارتقای جمعی که در آن زندگی می کنند، بپردازند از مواهب حرف و توانایی های سایرین نیز بهره مند خواهد شد.
دانشی که گاها با فراموشی بخش دوم شاید کم رنگ تر و مغفول تر شده است. پس از گذشت هزاران سال از درکی که آموزش و بهره وری را مقدمه ای بر توسعه جمع یافت، در دنیای مدرن شاهد شکل گیری جزایر منفکی از افراد هستیم که پیشرفت را به ابزاری برای بقای شخصی تبدیل کرده اند، وضعیتی شبیه به جنگلی که توان ساکنانش به صورت صرف در جهت حفظ بقای شخصیست.
شاید همین رمز تفاوت میان بشر با سایر موجودات باشد که این روزها با اشکال دل فریب به فراموشی سپرده می شود. درواقع انسان مدرن با فرض اهمیت توسعه فردی این نوع از توسعه را به ابزاری برای قدرت نمایی بدل کرده است. آمار بالای چاپ و فروش کتاب های روانشناسی زرد که پیشرفت را تکیه کردن صرف بر خود افراد می دانند به این مساله دامن زده است. پیشرفت هایی که نه بر همدلی بلکه توانایی سلطه بر دیگران تکیه زده است.
نکته آن است که توسعه فردی که ابعاد بسیاری را شامل می شود از آن جهت دارای اهمیت است که بتواند فرد را به یک عضو اثر گذار در جامعه زیستیش تبدیل کند؛ نه آنکه با توهم های ابر انسانی افراد را به غارهای تنهاییشان بکشاند. پیچیده تر شدن جوامع امروزی نیازمند ارتباط صحیح میان انسان ها و نهادها است که به شکل گیری مفهوم توسعه اجتماعی منجر شده است.
این مفهوم به خودی خود مساله بقا و توسعه را پشتیبانی می کند و این چنین است که اگر افراد یک جامعه از طریق توسعه فردی، خود را از نظر روابط انسانی و توانایی های فردی غنی سازند، خواهند توانست با اثر گذاری مناسب بر کل جامعه، شرایط را به سمتی پیش ببرند که هرجامعه از نظر انسانی توانمند شده و به توسعه نائل شود. توسعه ای که به دلیل مبتنی بودن بر انسان ها پایداری را نیز تجربه خواهد کرد. مفهوم توسعه اجتماعی امری سیال و چند جانبه است و از رفع تبعیض و نابرابری تا انسجام و افزایش کارایی را در بر می گیرد.
هدف از رسیدن به توسعه اجتماعی همان دستاوردیست که انسان نخستین پس از رفع نیاز سایرین و امکان مشارکت همه اعضای جامعه به آن دست یافت. جامعه ای که افراد به صورت عادلانه و در ارتباط مناسب با یکدیگر اهداف مشترکی را ترسیم کرده و در جهت آن کوشش می کرده اند. جامعه ای که در آن هر فردی نقش مناسب خود را بازی می کند و هیچ فردی خود را به جهت وجود ناعدالتی عقب مانده تر از سایرین نمی پندارد. دانش ساده اما مهمی که بعد از گسترش و بزرگ شدن جوامع فراموش شد. افزایش تولیدات و سطح رفاه آسیبی بود که شهروندان را به فکر توسعه جزیره های تنهایی خودشان و بی اهمیتی به آنچه واقعا کشتی بزرگ تر نجات است، سوق داد.