چند توصیه مهم و اثرگذار برای تقویت حافظه در فصل امتحانات آمارهای رسمی فاش کرد: ایران تک‌فرزندی شد تمدید مهلت ثبت‌نام آزمون صلاحیت حرفه‌ای روانشناسان و مشاوران اولین پیوند مثانه در جهان با موفقیت انجام شد یافته‌های جدید دانشمندان درباره فراموشی | سامندان کنجکاو کمتر به آلزایمر مبتلا می‌شوند افراد مسلح یک روحانی در ایرانشهر را به گروگان گرفتند (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴) برنامه‌ریزی‌ها برای زاگرس باید بلندمدت باشد برنامه آموزش و پرورش خراسان رضوی برای اوقات فراغت دانش‌آموزان در تابستان ۱۴۰۴ تشدید تنش آبی کشور در ماه‌های آینده تعلیق ۲۲۵ واحد متخلف فروش مجازی فراورده‌های سلامت‌محور آیا رژیم گرفتن به معنای مدام گرسنه ماندن است؟ ورود نیمی از زائران ایرانی به عربستان اقدام ‌بهنگام برای بارداری بهترین روش مقابله با ناباروری است | هر چیزی به فصلش تلف‌شدن یوز ایرانی چه خطری برای محیط زیست دارد؟ دستگیری یک قاتل در سرخس ۲۱ سال پس از ارتکاب قتل آموزش محیط زیست در اولویت‌های یونسکو در ایران انتقاد نماینده مجلس از سازمان محیط زیست | حفاظت از اکوسیستم‌ها یک وظیفه حیاتی است حضور سه قلاده یوزپلنگ آسیایی در مرز مشترک خراسان‌ رضوی و سمنان + فیلم هشدار دامپزشکی خراسان‌ رضوی درباره خطر شیوع سویه جدید تب‌‌برفکی مهلت ثبت نام سرویس مدارس در سال ۱۴۰۴ اعلام شد زاگرس با چه چالش‌هایی مواجه است؟ توصیه‌های تغذیه‌ای به دانشجویان و دانش‌آموزان برای امتحانات یاری مجلس برای حل تعارضات قانونی رشته‌کوه زاگرس پزشک مشهدی، دانشمند برگزیده سازمان بهداشت جهانی | گفت‌وگوی شهرآرانیوز با پروفسور «مجید غیور مبرهن» بیش از ۱۲۰۰ دامنه عرضه فراورده‌های سلامت‌محور در فضای مجازی شناسایی شد مربیان قرآنی در دورترین نقاط کشور، به عنوان رابطان قرآن تربیت می‌شوند آلودگی ترکیبی هوای مشهد وضعیت فقر یادگیری در کشورهایی با درآمد متوسط و پایین تدوین برنامه‌ای عملیاتی برای توانمندسازی معلمان پرداخت ۹۰ درصدی هزینه‌های درمان ناباروری توسط بیمه سلامت
سرخط خبرها

اول شما بفرمایید!

  • کد خبر: ۳۱۳۲۳
  • ۰۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۸
اول شما بفرمایید!
حجت الاسلام محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی
شنبه| سر پیچ تقاطع، راننده جوان پرایدی که از روبه‌رو می‌آید، آرام توقف می‌کند و با حرکت دست و لبخند تعارف می‌زند که من جلوتر بروم. چهره‌ای بسیار آرام و مهربان دارد. دستم را به‌نشانه تشکر تکان می‌دهم و می‌روم. چه‌قدر مهربانی و لطف از نگاهش سرازیر می‌شود. می‌روم و دیگر هم نمی‌بینمش. نه می‌شناسمش و نه جز همان لحظه او را دیده‌ام، اما آغاز هفته‌ام را با لبخند و مهربانی‌اش رقم زده است! کاش انسان‌ها می‌فهمیدند که گاه یک حرکت کوچک و ساده چه‌قدر می‌تواند اثرگذار و ارزشمند باشد!
یکشنبه| آبدارچی مهربان ما برای نشان‌دادن اوج توجه و لطف خود به این برادر کوچک‌ترش، یک چای لیوانی حسابی آورده و با لهجه شیرین آذری تعارف می‌کند. مشغول نوشیدن چای هستم و حواسم به موبایل است که نمی‌دانم چه‌طور یک‌باره همه لیوان روی لباس و بدنم سرازیر می‌شود! هم داغی چای مرا می‌سوزاند و هم رنگ و رطوبتش لباسم را لکه‌دار می‌کند. دستپاچه و سراسیمه بلند می‌شوم و با مصیبتی دور و برم را خشک می‌کنم و نگرانم که کسی از راه برسد و من را با این سرووضع ببیند! راستی اگر قرار بود همه خرابکاری‌ها و افتضاحات ما این‌طور آشکار بشود و بسوزاند و خیس کند و رنگ‌وبو داشته باشد، چه می‌شد؟
دوشنبه| پیک رستوران که غذا آورده است، می‌گوید: «می‌شه نقدی حساب کنید؟ می‌خوام مساعده بگیرم!» یعنی گرفتاری زندگی پدر و سرپرست یک خانواده، مثلا ۲۰ هزار یا ۳۰ هزار تومان پول‌دستی است که خواسته از صاحب‌کارش بگیرد و او گفته است نقد ندارم و حالا خواهش و تمنا می‌کند که من با او نقد حساب کنم! و یادم می‌افتد که همین چند دقیقه قبل دوستی داشت آمار دارایی یکی از مسئولان دولتی را می‌داد که در طول ۴۰ سال بعد از انقلاب همیشه سمت‌های رسمی و مسئولیت سازمانی داشته است، اما اکنون نمی‌شود حتى ثروتش را به‌راحتی محاسبه کرد!
سه‌شنبه| کنار خیابان می‌خواهم ترک موتورسیکلت سوار شوم که آقای محترمی جلو می‌آید و دستم را می‌گیرد، اشاره‌ای به موتور می‌کند و می‌گوید: آنچه درباره لباس روحانیت نوشته بودی خواندم، این موتورسواری به لباس‌آخوندی نمی‌خورد! نمی‌دانم چه جوابی باید بدهم.
چهارشنبه| هنرمندی از دوستان قدیم تلفن زده است برای احوال‌پرسی. از اوضاع روزگار درد دل می‌کند و می‌گوید: شما آخرین حلقه ارتباطی ما با روحانیت هستید! با خود می‌گویم چه بد روزگاری است که من بخواهم باعث دلخوشی کسی باشم و به‌یاد شعری می‌افتم که گاه‌گاه در تنهایی خود زمزمه می‌کنم؛ «شرمنده نزد اهل دل از بی‌کمالی‌ام/‌ای وای من که ساغر از باده خالی‌ام!»
پنجشنبه| کنار دکه فروش مطبوعات مشغول تماشای روزنامه‌ها هستم که یکهو می‌بینم دخترکی جلویم ایستاده و به من خیره شده است؛ سلام عمو! جواب می‌دهم، روسری رنگی کوچکی بر سر دارد و لباس صورتی‌رنگی پوشیده است. از چشم‌هایش هوش می‌بارد و دندان‌هایش خراب است. می‌پرسد: شما مسجد داری؟ سرم را به‌علامت جواب منفی تکان می‌دهم. عبایم را می‌گیرد و می‌گوید: آخه لباس مسجد پوشیده‌ای! می‌خندم؛ باشه، ولی مسجد ندارم! می‌گوید: «یعنی توی خیابان اذان می‌گی؟» نمی‌دانم چه جوابی بدهم. یک فال می‌خرم و می‌پرسم: چند؟ می‌گوید: «هر چی بدی!» یک اسکناس دوهزار تومانی می‌دهم، کمی فکر می‌کند و بعد ۵۰۰ تومان برمی‌گرداند، می‌گوید: «این زیاده!» بعد خداحافظی می‌کند و می‌گوید: «عمو، بازم بیا!»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->