هرسال ۲۵ اردیبهشت را بهانهای برای مرور یکی از زیباترین آثار تاریخ ادبیات ایران میدانم. کدام اثر؟ منطقالطیر. از چه رو؟ همین که امروز به نام روز بزرگداشت یکی از مشاهیر تاریخساز ادبیات ایران یعنی جناب عطار نیشابوری نامگذاری شده است.
عطار از جمله آن شخصیتهایی است که به نظرم واقعاً باید او را «جناب» خطاب کنیم؛ چهطور؟ چون از اول یک آدم عادی بوده است؛ مثل من و شما و همه کسانی که در کوچه و خیابان میبینیم. آنطور که تاریخ میگوید، یک عطاری بزرگ در نیشابورِ بزرگ آن روزها داشته و کسب و کارش سکه بوده. آدم سرشناس و پولدار آن زمان بوده، مثلاً چیزی مثل همین «سلبریتی» در زمانه ما، اما از یک روز، مسیر زندگیاش تغییر میکند، متحول میشود، عارف و سالک الیالله میشود و جوری زندگی میکند که هفت شهر عشق را بگردد و ما امروز نیشابور پرافتخار را بهعنوان «زادگاه عطار نیشابوری» بشناسیم.
عطار نیشابوری واقعاً عالیجناب ادبیات فارسی است؛ به این دلیل که از یک آدم معمولی تبدیل به عطار نیشابوری شده است. حالا جالبی بیشتر ماجرا چیست؟ اینکه عامل تحول هویتی او هم یک واقعه خیلی ساده بوده است. مادربزرگم از بچگی این ماجرا را همیشه برایم تعریف میکرد. ظاهراً یک روز که مثل همیشه در عطاری بزرگش مشغول داروفروختن و پول درآوردن بوده، درویشی پا به مغازهاش میگذارد. درویش دارو طلب میکند، اما چون پول کافی نداشته، عطار همه داروها را به او نمیدهد.
درویش از او سؤال میکند «تو که اینقدر گرفتار دنیا هستی، چهطور میخواهی جان به پروردگار تسلیم کنی؟» عطار روی حساب همین حاضرجوانی مرسوم دوران ما فوری جواب میدهد «همانطور که تو جان میدهی، من هم همانطوری خواهم مُرد». درویش در جواب عطار هیچ نمیگوید. یک گوشه میرود، دراز میکشد و به خواب میرود. آخروقت که میخواهند مغازه را ببندند، وقتی میروند درویش را بیدار کنند، میبینند او مُرده و تصویر این جان به جانآفرین تسلیمکردن ساده، بهقدری در عطار تأثیر میگذارد که کسبوکارش را رها میکند تا از ظاهر زیبای این دنیا عبور کند و به عالم معنا برسد.
زندگی عطار بهخاطر همین جذاب است. چون یک آدم معمولی بهخاطر یک اتفاق معمولی تبدیل به یک شخصیت اثرگذار در طول تاریخ میشود. کل زندگی آقای عطار نیشابوری یک تابلو پیش چشم ماست که ببینیم و بدانیم که میشود از معمولیبودن، آدم تبدیل شود به کسی که قلمش، نگاهش، گفتار و رفتارش و حتی طرز فکرکردنش تبدیل به الگو شود.
مسیر زندگی عطار امروز هم باز است. هنوز هم راه «عطارشدن» پیش پای ماست. کسی چه میداند؟ شاید ما هم در دوران شلوغیهای بیحد و حصر زندگی مدرن، بتوانیم از همین روزمرگیهای معمولی، با یک اتفاق معمولی از مَجاز عبور کنیم و به حقیقت برسیم؛ شاید با خواندن یک کتاب، با تماشای یک نمایش و حتی یک پُست در فضای مجازی.