یکی از موضوعات مهم در مباحث اخلاقی، دل نبستن به دنیا و زهد و دوری از دنیاست. از طرف دیگر در روایات ما محبت دنیا رأس تمام خطاها و منشأ تمام گرفتاریها معرفی شده است. از امیرالمؤمنین (ع) هم مطالب زیادی در اینباره نقل و روایت شده است.
در حکمت۱۰۳ نهجالبلاغه آمده است:
وَ [وَ قَدْ]رُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ، فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ، فَقَالَ (علیهالسلام): یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَ یَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَه وَ عَادَاهَا؛ وَ هُمَا بِمَنْزِلَه الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ.
جامهاى کهنه و وصلهدار بر تن داشت، در این باب از او پرسیدند. فرمود: این جامه، دل را خاشع و نفس را خوار میسازد و مؤمنان بدان اقتدا کنند؛ و فرمود: دنیا و آخرت دو دشمن ناهمگوناند و دو راه گونهگون. هرکه دنیا را دوست بدارد، آخرت را دشمن داشته. دنیا و آخرت به مثابه مشرق و مغرباند و کسى که میان آن دو سیر میکند، هرگاه به یکى نزدیک شود، از دیگرى دور گردد یا، چون دو زن هستند در نکاح یک شوى.
آنچه مهم است و این حدیث شریف به آن نظر دارد، این است که نباید بهسمت دنیا حرکت کرد، اما بسیار اتفاق میافتد که افراد در این امر دچار بدفهمی میشوند و تلاش روزانه و دغدغه معیشت و نان حلال داشتن را بهعنوان حرکت بهسمت دنیا میبینند، درحالیکه اینچنین نیست و اصل این است که فرد دلبسته به مظاهر دنیا نباشد و بهعنوان دستور الهی و در مسیر خدا از مواهب و نعمتها استفاده کند.
ماجرای زیبایی از مرحوم نراقی نقل شده است که این ماجرا را تبیین میکند. مرحوم ملااحمد نراقی (متوفی ۱۲۴۴ قمری) که از بزرگان علمای اسلام است، دارای ثروت زیادی بود. در بیرون شهر، یک باغ میوه داشت و تشریفات زندگی او مجهز بود. یک روز به حمام رفت. اتفاقا یک درویش هم به حمام آمده بود. وقتی که آمدند لباس بپوشند، آن درویش عرض کرد: حضرت آیتا...، شما میگویید علاقه به دنیا بد است و حال آنکه این همه مال دارید؟
من تعجب میکنم با این همه مال و ثروت، چطور میخواهید بمیرید؟ آقا جوابی نداد تا هر دو لباس پوشیدند و آمدند از در حمام بروند. حاجملااحمد نراقی گفت: جناب مرشد، کربلا رفتهای؟
گفت: نه؛ پاسخ داد: بیا همینطور دونفری پیاده به کربلا برویم. مرشد موافقت کرد. دو نفری از نراق به طرف کربلا حرکت کردند. مقداری راه رفتند. یکمرتبه درویش دستها را بههم زد و گفت: آخ، قدری صبر کن، نراقی پرسید: چی شد؟
درویش گفت: کشکول خودم را در حمام جا گذاشتم، بروم و بیاورم. فرمود: هان! مطلب همینجاست جناب درویش! به قول خودت من گاو دارم، گوسفند دارم، اسب دارم، قاطر و تشکیلات دارم، ولی موقعی که میخواستم مسافرت بکنم، همه را سپردم به خدا و دل از آنها کندم، ولی شما یک کشکول داری، نتوانستی دل بکنی؛ یعنی علاقه تو به این کشکول آنقدر زیاد است که دل کندن از آن خیلی مشکل است. این فرق بین من و توست؛ من مال دارم، ولی مالی که دلبستگی ندارم و تو یک کشکول داری و دل به آن بستهای.
این ماجرا برای مخاطب ثابت میکند که انسان نباید دلبسته دنیا باشد، اما اینکه از راه حلال دارای مکنت باشد، ایرادی ندارد، بلکه فرمود کسب روزی حلال خودش از بهترین عبادتهای ماست. نکته بعدی این است که چه بسیارند افرادی که مال اندکی دارند، اما به همان دلبستهاند، اما در طرف مقابل افرادی هستند که بهظاهر ثروتمند هستند، اما حاضرند از مال خود در راه خدا دست بکشند و صرفنظر کنند، پس نباید زود قضاوت کرد و باید بهدنبال انجام وظایف و درعینحال بیرون کردن محبت دنیا از قلبی بود که خانه و حرم خداوند متعال است.