۳ ویژه برنامه در پنج شب پایانی ماه صفر در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود یک کاسه نبات زعفرانی به یاد «شهید مصطفی چمران» هم‌زمان با سالروز پایان یافتن محاصره پاوه | نور خورشید پس از گرگ‌ومیش پاوه عوامل هلاکت مردم در گفتار اخلاقی امام حسن مجتبی (ع) مظلومیت و غربت امام حسن (ع) در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین فرحزاد | جلوه کرامت در نهایت غربت درخواست اختصاص اعتبار ویژه از وزیر کشور برای ستاد خدمات زائر در دهه پایانی صفر برپایی بیش از ۷۰۰ موکب برای دهه پایانی صفر در خراسان رضوی | ۵۷۵ موکب در مشهد فعال می‌شوند مشهد میزبان بزرگ‌ترین اجتماع مذهبی ایرانیان در دهه پایانی ماه صفر | تشرف بیش از ۷ میلیون زائر به حرم مطهر امام رضا(ع) + فیلم هزار کاروان پیاده در مسیر مشهدالرضا (ع) برنامه‌ریزی برای خدمات‌رسانی به زائران دهه آخر ماه صفر در خراسان رضوی استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در ۵ محور اصلی اطراف حرم امام‌رضا(ع) طی دهه آخر صفر ۱۴۰۴ راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ مشهد؛ میزبان همایش «هوش مصنوعی و اعتاب مقدسه» برپایی بزرگ‌ترین موکب آستان قدس رضوی برای خدمت به زائران امام رضا (ع) در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ اجرای برنامه فرهنگی در میدان شهدا و چهارراه دانش مشهد در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) هفتم یا ۲۸ ماه صفر است؟
سرخط خبرها

پا در رکاب برای مشهد

  • کد خبر: ۳۲۹۹۱۳
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۳
پا در رکاب برای مشهد
فرمان دوچرخه کمی کج شده و با طناب باریک سبز‌رنگی، محکم به بدنه بسته شده است. انگار که پسرک، خودش با دستان کوچکش راهی برای رام کردن این اسب قرمز و سرکش پیدا کرده و او را گوش به فرمان خودش کرده است.

- با همین دوچرخه می‌خوای بری مشهد؟

پسرک به دوچرخه کوچکش نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. دوچرخه قرمزرنگ، کوچک‌تر از آن است که پا‌های او با آن دمپایی‌های آبی‌رنگی که برایش بزرگ است به‌راحتی روی رکاب‌هایش قرار بگیرد. روی تنه دوچرخه خط و نشان‌هایی از سال‌ها بازی و زمین‌خوردن به یادگار مانده است. خط‌وخش‌هایی که هرکدام، قصه‌ای در دل خود نهفته دارند. ترمزی در کار نیست، شاید علت این یادگار‌هایی که روی تنِ دوچرخه مانده است همین باشد. خدا می‌داند چقدر هر دو با هم زمین خورده‌اند و باز بلند شده‌اند.

فرمان دوچرخه کمی کج شده و با طناب باریک سبز‌رنگی، محکم به بدنه بسته شده است. انگار که پسرک، خودش با دستان کوچکش راهی برای رام کردن این اسب قرمز و سرکش پیدا کرده و او را گوش به فرمان خودش کرده است. حالا این دوچرخه، شبیه اسب وفاداری شده است که هر روز صاحبش را از کوچه‌ها و گذر‌ها می‌گذراند تا او را به رؤیا‌های دوردستش برساند. شاید هم به شهر‌های دوردست.

پسرک، همچنان لبخند می‌زند و چیزی نمی‌گوید. چشم‌های سیاه و شوخش و نگاه مهربانش، جهانی است برای خودش. موهایش کوتاه و مرتب است، چهره‌اش آفتاب‌خورده و گونه‌هایش از سلامت و بازی‌های روزانه سرخ شده‌اند. درست شبیه رنگ اسب کوچکش.

پسرک، با همان لبخندی که از صورتش پاک نمی‌شود جواب می‌دهد:

- بعله، باهاش همه این کوچه‌ها رو رفتم، یک عالمه تمرین کردم.

دستی به سر و تن دوچرخه‌اش می‌کشد. گره‌های طناب روی فرمان را سفت می‌کند و خاک‌های روی لاستیک دوچرخه را تمیز می‌کند. زین کوچکش را مرتب می‌کند و قسمتی که ابرش کنده شده را با دست می‌پوشاند. انگار می‌خواهد نشان بدهد که دوچرخه‌اش آن‌قدر هم که به نظر می‌آید قدیمی نیست. پسرک هوای دوچرخه‌اش را دارد.

- باشه، قبول. حالا ان‌شاءا... وقتی رسیدی به مشهد، اول از همه کجاش می‌خوای بری؟

- می‌خوام برم حرم امام رضا

این‌بار جواب سؤال را بدون مکث می‌گوید. دو ستاره‌ای که درون چشم‌هایش جا خوش کرده‌اند، درخشان‌تر می‌شوند و لبخندش پررنگ‌تر. فرمان دوچرخه را بلند می‌کند و چرخِ سفید جلو را با ضربه پایش می‌چرخاند. این‌طوری می‌خواهد آمادگی دوچرخه‌اش را نشان بدهد.

- به به، خوش به سعادت تو و دوچرخه‌ات. نائب‌الزیاره ما هم باشی ها. حتما وقتی رسیدی حرم، از امام رضا یک دوچرخه نو و بزرگ‌تر می‌خوای؟ آره؟

پسرک دوباره می‌خندد. دوچرخه را از کنار دیوار برمی‌دارد و سوارش می‌شود. هنوز چند رکاب بیشتر نزده که دمپایی‌اش را روی زمین می‌کشد. دوچرخه می‌ایستد. سرش را برمی‌گرداند و می‌گوید:

- نه، همین خوبه. فقط تو حرم دعا می‌کنم که بابای فریدم براش یک دوچرخه بخره که دفعه بعدی با هم بریم. فرید پسر همسایه‌مونه.

پسرک پایش را از روی زمین برمی‌دارد و دوباره پا بر رکاب می‌شود. با آن دمپایی‌های آبی بزرگ طوری رکاب می‌زند که آدم فکر می‌کند همین الان عازم مشهد است. حتی زمین هم زیر چرخ‌های کوچک دوچرخه او می‌چرخد. انگار می‌داند که این زائر کوچک، بزرگ‌ترین دل دنیا را توی سینه‌اش دارد.


عکس : فرهاد فربد

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->