رادمنش | شهرآرانیوز؛ «نمیگویم ما فرشتهایم؛ بههرحال، اولین خطا از خود ما سر زده بود.» این جمله واقعگرایانه مهیبی است. یک عراقی در دوران حکومت صدام حسین این جمله را عمیقا میفهمید. این شاید حتی گزارهای مشترک در اذهان بسیاری از مردم عراق بود. مردم عراق میدانستند صدام چه میکند و میدانستند نتیجه منطقی رفتار ماجراجویانه او جز فقر و جنگ ویرانی نخواهد بود، اما قدرت و جایگاهی نداشتند تا رأی و نظر خودشان را به حاکم خشن و خونریزشان برسانند. صدام، پس از غصب قدرت، عرصه سیاسی را پاکسازی و جامعه مدنی را اخته کرده بود.
مجلس در عراقِ ازنظر سیاسی پاکسازیشده دوره دیکتاتور، نه نهادی مستقل برای قانونگذاری، که نهادی تشریفاتی بود و اعضای آن، که یا عضو حزب بعث بودند یا سرسپردگی کامل خود را به حزب و صدام اثبات کرده بودند، در انتخاباتی فرمایشی، گلهوار، وارد صحن مجلس میشدند.
وظیفه نمایندگان تأیید سیاستها و قوانینی بود که حزب بعث یا شخص صدام دیکته میکرد. خشونت بیحد، و اختناق نیز اجازه بروز هیچ صدای مخالفی را نمیداد و پاسخ هر اعتراضی ممکن بود گلوله و زندان و شکنجه باشد؛ بنابراین، اعتراضات مدنی هم تقریبا ناممکن بود. پس مردم عراق نمیتوانستند کاری کنند که دیکتاتور مجاب یا مجبور شود دست از رفتارهای پرخطرش بردارد.
صدام چیزی از پایان جنگش با ایران نگذشته بود که به کویت لشکر کشید. این ماجرا بهانهای شد برای آمریکا که سال ۱۹۹۱، در ائتلاف با حدود ۳۵ کشورِ دیگر، به عراق حمله کند. عراقیها هنوز کمر از یک جنگ هشتساله راست نکرده بودند که حاکمشان آنها را به جنگی دیگر کشاند. اشتباه اول از سمت دیکتاتور عراق رخ داد که باز سلسلهجنبان جنایاتی دیگر شد.
بسیاری حمله آمریکا به عراق را باور نداشتند، ازجمله نُها الراضی که بهضرس قاطع به خبرنگار «بیبیسی» گفته بود جنگ نمیشود. او میدانست عراقیها «فرشته» نیستند و «اولین خطا» از خود آنها سر زده است، اما فکر میکرد حمله آمریکا به کشورش تلافی اشتباه صدام با اشتباهی بزرگتر است. اشتباه میکرد.
۱۷ ژانویه سال ۱۹۹۱ آن «لحظه بزرگ»، یعنی لحظه شروع جنگ، در واقعیت رخ داد: آمریکا به عراق حمله کرد، برای دفع دیوانگی دیکتاتور و البته حفظ منافع خودش. اما، چنانکه در جنگهای دیگر، این مردم عادی بودند که با جان و مالشان هزینه میدادند، چیزیکه پروپاگاندای آمریکایی آن را کتمان میکرد یا ناچیز نشان میداد.
نُها الراضی این رفتار متناقض مقامات آمریکایی را بهریشخند گرفت و نوشت: «[آمریکا]میگوید هیچ خصومتی با مردم عراق ندارد. یعنی نمیداند یا نمیفهمد که اتفاقا فقط 'مردم' عراق از جنگ آسیب دیدند؟!» حق با نُها بود: «مردم» میمردند. همانطور که او بهخوبی یادآوری میکند، حتی اگر بوش پدر اعلام میکرد که هیچ دشمنیای با مردم عراق ندارد، بههرحال بهطور مداوم بر سر آنها بمب میریخت.
نها الراضی هنرمند تجسمی بود: سفالگر و نقاش و مجسمهساز؛ نویسنده نبود (و این را در همان ابتدای کتاب «خاطرات بغداد» یادآور میشود). جنگ او را وادار به نوشتن کرد، از روز سوم، که دیگر باورش شد ویرانی قطعی است: «خیال میکردم در این دورهوزمانه رهبران کشورها دیگر آنقدر بچه یا ابله نیستند که بخواهند مشکلی را با جنگ حل کنند.» درواقع، خلق «خاطرات بغداد: روایت یک زن از جنگ و تبعید»، حاصل پایانِ آن خوشباوری است.
او شروع کرد به نوشتن خاطرات روزانه خود در کوران حوادثی که معروف شد به «جنگ خلیجفارس». این درگیری، بیشتر از جنگ، شبیه یک بمباران یکطرفه بود. نیروهای ایالاتمتحده چندان نیازی نداشتند که درگیر نبردهای مستقیم شوند؛ از راه دور یا ارتفاع بالا میکوبیدند و قربانی میگرفتند. نُها الراضی در خاطرات روزانهاش از ابعاد مختلف فجایع این جنگ میگوید که کشتار بیگناهان یکی از آنهاست. وخامت اوضاع بهداشت و شیوع بیماریهایی مانند سرطان و بروز ناهنجاری در نوزادان، و رشد جرموجنایت هم از عوارض این جنگ بود.
نُها الراضی، با تکرار سخنان خانم بوش در جمع کودکان آمریکایی که به آنها اطمینان میدهد جنگ خیلی ازشان دور است و هیچ خطری تهدیدشان نمیکند، به کودکان عراقی اشاره میکند و میگوید که پس بچههای عراقی چه؛ این بیعدالتی و نفاق و استاندارد دوگانه نیست؟!
نویسنده، که در دل جنگ است، اخبار مربوط به آن را نیز رصد میکند و اطمینان میدهد که مردم آمریکا از دهشت واقعی آنچه در عراق میگذرد و نیز آنچه مقامات آمریکایی مسبب آن هستند هیچ اطلاعی ندارند. تصویری که به آنها ارائه میشود تصویری پاستوریزه و فیلترشده از جنگ است. او به مردم کشورهای دور اطمینان میدهد که اگر تلویزیونشان را خاموش کنند، هیچچیزی ازدست نمیدهند، چون واقعیت بسیار متفاوت است با چیزیکه به آنها عرضه میشود.
نویسنده جلایوطن میکند. ولی ترک کشور و دورشدن از مهلکه بر دوش نُها الراضی و دیگرانی مانند او باری دیگر میگذارد: آنها، پس از مهاجرت، با مسئله بیهویتی مواجه میشوند. هیچ مجوز اقامت یا ویزایی از هیچ کشورِ درصلحوثباتی نمیتواند به ایشان حس هویتمندی بدهد. گمشدگی و بیگانگی از زخمهای نهان جنگ است.
واقعگرایی نُها الراضی سبب میشود خواننده حین خواندن اثر او احساسات منفی متعارضی را تجربه کند، هم نسبت به دیکتاتوری که اینچنین کشور و مردمش را بهسمت دره میبرد و هم نسبت به لشکرکشی آمریکا و بمبارانهایش که مردم عادی را زجر میدهد و میکشد. راضیه خشنود، مترجم «خاطرات بغداد»، نیز، در مقدمهاش بر این اثر، از احساس آشناپنداریای که هنگام ترجمه کتاب داشته گفته است:
«نها الراضی یکی از ماست، ما مردم عادی که مرگ خودمان و کودکانمان در هر جنگی با تعابیری، چون 'تلفات جانبی' توجیه شده است و خواهد شد، ما مردم عادی خاورمیانه که میدانیم در هر جنگی که میان غرب و شرق دربگیرد، خون بچههای 'آنها' از خون بچههای ما رنگینتر و جانشان از جان بچههای ما عزیزتر خواهد بود.
نُها تحلیل سیاسی نمیکند، از سیاست جنگ و تحریم چیزی نمیداند، تنها بهزبانی گاه طنز و گاه تلخ مصائب جنگ و تحریم را شرح میدهد، از قحطی و کمبود دارو و قطعی آب و برق و صفهای طویلِ بنزینِ جیرهای گرفته تا ویرانی زیرساختهای کشور و ابنیه تاریخی و آثار باستانی و ــاز همه مهمترــ مرگ، مرگ بیشمار انسان بیگناهِ بیزار از جنگ و سیاست و قربانی حماقت و سیاست جنگطلبان و جنگافروزان. او بر هموطنانش دل میسوزاند و، همزمان، از واپسماندگی و سادهلوحیشان مینالد.»
«از وقتی فهمیدهام همه دنیا از ما بیزارند و میخواهند سر به تنمان نباشد، افسرده شدهام. هر کسی باشد دلش میگیرد. واقعا انصاف نیست. بقیه کشورها هم اشتباه میکنند، مثلا کاری که روسیه در افغانستان کرد، یا حمله ترکیه به قبرس، یا حمله اسرائیل به فلسطین و لبنان. اما کسی اینطور بیحسابوکتاب آن کشورها را بمباران نکرد. آنها هیچ تقاصی پس ندادند. [..]ما بدنام شدهایم.»
«خاطرات بغداد: روایت یک زن از جنگ و تبعید»، نوشته نُها الراضی، ترجمه راضیه خشنود، نشر ماهی، ۲۲۳ صفحه، ۲۲۰هزار تومان.